مروری بر جهانی که نجیب محفوظ در آن زندگی می‌کرد

نویسنده‌ای که جایزه برایش مهم نبود

16 دی 1402

نجیب محفوظ نویسنده شهیر مصری و برنده جایزه نوبل ادبیات (1988)، یکی از «جایزه‌نگیرترین» شخصیت‌های ادبی مصر است. او که آوازه‌اش مرزهای ادبیات جهان را در نوردید هرگز در کشورش مورد اقبال سیاستمداران و شخصیت‌های برجسته مصر قرار نگرفت. حتی علمای الأزهر به جلوداری «عمر عبدالرحمن» او را به خاطر نوشتن رمان «بچه‌های محله ما» تکفیر کردند و ریختن خونش را مباح شمردند. روزی جوانی بدون خواندن آن کتاب و به تأثیر از علمای الأزهر، نجیب محفوظ را که در مسیر یک نشست ادبی بود ترور کرد و چاقو را در گردن او فرو برد. نجیب محفوظ در چالشی سخت و غمبار با مرگ، بالأخره نجات پیدا کرد. او ضارب خود را بخشید و در یکی از جلساتی که به دعوت علمای الأزهر به نشانه آشتی با او برگزار شد گفت: «اندوهگینم نه به خاطر خنجری که بر گردنم فرود آمد، بلکه به خاطر سرزمینم که هر صدای مخالفی را خاموش می‌کند.» از سوی دیگر جمال‌عبدالناصر که کتاب را انتقادی تلویحی به سیستم سیاسی مصر تشخیص داده بود، انتشار آن را ممنوع اعلام کرد.

در سال ۱۹۶۶، برخی از اعضای شورای نشست قيادی انقلاب، از جمال عبدالناصر خواستند تا نجیب محفوظ را به خاطر نوشتن رمان «وراجی روی نیل» تنبیه کند. عبدالحکیم عامر یکی از اعضای شورا معتقد بود نجیب محفوظ با این رمان به حکومت مصر و مسئولین آن، کنایه می‌زند. قرار بازداشت نجیب محفوظ صادر شد، اما در آخرین لحظات جمال عبدالناصر مانع دستگیری او شد.

در سال ۱۹۸۸ میلادی، بعد از آنکه نجیب‌محفوظ برنده جایزه‌ی نوبل ادبیات شد، حسنی مبارک رئیس‌جمهور مخلوع مصر و همسرش سوزان که همواره سعی داشتند ژست حمایت از کتابخوانی را به خود بگیرند، او را به مراسم بزرگداشتی دعوت و «گردنبند بزرگ نیل» بالاترین درجه افتخار مصر را به او اهدا کردند. وقتی نجیب محفوظ به خانه رفت، همسر و بچه‌هایش که به مراسم هم دعوت نشده بودند، دریافتند گردنبند طلای ادعایی حسنی مبارک، برخلاف چیزی که باید می‌بود، بدل و تقلبی است و فقط روکش طلا دارد. ام‌کلثوم دختر نجیب محفوظ پنج سال پیش در تاک‌شوی معروف عربی گفت: «پدرم به این موضوع خندید، جایزه هیچوقت برایش مهم نبود و به همین خاطر این راز مسکوت ماند و رسوایی به بار نیاورد.»

نجیب محفوظ تیر خلاصی را به تشریفات و جوایز ادبی، زمانی زد که سفیر سوئد به مناسبت برنده‌ شدن او در جایزه نوبل ادبیات، برای اهدای هدیه به خانه‌اش رفت. نجیب محفوظ با پیژامه و در حالیکه چند ساعت قبل برای تنظیم قند خون با غذا پیاز فراوان خورده بود، به استقبال آقای سفیر رفت.

چندی پیش يکی از سفرای سوئد در امارات، به نام مکس‌پیور در مدح نجیب محفوظ گفت: «از زمانی که نجیب‌محفوظ برنده جایزه نوبل ادبیات شد، غرب به ادبیات عرب توجه کرد و حضور آن را به رسمیت شناخت.»

نجیب محفوظ در خانواده‌ای به شدت محافظه‌کار و مذهبی متولد شد، او در مصاحبه‌ای در اینباره گفت: «هیچکس تصورش را هم نمی‌کرد از چنین خانواده‌ای یک نویسنده در بیاید.»

نجیب‌محفوظ در ۳۰ ژوئن سال ۲۰۰۶ درگذشت. او با دریافت جایزه نوبل، نام خود را در آسمان ادبیات جاودانه کرد.

