گفت‌وگو با محمدعلی جعفری درباره «جاده یوتیوب»

نگران بودم کتاب را سانسور کنند/ آنقدر که در سوریه خندیدم در عمرم نخندیدم!

16 آذر 1401

احتمالاً خوانندگان آثار محمدعلی جعفری، او را با کتاب «عمار حلب» و روایت زندگی شهید محمدحسین محمدخانی می‌شناسند؛ شهیدی که پیش از شهادت با این نویسنده رفاقت داشته و حتی در دانشگاه با یکدیگر همکلاسی بوده‌اند. حالا محمدخانی به فیض شهادت رسیده و جعفری به‌رسم رفاقت، زندگینامه‌ای مفصل برای او نوشته و نه‌فقط در کتاب «عمار حلب» که در «قصه دلبری» و «جاده یوتیوب» هم دینش را به همکلاسی شهید خود ادا کرده است.

کتاب «جاده یوتیوب»، حکایت سفر محمدعلی جعفری برای مصاحبه با مدافعان حرم و همرزمان شهید محمدخانی به سوریه است. او با دوستش مجید بهجت که به منظور ساخت مستند همراه با جعفری راهی این سفر شده، به سوریه می‌رود و جعفری این بار از روی کاغذ تا زمین خاکی و در چند کیلومتری داعش، جنگ و جهاد را به چشم دیده و از این تجربه نوشته است.

محمدعلی جعفری در قسمتی از کتاب «جاده یوتیوب» کابوس و حقیقت داعش را درهم‌آمیخته و از دل بحران این‌طور می‌گوید: «دوباره همه صداها قطع شد. تمام شام خاموش شد. فقط قهقهه می‌شنیدم. قرمزی چفیه دور سرشان توی تاریکی نعره می‌زد. از زردی دندان‌هایش عقم گرفت... جمله یوسف پیچید توی سرم: جبهه‌النصر جنازه‌ها رو نگه می‌دارن برای تبادل و سو‌استفاده. داعشی‌ها هستن که فقط سر می‌برن و جنازه رو ول می‌کنن به امون خدا!»

جعفری در گفت‌وگویی با مجله الکترونیک واو، از تجربه حضور در سوریه، در بحرانی‌ترین روزهای این کشور در دهه اخیر گفته است که می‌خوانید.

ـ چه انگیزه و ایده‌ای باعث شد تصمیم به نگارش کتاب «جاده یوتیوب» بگیرید.

