نوشتن با اولین اشعه خورشید

11 مرداد 1400

«مافوق ممنوع»، این سرنوشتی است که موسولینی نخست‌وزیرپادشاه ایتالیا که به دیکتاتور فاشیست شهرت داشت، برای «وداع با اسلحه» در نظر گرفته بود. آن هم به خاطر اینکه ارنست همینگوی در یکی از گزارش‌هایش توصیفی از شکست در نبرد کاپورتو نوشته بود که آن را یک افترا می‌دانست.

شاید ممنوعیت اتفاق خیلی بدی برای یک نویسنده نباشد ولی همینگوی خیلی برایش اهمیتی نداشت. نویسنده‌ای که بیشتر از اینکه در محافل روشنفکری و گعده‌های ادبی مرسوم زمانه خودش شرکت کند، در میادین گاوبازی «پامپلونا» در اسپانیا یا روی عرشه «پیلار» در سواحل کوبا و در صحراهای آفریقا مشغول شکار، دیده می‌شد.

«وقایع‌نگاری ادبی» این سبکی است که بسیاری آن را به همینگوی نسبت می‌دهند. در واقع سبک نوشتاری او سبکی است که به وقایع‌نگاری شباهت دارد. این را از آثار مختلفی که نوشته نیز می‌توان دریافت که محصول مشاهدات و تجربه‌هایش به رشته تحریر در آمده و بسیاری از منتقدانش نیز او را بر همین مبنا شماتت کرده و مورد نقد قرار داده‌اند.

نویسنده‌ای که در فراگیر شدن «جشن پامپلونا» (گاوبازی) تاثیر بسیاری داشت. آفرینش‌های پامپلونایی همینگوی به قدری بود که چند سال بعد از مرگ او (1968) با پرده‌برداری از تندیس بزرگ او از جنس سنگ و برنز از او و کاری که در معرفی این جشن انجام داده بود، تجلیل شد. تندیس (با این جمله: دوست این مردم، عاشق جشن‌هایش که درباره‌شان نوشت و فراگیرش کرد ـ‌ شهر پامپلونا ـ سان‌فرمین 1968)، تصویری از چهره با ریش او را به نمایش می‌گذارد، همان تصویر تصویر مشهوری که با پلیوز بافتنی یقه اسکی دیده می‌شود. حتی در یادبود او خیابانی را به نام او نامگذاری کردند. حتی هنوز هم پامپلونایی‌ها با نشان دادن مهمان‌خانه «لاپرلا» که آنجا اقامت می‌کرد و با گاوبازها رفت‌وآمد داشت و کافه‌هایی که در آن‌ها می‌نشست و دوستانش را می‌دید و جواب روزنامه‌نگارها را می‌دهد، یاد او را زنده نگه می‌دارند.

شاید کمتر نویسنده‌ای باشد که چنین تاثیر عمیقی بر مردم گذاشته باشد که سال‌ها بعد از مرگش نیز همچنان از او اینطور یاد کنند و محل رفت‌وآمدش را به غیربومی‌ها نشان دهند. نویسنده‌ای که به یکی از مترجمین آثارش بعد از اینکه مقدمه مفصل و حاوی الفاظ و تعابیر سنگین برایش نوشته بود، گفت: «یادت باشد که کتاب‌های من را پیشخدمت‌ها، ملوان‌ها و کارگرها می‌خوانند که برایشان محافل ادبی اصلا پشیزی ارزش ندارد. می‌خواهند از مقدمه چیزی یاد بگیرند.» در واقع باید گفت چنین اظهارنظری از سوی یک نویسنده نیازمند شجاعتی است که در کمتر نویسنده‌ای می‌توان دید ولی همینگوی با شجاعت از آن صحبت می‌کند و فریاد می‌زند. نویسنده‌ای که در اوج خشونت، مهربان است و در اوج محبتش می‌تواند یک نفر را به مرز نابودی بکشاند و این از روحیه بی‌پروای او حکایت می‌کند که مشابهش را در مواجهه با منتقدین نیز می‌توان پیدا کرد.