«نجیب محفوظ عبدالعزیز ابراهیم احمد‌الباشا» در یازدهم دسامبر ۱۹۱۱، در منطقه جمالیه قاهره از پدری کارمند و مادری خانه‌دار به دنیا آمد و از دانشکده هنر دانشگاه قاهره، گروه فلسفه فارغ التحصیل شد. با این وجود ترجیح داد تماماً خود را وقف ادبیات کند و رمان‌هایی با مفاهیم فلسفی بنویسد.

محفوظ سفر خود به دنیای ادبیات را از دروازه داستان کوتاه آغاز کرد و اولین داستان‌هایش را در سال ۱۹۳۶ در مجله الرساله منتشر کرد.

ایستگاه اول، نوشتن رمان‌های تاریخی بود. او نخستین رمان تاریخی «عبث‌‌الأقدار: بیهودگی سرنوشت‌ها» را در سال ۱۹۳۹ منتشر کرد و سپس با رمان‌های تاریخی دیگر از جمله «كفاح‌طيبة» و «رادوبیس» نوشتن رمان تاریخی را ادامه داد. پس از این سه‌گانه، او از رمان تاریخی به رمان واقع‌گرا تغییر مسیر داد. او در سال ۱۹۴۵ با رمان‌های «قاهره جدید»، «خان الخلیلی» و «کوچه مَدَق» به ادبیات رئال پرداخت و سپس به سمت ادبیات سمبولیک رفت. رمان‌هایی مانند «گدا» و «یک ساعت فقط مانده»، و «بچه‌های محله‌ ما» از جمله آثار سمبولیک او بودند. بچه‌های محله‌ی ما، همانطور که گفتیم باعث جنجال و زمینه‌ساز ترور او شد.

نجیب محفوظ به طور کلی در طول سفر طولانی ادبی خود، زندگی در قاهره و ویژگی‌های آن را در این شهر کهن به دقت رصد کرد. او از پارادوکس‌های زندگی، بیهودگی و ابهامات آن نوشت و به طرح سؤال‌های فلسفی و تاملی پیرامون حیات انسان‌ها پرداخت.

نوشته‌های نجیب محفوظ، چه در رمان و چه در داستان کوتاه، به دغدغه‌ها و مسائلی با ماهیت انسانی و متافیزیکی مانند مرگ، ناشناخته‌ها، سرنوشت‌گرایی، ترس، ناتوانی، بی‌‌معنایی، انزوا، بیگانگی، ناامیدی، پوچی و بیهودگی و دیگر مسائل وجودی می‌پردازد.

خواننده ادبیات محفوظ به راحتی می‌تواند موقعیت‌های دراماتیک بسیاری را تشخیص دهد که بر عقیم بودن تجربه بشری برای بیرون رفتن از بحران‌ها صحه می‌گذارد. به نظر می‌رسد محفوظ که واقعیت مدرن مصر را به خوبی و عمیقاً حس کرده بود، به میزان شکنندگی امید و رنگ باختن معنا در پرتو ستم سیاسی مصر، نبود آزادی و غلبه شکل یک جانبه قدرت در دوران سلطنتی و ناصری مصر و امتدادات آن پی برده و نتیجه این شرایط را در فقدان آگاهی سیاسی در میان توده‌های مستأصل و افول تفکر عقلانی و خلاقانه و غلبه تفکر تکفیری افراطی در میان آنان، یافته بود.

محفوظ یکی از بدبینان بزرگ قرن بیستم است و این بدبینی نه به معنای یأس و نه به معنای فرار از مواجهه با واقعیت، بلکه نمایانگر دیدی بسیار واقع بینانه از واقعیتی فاسد است که باید آشکار شود، از بین برود، و دروغ، فریب و عدم تعادلی که در آن وجود دارد در معرض دید همگان گذاشته بشود. بدبینی در برخی موارد ممکن است ارجمندتر و ارزشمندتر از خوش‌بینی ساده‌لوحانه یا کاذب باشد که مبتنی بر درک درست و عمیق واقعیت نباشد.

شخصیت‌های محفوظ، شخصیت‌های مضطرب و بافتی انحرافی در چارچوب مرسوم جامعه هستند که گرفتار شک و شبهه شده‌اند، خواب‌ها آزارشان می‌دهد، امید آنها را عذاب می‌دهد و پرسش‌های آزاردهنده و گیج‌کننده درباره معنا و حقیقت زندگی دارند. با وجود ضعف، تنهایی و موقعیت متزلزل موقعیتشان، رویای رستگاری آنها را رها نمی‌کند و بی‌توجه به سرنوشت غم انگیزی که در انتظارشان است، به راه خود ادامه می‌دهند.

انتهای پیام/

بیشتر بخوانید