جعفری: من در حال نوشتن زندگینامه و پژوهش روی زندگی یکی از شهدای مدافع حرم؛ شهید محمدحسین محمدخانی بودم که احساس کردم نیاز دارم اطلاعاتی از هم‌رزم‌های این شهید به دست بیاورم و با آن‌ها هم‌صحبت کنم. سال 95 درگیری و بحران جنگ سوریه بالا گرفته بود و زمانی که برای نوشتن زندگینامه شهید محمدخانی مصاحبه انجام می‌دادم، خیلی از هم‌رزم‌های شهید محمدخانی در منطقه حضور داشتند و همین مسئله باعث شد نتوانم به آن‌ها دسترسی پیدا کنم و از اطلاعاتی که داشتند در نوشتن کتاب بهره ببرم. این رزمنده‌ها زمانی هم که از سوریه به ایران می‌آمدند، چندهفته‌ای بیشتر در کشور نبودند که آن زمان را به خانواده‌شان اختصاص می‌دادند و تا می‌خواستم هماهنگی‌های مصاحبه با این رزمندگان را انجام بدهم، مجدداً به سوریه اعزام می‌شدند. یکی دو نفر از این رزمندگان هم که در همان برهه زمانی شهید شدند و توفیق نشد که با آن‌ها گفت‌وگو کنم. وقتی با چنین شرایطی مواجه شدم، درنهایت پیگیری کردم تا ببینم آیا خودم می‌توانم به منطقه بروم و در سوریه با نیروهای رزمنده مصاحبه کنم یا خیر. هماهنگی‌های زیادی را انجام دادم، اما تقریباً به هیچ نتیجه‌ای نرسیدیم. در یکی از مصاحبه‌هایم با یکی از فرماندهان این مسئله را مطرح کردم و او حتی از موضوع رفتن من به سوریه استقبال کرد و قرار شد برای این کار کمکم کند که بعد از چند ماه هیچ خبری از او هم نشد! در آخر ناامید شدم و با هر اطلاعاتی که داشتم کتاب زندگینامه شهید محمدخانی را آماده کردم و به نظرم مطالب کتاب قابل‌قبول بود و حتی چند مصاحبه در فضای تلگرام با تعدادی دیگر از رزمندگان هم انجام دادم و به داشته‌های خودم اضافه کردم و به‌این‌ترتیب زندگینامه این شهید به جمع‌بندی رسید و کتاب «عمار حلب» نتیجه آن بود که منتشر شد. وقتی «عمار حلب» برای چاپ آماده شد، با من تماس گرفتند و اعلام کردند که شرایط سوریه طوری هست که بتوانم به آنجا اعزام شوم. در آن زمان کتابم که شامل مصاحبه با خانواده شهید محمدخانی و بقیه اطلاعات مربوط به او بود را به انتشارات داده بودم و چون دوست داشتم فضای سوریه را تجربه کنم، با خودم فکر کردم اگر در این سفر اطلاعاتی به دست آوردم یا در چاپ‌های بعد به کتاب اضافه می‌کنم یا آن را در قالب اثری مستقل ارائه می‌دهم. از ابتدای سفر به سوریه احساس کردم راهی سفر معمولی نیستم و اتفاقات و حواشی مختلفی پیرامون آن به وجود می‌آید که برای خواننده جذاب است و مخاطب را باحال و هوای مدافعان حرم و شرایط اعزام آن‌ها و تجربیاتشان در سوریه آشنا می‌کند. از آغاز سفر و از همان داخل فرودگاه، هر حاشیه و نکته‌ای را با این هدف که دست‌آخر سفرنامه‌ای از اعزام خودم به سوریه تدوین کنم به‌صورت روزنوشت برای خودم یادداشت می‌کردم.

ـ پس کتاب‌های «عمار حلب»، «قصه دلبری» و «جاده یوتیوب» با اینکه هر دو حول محور شهید محمدخانی نوشته شده‌اند، اما هرکدام می‌توانند اطلاعات متفاوتی به مخاطب ارائه دهند؟

جعفری: بله. خواننده در کتاب «عمار حلب» با خاطرات خانواده شهید محمدخانی همچنین خاطرات دوستان بزرگ‌سالی و نوجوانی شهید آشنا می‌شود. همچنین از دانشگاه رفتن، فعالیت‌های فرهنگی و اعزام به سوریه شهید محمدخانی هم اطلاعاتی به دست می‌آورد و در واقع دو کتاب «جاده یوتیوب» و «عمار حلب» با اینکه به‌ظاهر هر دو در مورد شهید محمدخانی‌اند، اما محتوای آن‌ها مستقل از هم است و هرکدام فضای کاملاً متفاوتی دارند.

ـ در کتاب «جاده یوتیوب» شما گفتید، همراه با دوست خود مجید بهجت به سفر سوریه رفتید و در اصل بهجت قرار بوده مستندی از این سفر بسازد که نیروهای حفاظت سپاه، به دلایل امنیتی، اطلاعات ثبت و ضبط‌شده او را می‌گیرند. با این حساب دوست شما بی‌هیچ دستاوردی به کشور برگشته و شما در کتاب هم توضیح ندادید که سرنوشت مستند موردنظر دوستتان چه شد؟

