کتاب مثل همه آثار جلال با سادهترین، راحتترین و صریحترین جملات ممکن شروع میشود: «ما بچه نداریم. من و سیمین. بسیار خوب. این یک واقعیت. اما آیا کار به همین جا ختم میشود؟ اصلا همین است که آدم را کلافه میکند. یک وقت چیزی هست. بسیار خوب هست. اما بحث بر سر آن چیزی است که باید باشد. بروید ببینید در فلسفه چه تومارها که از این قضیه ساختهاند. از حقیقت و واقعیت.»
او در آغاز کتاب، علاوه بر مقدمه چینی طرح مسئله نیز میکند و از همان پاراگراف اول مخاطب را در جریان موضوعی که میخواهد به آن بپردازد قرار میدهد.
این اثر از معدود آثار فارسی است که بحث پیرامون قالب و محتوای آن بسیار است. در آغاز وقتی مخاطب با خواندن خطوط اولیه، پی میبرد قرار است قصه زندگی جلال را از زبان خود او بخواند؛ ممکن است گمان کند با یک خودزندگینامه یا اتوبیوگرافی روبهرو است. پیش که میرود ماجرای فرزند نداشتن این زوج و تلاشهایشان برای صاحب فرزند شدن؛ به گره و تعلیقی بدل میشود که اثر را به رمانی کوتاه یا داستانی بلند مانند میکند که راوی اول شخص دارد و مشغول بازتعریف زندگی خویش است.
اما آنچه از چیستی قالب این اثر مهمتر است؛ جسارت کلام نویسنده آن در طول روایتگری است. او به هیچوجه خودسانسوری نکرده است و واقعیت را، همانگونه که رخ داده، عریان و بیپرده به رشته تحریر درآورده است. آنچنان عریان که شاید کمتر کسی جسارت داشته باشد خود را این گونه حتی در دفتر خاطرات خودش ثبت کند.
او در کل شش فصل این کتاب با ادبیات خاص خود که بارزترین خصیصه آن ایجاز است؛ از ماجراهایی که پیرامون این مسئله، یعنی بچه نداشتن، در زندگی برایشان رخ داده است حرف میزند. با ادبیاتی عامیانه و با لحنی که در سیری صعودی است. به این معنا که ابتدا آرام و ملایم با کلماتی که پذیرای واقعیت است؛ شروع به حرف زدن میکند و در ادامه به لحن آدمی تبدیل میشود که از زمین و زمان به تنگ آمده است و از دست واقعیتهای موجود عصبانی است. این عصبانیت آمیخته به عجز و درد و رنج کاملا در لحن مشهود است و هرچه پیش میرود بر شدتش افزوده میشود. رنجی که بیشتر از آن که معطوف به مسئله نداشتن فرزند باشد؛ برخاسته از تفکرات سنتی پیرامون فرزند داشتن است.
جلال در بخشهای مختلف کتاب از آزمودن انواع مختلف روشهای درمانی اعم از سنتی و غیر سنتی و انواع روشهای غیردرمانی آن هم البته سنتی و غیرسنتی حرف میزند. و همین کلمه «سنت» نقطه توقف و غور در این کتاب است. بسیاری از اهالی ادب و قلم معتقدند آلاحمد در نوشتن این وقایع به دنبال چیزی فراتر از نوشتن بخشی از زندگی خود بوده و کتاب در نمادینترین حالت ممکن جامعه سنتی ایران را به نقد میکشد.
بر طبق همین دیدگاه جلالی که از سیمین فرزندی ندارد؛ بر خلاف رسوم متداول پدرسالارانه خاندانش ازدواج مجدد را برنمیتابد و علیه این نگاه سنتی دست به عصیان میزند. او بعد از رفتن راههای بسیار و البته آزمودن یواشکی همین راه آخر، خط بطلان بر این آخرین راه مرد سنتی شرقی میکشد و «واقعیت» موجود را میپذیرد.
از این نظرگاه جلال در خلال روایت این بخش زندگی خود، ناکارآمدی تفکرات سنتی را در زمانهای که با سرعت به سمت مدرنیزه شدن حرکت میکند؛ نشان میدهد. راهکارهایی که باید عقیم بودنشان را بهسان یک واقعیت پذیرفت.
جلال آلاحمد در بخش پایانی که هنرمندانه آن را از مقبره خانوادگیشان شروع میکند؛ در هیئت کسی ظاهر میشود که بعد از رفتنهای بسیار در نهایت نقطهای که در آن قرار دارد را میپذیرد و از این بابت خوشحال است. چرا که خود را نقطه پایان سنت میداند: «خوشحالم که آخرین سنگ مزار در گذشتگان خویشم. من اگر شده در یکجا و به اندازه یک تن تنها نقطه ختام سنتم. نفی آیندهای هستم که باید در بند این گذشته میماند.»
لحن جلال در پایان کتاب طوری آرام میشود که گویی از بندهای بسیار رسته است و مطمئن از نقطهای که در آن لنگر انداخته به رستگاری رسیده است.
عنوان: سنگی بر گوری/ پدیدآور: جلال آلاحمد/ انتشارات: فردوس/ تعداد صفحات: 92/ نوبت چاپ: ــ .
انتهای پیام/