همینگوی با وجود اینکه به زن‌ها، شکار، نوش‌خواری و سفر بسیار علاقه داشت ولی نوشتن برایش اصل بود و دلش می‌خواست طوری بنویسد که همان گروهی که از آن یاد کرد کارش را بخوانند. وقتی از او درباره بهترین روش آموزش فکری پرسش می‌شود، پیشنهاد می‌دهد آن فرد «برود خودش را دار بزند تا متوجه شود که خوب نوشتن چقدر دشوار است» و او برای اینکه دشواری نوشتن را نشان دهد یک‌بار دست به خودکشی می‌زند تا باز هم تجربه‌ای به تجربه‌های خود اضافه کند. «زمانی که نوشتن گناه و بزرگترین لذت شما باشد، فقط مرگ می‌تواند آن را از میان بردارد» و او با شلیک به مغز خود به این عشق پایان می‌دهد.

اگر زن‌ها را از زندگی همینگوی حذف کنیم، نحوه مرگ او نقطه عطف زندگی شخصی او محسوب می‌شود. همینگوی در دَه سالگی اولین اسلحه‌اش را از پدربزرگش هدیه می‌گیرد و بعد از آن نیز ارتباطش با اسلحه‌ها کم نمی‌شود تا اینکه آنطور که بیوه‌اش گفته قبل از اینکه با تکه‌های سفید مغزش که بعد از شلیک گلوله به در و دیوار انبار چسبیده بود، مواجه شود، داشته آهنگ مورد علاقه‌اش «همه مو بور صدایم می‌کنند» (tutti mi chiamano bionda) را زمزمه می‌کرده و با اسلحه دولول ساچمه‌زن به عشقش به نوشتن پایان می‌دهد. اسلحه‌ای که همسرش مطمئن است داخل گنجه گذاشته و در آن را قفل کرده بود. همینگوی در طول زندگی‌اش اسلحه بسیار داشته و در جنگ‌ها و درگیری‌های مختلفی شرکت داشته، حتی پدرش نیز با اسلحه دست به خودکشی زده بود (هرچند وقتی خبر مرگ پدرش را می‌شنود بابت این کار از او ناراحت می‌شود زیرا آن را نشانه ضعف او می‌داند) اما با این حال این شیوه از پایان دادن به زندگی را نیز برای خودش انتخاب کرد بود. انتخابی که به عشقش پایان داد.

او برای عشقش وقت می‌گذاشت و این رسم عاشقی است، می‌گوید: «پایان كتاب «وداع با اسلحه»، صفحه آخرش را ۳۹ بار بازنویسی كردم تا راضی شدم.» این یعنی ما با عاشقی روبه‌رو هستیم که سخت راضی می‌شود. او منظم است و روابط بر نوشتن تقدم ندارد، «تلفن و مهمان ویرانگر نویسندگی‌اند» و معتقد بود«نظم‌پذیری اکتسابی است» برای همین خیلی اهل مصاحبه کردن نبوده و امروز مصاحبه‌های زیادی از او در دست نیست. «وقتی روی کتاب یا داستانی کار می‌کنم، هر روز صبح، تا جایی که ممکن است، بعد از نخستین اشعه آفتاب نوشتن را شروع می‌کنم. هیچ‌کس مزاحم نیست، هوا خنک یا سرد است که شروع به نوشتن می‌کنم و وقتی می‌نویسم گرم می‌شوم.»

در واقع این سبک و نظم برای نویسندگان جوان راهگشا است. نویسنده‌ای که اهل مشاهده و تجربه کردن است و نوشتن بر اساس مشاهداتش در تمام آثارش دیده می‌شود. نویسنده‌ای برای پایین‌ترین افراد جامعه می‌نوشته و ظاهرا وقتی «پیرمرد و دریا» منتشر می‌شود رضایتش کسب می‌شود چون از و برای کسانی نوشته که آثارش را می‌خوانند. نویسنده‌ای که سبک نوشتنش را برخلاف سبک زندگی‌اش باید سرلوحه قرار داد.

انتهای پیام/

بیشتر بخوانید