جعفری: مجید که تقریباً نتوانست هیچ‌کدام از فیلم‌ها و عکس‌هایش را با خودش به ایران بیاورد. نیروهای حفاظت سپاه هارد من را هم گرفتند که اتفاقاً اطلاعات خوبی داخلش داشتم و قرار شد هارد را بعداً برایمان ارسال کنند که این کار را نکردند. البته ما در این مدت مدام پیگیری می‌کردیم. بعد از شش ماه هارد من را ارسال کردند، اما هیچ اطلاعاتی روی آن نبود. به حفاظت سپاه اطلاع دادم هاردی که ارسال کرده‌اند خالی است و هیچ‌چیزی روی آن وجود ندارد و گفتند اشتباه شده! و قرار شد اطلاعات را روی فلش برایم ارسال کنند. به من گفتند فیلم‌ها و عکس‌هایی که مجید ضبط کرده را هم روی هارد من که می‌گفتند پیش خودشان مانده بارگزاری می‌کنند و برای ما می‌فرستند. زمانی که سوریه بودم اطلاعاتی که فکر می‌کردم مهم هستند و بعدا به کارم می‌آید را برای همسرم به تلگرام می‌فرستادم و او برایم آرشیو کرده بود. بنابراین من از نظر داده‌های مورد نیاز برای نوشتن کتاب اوضاع بهتری داشتم. در واقع می‌توانستم با همان داده‌ها کتابم را بنویسم، اما مجید به فیلم‌ها و تصاویرش نیاز داشت تا مستندش را بسازد پس با شرایط پیش آمده، نتوانست کارش را انجام بدهد و مستندش را بسازد. البته مدتی بعد، از سمت نیروهای حفاظت اطلاعات سپاه، فلشی برای ما فرستادند که آن‌هم خالی بود و بازهم به آن‌ها گفتیم که فلش خالی است و مجدداً فلشی دیگر فرستادند که فیلم‌های ناقصی در آن وجود داشت که برای ساخت مستند به درد مجید نمی‌خورد.

ـ ماجرای ارسال هارد و فلش خالی و… مربوط به چند وقت پیش است؟

جعفری: ما عید 96 به سوریه رفتیم و این ماجراها مربوط به بعد از بازگشت ما از سوریه است و حدود چهارسالی از این اتفاقات می‌گذرد.

آنقدر که در سوریه خندیدم در عمرم نخندیدم!

ـ بعد از تجربه حضور در سوریه، آیا ذهنیت شما نسبت به شهدا و تصاویر قدسی که از این افراد ذهن ما وجود دارد و فکر می‌کنیم آن‌ها دائم سر سجاده هستند، حالات روحانی عجیب‌وغریب دارند و… تغییر کرد؟ مبارزان و شهدایی که شما در سوریه دیدید از چه جنس آدم‌هایی بودند؟

جعفری: آن‌قدری که من در دو هفته زندگی با مدافعان حرم در سوریه خندیدم، در عمرم نخندیده بودم! صادقانه می‌گویم بعضی شب‌ها با رزمنده‌ها آن‌قدر می‌خندیدیم که اشک از چشم‌هایم می‌آمد. این توصیفات را همین‌قدر روشن می‌گویم تا بدانید که چه جوی بین رزمندگان وجود دارد آن‌هم در آن شرایط جنگی! رزمندگان عملیات خطرناک و شرایط جنگی جدی و سختی را تجربه می‌کردند، اما همین‌که برمی‌گشتند و از نقاط خطر خارج و در مقر مستقر می‌شدند، دیگر فضا شاد و راحت بود. این تصور که ما فکر می‌کنیم شهدا دائم در حال ذکر و عبادت و… هستند، درست نیست. آن‌ها هم مثل ما زندگی می‌کنند و انسان‌های عادی، اما بانشاطی هستند. شاد بودن رزمندگان برایم عجیب بود و این مسئله در سوریه واقعاً به چشمم آمد. باورکردنی نبود که آن‌ها در حالی که همه‌چیزشان را رها کرده بودند و هرلحظه جانشان در منطقه جنگی در خطر بود، چنین روحیه‌ای داشتند! آن‌ها هم هرکدام شرایط خاص و مشکلات خاصی در زندگی‌شان داشتند، درست عین ما، اما حالا که برای دفاع به سوریه آمده بودند، روحیه عجیبی داشتند و دلشان شاد بود. نشاط رزمندگان در میدان نبرد قابل‌تأمل بود. من آنجا آدم عجیب‌وغریبی ندیدم و زندگی همه آن‌ها عادی بود و حتی در کتاب «جاده یوتیوب» هم اشاره کرده‌ام که خیلی از آن‌هایی که ما در سوریه دیده بودیم، بعداً شهید شدند و با توجه به پیش‌زمینه ذهنی که از آن‌ها داشتیم باور نمی‌کردیم شهید شده باشند! مدافعان حرم هم می‌گفتند ما قبل از اینکه به سوریه بیاییم با توجه به فضایی ذهنی که از شهدا برای ما ساخته بودند، فکر می‌کردیم آن‌ها حتماً خیلی آدم‌های خاصی هستند، اما وقتی خودمان به سوریه آمدیم و میدان جنگ و جهاد را دیدیدم و دوستانمان کنار خودمان شهید شدند، تازه فهمیدیم شهادت آن چیزی که ما تصور می‌کردیم نبوده و ذهنیت آن‌ها هم نسبت به جنگ و شهادت تغییر کرده بود.

