«دیلماج» را میتوان از زوایای مختلف نقد کرد، اما به نظرم نکته حایز اهمیت در رمان «دیلماج» شباهت جهانبینی نویسنده، حمیدرضا شاهآبادی و نجیب محفوظ نویسنده مصری در کتاب «سفرنامه ابنفطومه» است. دو نویسنده با فاصله زمانی تقریبا زیاد و دو مختصات جغرافیایی متفاوت یکی در ایران و دیگری در مصر به توافقی معنایی دست پیدا میکنند و دو شخصیت با مختصات زیستی متفاوت اما با دغدغههای یکسان را میآفرینند.
«سفرنامه ابنفطومه» ماجرای قندیل محمد العنابی است. او از کودکی در نزد شیخالمغاغه درس میخواند، و در کنار درس، شبهاتش را درباره زندگی منحط در سرزمین اسلامی خود (که نام مشخصی برای آن ذکر نمیشود) از او میپرسد و به جواب قانعکنندهای نمیرسد. نجیبمحفوظ در صفحات ابتدایی کتاب از زبان ابنفطومه میگوید: از ظلم، فقر و جهل خسته شدهاست…
و تنها پاسخی که دریافت میکند دعوت به صبر و تسلیم در برابر تقدیر آسمانها است. او عاشق دختری به نام حلیمه میشود، اما شیخ پیر شهر به بهانه دین، حلیمه را به عنوان چهارمین زن، به ازدواج خود در میآورد و داغ عشق حلیمه بر قلب قندیل یا همان ابن فطومه تا پایان کتاب سنگینی میکند. ازدواج شیخ المغاغه معلم سرخانه با مادر قندیل، و از دست دادن حلیمه تاثیر تکاندهندهای روی او دارد و بدین ترتیب تصمیم میگیرد برای رسیدن به عدالت و آزادی سفری طولانی را در پیش بگیرد. نجیب محفوظ در این کتاب با زبانی سمبلیک به نقد حکومتهای جهان میپردازد و به قول شاعر هفت شهر عشق را جستوجو میکند تا به گمشدهاش عدالت و آزادی دست پیدا کند، با این وجود کتاب مبهم به پایان میرسد و مخاطب به راهحل قانعکنندهای برای نجات سرزمین غرق در تباهی دست نمییابد. سرگشتگی قندیل شاید تجسمی از سرگشتگی نجیب محفوظ باشد.
آقای شاهآبادی و نجیب محفوظ، برای انتقال جهانبینی خود به مخاطب از ترکیب خیال و واقعیت بهره میگیرند. ترکیب سحرانگیز خیال و واقعیت مخاطب را در گیجی دلپذیری فرو میبرد و او را بدون اینکه انگشت اتهام به سوی شخص یا گروه خاصی نشانه برود با سوالات بنیادین درباره عقبماندگی کشورهای شرقی و مسلمان مواجه میکند.
میرزا شفیعا شبیه شیخالمغاغه است، مردی که درد را میداند اما درمان را نه و با رویکرد تقدیرگرایانه در مواجهه با مشکلات، خودش هم جزئی از چرخه معیوب زندگی در بلاد شرق به شمار میرود. میرزا شفیعا در بخشی از کتاب به شاگردش میرزایوسف میگوید: « به نظر تو فقر این ملت مقدم بر جهلشان است و یا جهلشان مقدم بر فقرشان… فقر جهل میآورد و جهل فقر اما این هر دو حاصل ضعفاند، ضعف در برابر تقدیری که دیگران رقم میزنند. نخست باید تقدیر خود را به دست بگیریم و این تقدیر را بشکنیم.»
میرزا یوسف هم مثل قهرمان کتاب نجیب محفوظ، معشوقش زینت را از دست میدهد. شرایط ناگوار زندگی در ایران مشروطه، دعوت به تقدیر برای حل مشکلات و از دست دادن معشوق… میرزا یوسف را خواسته یا ناخواسته در معرض یک سفر قرار میدهد و او را راهی مغرب زمین میکند، جایی که به قول او رمز ترقی مردم، جستوجوی سعادت انسان نه در آسمان که در زمین است. يوسف قانون و آزادی را گمشده ممالک شرق و کشورش میداند. اما او نيز با ناامیدی سفر خود را به پایان میرساند و در نهایت سرنوشت او با ابهام به پایان میرسد. در هر دو رمان علاوه بر تعارض بین ایمان به تقدیر و اعمال قانون، فقدان مفهوم اراده ملتها را درک میکنیم.
کلیت این مفاهیم در دو کتاب یادآور اشعار معروفی از ابوالقاسم الشابی شاعر تونسی است، این ابیات در جنبشهای آزادیبخش ملتهای عربی به ویژه در بهار عربی به صورت شعار بسیار شنیده شده است:
«إذا الشعب یوما أراد الحیاة ــ اگر ملتی روزی زندگی دوباره را بخواهد
فلا بد أن یستجیب القدر ــ قضا و قدر چارهای جز تسلیم نخواهد داشت
ولابد للیل أن ینجلی ــ شب حتما روز خواهد شد
ولابد للقید أن ینکسر ــ و همه بندها باید که بشکنند.»
گفتنی است حجم هر دو کتاب اندک و در حدود صد و چند صفحه است، و مصداق بارز این مثل که در خانه اگر کس است، یک حرف بس است… و شاید نشان از این باشد که نویسندگان، مخاطب کتابهای خود را باهوش و عالم به مسائل فرض کردهاند و با اشاراتی شاید مصلحتطلبانه و با پرهیز از زیادنویسی، رمان را به سرمنزل مقصود رساندهاند.
عنوان: دیلماج/ پدیدآور: حمیدرضا شاهآبادی/ انتشارات: افق/ تعداد صفحات: ۱۶۰/ نوبت چاپ: ششم.
انتهای پیام/