ـ آیا برای جذاب شدن روایت سفرتان به سوریه، بار دراماتیک توصیفاتتان در کتاب «جاده یوتیوب» را بیشتر کرده‌اید یا آنچه در این کتاب می‌خوانیم روایتی خالص از  بحران جنگ سوریه و شرایط جهاد است؟

جعفری: شاید بهتر است این‌طور بگویم که من به‌نوعی فقط روایت‌ها و دیده‌ها و شنیده‌هایم را تدوین کرده‌ام مثلاً در قسمت‌هایی زمان رخدادها یا تجربه‌ها را جابه‌جا کردم تا بهتر درک شود یا روایت برخی روزهای حضور در سوریه را حذف کردم به این دلیل که اتفاق خاصی در آن روز نیفتاده و مثلاً فقط از صبح تا شب معطل بودیم تا بتوانیم برای مصاحبه به منطقه‌ای برویم و… بنابراین روایت‌ها در این کتاب تقریباً خالص است، اما شاید رزمنده‌ای که این کتاب را می‌خواند، با خودش بگوید این چیزهایی که جعفری نوشته که چیز مهمی نبوده! اما به نظرم این موارد برای رزمنده عادی است، ولی برای کسی که فضای جنگی را ندیده و اصلاً با چنین شرایطی آشنایی ندارد، روایت‌های «جاده یوتیوب» می‌تواند هیجان‌انگیز باشد. مانند مردم شهرهای جنگ‌زده که در میان جنگ، زندگی عادی‌شان را ادامه می‌دهند و شهر را زنده نگه می‌دارند در حالی که تصور مردمِ شهرهای امن از شهرهای جنگ‌زده چیز دیگری است. به قول یکی از رزمندگان که می‌گفت ما در حال جنگ هستیم درحالی‌که جگرکی شهر راحت کارش را می‌کند، زندگی جریان دارد و انگار جنگ برایشان به‌مرور عادی می‌شود. این همان تفاوتی است که بین افرادی که منطقه جنگی را تجربه کرده‌اند و آن‌هایی که چیزی از جنگ ‌ندیده‌اند، وجود دارد. کتاب «دل پلاس» که من در شرایط کرونا نوشتم باعث شد که من هم چنین تغییر دیدگاهی را تجربه کنم. در روزهای اولیه شیوع کرونا که همه در خانه‌ها بودند و کسی بیرون نمی‌رفت و کرونا در نظرمان خیلی ترسناک و ناشناخته بود، عده‌ای داوطلبانه به کمک کادر درمان می‌رفتند و بالای سر بیماران حضور داشتند. من وقتی برای مصاحبه به بیمارستان‌ها می‌رفتم، تازه شرایط کرونا برایم عادی شد تا جایی که بعد از اتمام مصاحبه‌هایم، خودم هم دو روزی به کمک کادر درمان رفتم و انگار ترسم ریخته بود. بخشی از ترس آدم‌ها نسبت به جنگ یا شرایط بحران به خاطر دور بودن از آن شرایط است و در دل بحران و جنگ، ترس آدم می‌ریزد و شرایط تاحدی عادی برایش عادی می‌شود.

نگران بودم کتاب را سانسور کنند

ـ کتاب«جاده یوتیوب» دچار سانسور هم شد؟ آیا لازم بود ارگان یا نهاد خاصی قبل از انتشار مطالب شما را تائید کند؟

جعفری: تقریباً هیچ‌چیزی از کتاب سانسور نشد. ما اثر را به ناشر دادیم و ناشر هم آن را به وزارت ارشاد تحویل داد و بعد از گرفتن مجوز آن را منتشر کردند. البته نگران بودم که «جاده یوتیوب» را سانسور کنند یا از من بخواهند قسمت‌هایی از آن را حذف کنم و… خوشبختانه حتی یک کلمه از کتاب «جاده یوتیوب» هم جابه‌جا نشد و عین چیزی که نوشته بودم را منتشر کردند. من حتی بعد از چاپ کتاب، ‌باز فکر می‌کردم شاید ایرادی روی آن گرفته شود و مجبور به اصلاح شویم که بازهم کسی چیزی نگفت و خدا را شکر کتاب بدون مشکل وارد بازار شد.

ـ آیا خودتان در حین نوشتن روایت‌ها خودسانسوری می‌کردید؟ مثلاً احساس کنید نباید چنین تجربه‌ای را مطرح کنید یا در مورد شهید یا رزمنده‌ای نکته‌ای را بازگو کنید و…

جعفری: احتمالاً شنیده‌اید که می‌گویند به مرگ بگیر که به تب راضی شود. من هم هرچه می‌خواستم را نوشتم و با خودم فکر کردم با این کار اگر کتاب اصلاحیه‌ خورد، حداقل قسمت‌هایی از تجربیاتم از سفر سوریه باقی می‌ماند. هرچند خوشبختانه همه‌چیزهایی که نوشتم بدون اصلاحیه منتشر شد.

ـ بعد از سفر به سوریه و تجربه حضور در منطقه جنگی و هم‌نشینی با مدافعان حرم، آیا انگیزه‌ای در دل شما ایجاد شد که درصورت نیاز به نیروی رزمنده داورطلبانه به منطقه‌ای جنگی بروید و مانند مدافعان حرم مبارزه کنید؟

جعفری: راستش را بگویم یکی از دلایل رفتنم به سوریه همین علاقه به حضور در میدان نبرد بود. من که کار کتابم را تمام کرده بودم و راهی چاپ‌شده بود و به‌ظاهر ضرورتی برای رفتن به سوریه نداشتم، اما ته دلم می‌گفتم اگر به سوریه بروم شاید پایم باز شود و بتوانم خودم را بین مدافعان حرم جا کنم و کنار رزمندگان بمانم، اما متأسفانه شرایط این کار برایم فراهم نشد. البته همچنان هم پیگیر هستم. یک سفر دیگر در سال 98 یا 99 به سوریه رفتم و بازهم تلاش می‌کنم بتوانم به سوریه بروم.

ـ بر اساس تجربه‌ای که از حضور در سوریه داشتید، نگاه مردم این مناطق نسبت به حضور ایرانی‌ها به‌عنوان مدافعان حرم در آن منطقه چطور بود؟

جعفری: ما در منطقه خیلی تحت کنترل بودیم و آن‌قدر فضا باز نبود که بتوانم راحت با مردم صحبت کنم. دوست داشتم خودم ببینم مردم چه دیدگاهی نسبت به این جنگ و حضور ایرانیان در سوریه دارند. ما در شرایط محدودی جهت مصاحبه با افراد به مناطق مختلف می‌رفتیم و برمی‌گشتیم و آزادی عمل نداشتیم که با هرکسی خواستیم صحبت کنیم. من سعی کردم از لابه‌لای حرف افراد بفهمم دیدگاه حاکم بر منطقه نسبت به حضور نظامی ایران در جریان جنگ سوریه چیست. واقع‌بینانه این است که بگویم هم نگاه مثبت به این قضیه وجود داشت هم نگاه منفی. درست مانند کشور خودمان که عده‌ای می‌گویند مدافعان حرم برای پول می‌روند برخی دیگر برای رزمندگانی که برای جهاد به سوریه می‌روند دعا می‌کنند و… فشار تبلیغاتی و بازی‌های رسانه‌ای که در کشور ما حاکم است در سوریه هم دقیقاً وجود دارد. من این چیزها را از قول مدافعان حرم می‌گویم و آن‌ها هم اذعان می‌کردند که دیدگاه‌های مختلفی نسبت به حضور نظامی ایران در جنگ سوریه وجود دارد.

ـ سفر به سوریه ایده نگارش کتابی دیگر یا کار روی موضوعات تازه‌ای جدا ازآنچه مشغولش بودید را برای شما به وجود نیاورد؟

جعفری: اتفاقاً در جریان این سفر هزاران ایده در ذهنم شکل گرفت که همه آن‌ها قابلیت داشتند که رویشان وقت بگذاریم. ما تلاش کردیم که چند روز دیگر در سوریه بمانیم تا بتوانیم روی ایده‌های دیگر کار کنیم، اما متأسفانه چنین اجازه‌ای به ما داده نشد. شخصیت‌های مختلفی در این جریان مبارزاتی حضور دارند که جامعه نیاز دارد آن‌ها را به‌درستی بشناسد. من همان زمان با مسئولان در سوریه صحبت می‌کردم و واقعاً بارها درخواست دادم که اگر می‌شود باز هم در سوریه بمانیم، اما گفتند به ایران برگردید و ما اگر شرایط فراهم بود به شما خبر می‌دهیم که مجدداً به سوریه بیایید، اما هنوز هیچ خبری به ما نداده‌اند.

ـ انتخاب شما برای اینکه روی زندگینامه یک شهید و نگارش کتاب در مورد او کار کنید، برچه اساسی صورت می‌گیرد؟

گاهی این اتفاق به‌صورت دلی رخ می‌دهد و نویسنده خودش دوست دارد زندگی شهیدی را مدون کند. گاهی هم‌خانواده محترم شهدا از نویسندگان می‌خواهند که زندگینامه شهیدشان را بنویسند. در مواقعی هم ممکن است ناشر به نویسنده سفارش نوشتن چنین کتاب‌هایی را بدهد. در مورد تجربه خودم و نوشتن کتاب در مورد شهید محمدحسین محمدخانی ایده این‌طور بود که من و شهید در دوران دانشجویی، تجربه دوستی و رفاقت داشتیم و در واقع خواستم با نوشتن کتاب، ادای دینی به این شهید به‌عنوان همکلاسی دانشگاهم داشته باشم. به‌هرحال محمدحسین رفیق ما بود و خودم دوست داشتم چنین کاری برایش انجام بدهم. ابتدا که کار نوشتن زندگی او را آغاز کردم، بر اساس شناخت کوتاهی که از او داشتم، باورم نمی‌شد چنین ظرفیتی داشته باشد. آن زمان با خودم گفتم نهایتاً کتابی 80 صفحه‌ای در مورد این شهید می‌نویسم، اما وقتی از یزد به تهران آمدم و مصاحبه‌ها انجام شد، دیدم محمدحسینی که ما می‌شناختیم با آن چیزی که واقعاً بوده، زمین تا آسمان فاصله دارد.

یکی از دوستان نویسنده به من گفت تو خیلی زرنگ هستی؛ با یک شهید سه کتاب نوشته‌ای! واقعیت این است که شهید محمدحسین محمدخانی شهید بزرگی است و ظرفیت‌های ویژه‌ای داشت. وقتی «عمار حلب» را نوشتم در گفت‌وگو با همسر شهید متوجه شدم که زندگی خاص و ویژه‌ای دارند و از ایشان خواستم که اگر اجازه می‌دهند خاطراتشان با همسرشان را در قالب کتاب جداگانه‌ای چاپ کنم و همسر شهید هم پذیرفت که نتیجه‌اش شد «قصه دلبری». این کتاب روایتگر ماجرای آشنایی شهید و همسرش و ازدواج آن‌هاست. بعد هم «عمار حلب» و در آخر «جاده یوتیوب» را نوشتم که در هر سه کتاب با شهید محمدخانی همراه هستیم و اگر این کار را کردم به دلیل ظرفیتی بود که زندگی این شهید بزرگوار داشت نه هیچ موضوع دیگری.

انتهای پیام/

بیشتر بخوانید