کتاب با نامهنگاریهای میان نویسنده رسالهای تاریخی در باب زندگی میرزا یوسف و یک ناشر شروع میشود. ما از خلال نامهها پی میبریم که آنچه در ادامه میخوانیم بخشی از یک پژوهش تاریخی است که به دلیل حالت رمانگونه آن از سوی ناشر رد شده است.
نویسنده در انتخاب ایده و نحوه پردازش آن مبتکرانه عمل کرده است. همین ابتکار عمل را در انتخاب زبان اثر نیز به کار برده است. زبان اثر با توجه به محتوای آن نه آنقدر ثقیل و پیچیده و پر طمطراق است که از حوصله مخاطب امروز خارج باشد و نه آنقدر امروزی و معیار که نسبتی با زمان وقوع داستان نداشته باشد.
شاهآبادی چهره میرزا یوسف مستوفی را به نمایندگی از جامعه روشنفکری ایران در دوره قاجار ترسیم کرده است. دورهای که جریان روشنفکری در ایران با تحصیل عدهای از جوانان فرنگرفته در حال رشد و رویش بود. باسوادانی که غرب در نگاه آنان کعبه آمالی بود که در طلب وصال آن میکوشیدند و در صدد بودند تا ایران را هرچه بیشتر به آن مدینه فاضله شبیه کنند. بیآنکه به زیرساختهای فرهنگی و دینی کشور توجهی داشته باشند، الگوبرداری صرف از غرب را راهکار ترقی و پیشرفت میدانستند.
از مهمترین چهرههای این فرآیند شبیهسازی و تقلید کورکورانه، میرزا ملکم خان است که در این رمان نیز از او یاد میشود. قرار دادن بخشی از مسیر شخصیت اصلی داستان در کنار میرزا ملکم خان و بیان آرا و افکار وی در قالب گفتوگوها، بیانگر تلاش نویسنده برای نشان دادن تفکرات تجددخواهانه میرزا ملکم است. تلاشی که البته در حد دیالوگ باقی میماند و به مرحله شخصیتپردازی نمیرسد. از میان همین گفتوگوها نیز اشاراتی به فعالیتهای میرزا ملکم در لژ فراماسونی میشود. شاهآبادی سعی میکند با اشاراتی گذرا پیوند جریان روشنفکری آن دوره از تاریخ را با گروههای فراماسونی نشان دهد.
از مسائل قابل توجه رمان «دیلماج»، چرخش ناگهانی شخصیت اصلی کتاب است. او که در ابتدا جوانی با استعداد و فرهیخته و طالب دانش است و در ادامه عاشقی آرام و شکستخورده، در پایان و پس از پیوستن به لژ فراماسونی به چهرهای سنگدل و بیرحم بدل میشود که رفتاری غیرقابل انتظار در سرکوب تعدادی از رعایای گیلان از خود بروز میدهد. فردی که در رثای آزادی قلم میزده به کمک استبداد میشتابد و در نهایت، خود متحیر از تناقض بزرگی که میان نظر و عملش رخ داده، خود را سر به نیست میکند.
پرسشی که با مطالعه عاقبت میرزا یوسف به وجود میآید این است که آیا شاهآبادی با نشان دادن چنین چرخش غریبی در زندگی شخصیت رمانش سعی داشته به وضعیت پارادوکسیکالی اشاره کند که همواره گریبانگیر جریان روشنفکری ایران بوده است؟ اما پاسخ این سوال هرچه که باشد نمیتواند نحوه این صیرورت را توجیه کند. در سراسر رمان هیچ نشانهای در رفتار و مسلک میرزا یوسف و وقایعی که پیرامون او میگذرد وجود ندارد تا ما را قانع کند که این چرخش از آزادیخواهی به سوی حمایت از استبداد نتیجه آن رفتارها و وقایع بوده است. به بیانی دیگر پارادوکس بزرگی که در زندگی میرزا یوسف رخ میدهد با پیشینه تربیتی و زیستی او قابل توجیه نیست. و این موضوع، حفره بزرگ رمان است.
علاوه بر این غلبه روایت تاریخی بر روایت داستانی موجب شده تا پیرنگ شلخته به نظر آید و گاه روایت از بافت داستانی خارج و به گزارشی تاریخی بدل شود. عبور گذرا و سریع از خردهروایتها به شیوه تاریخنگارانه منطق را در جهان داستانی اثر از نفس انداخته است. در برخی از قسمتها نیز اثر میان داستان و روایت تاریخی گیر میکند و به هیچ کدام شباهتی ندارد. برای مثال ارتباط «اسفندیار بختیاری» با محمدعلی فروغی و نجات میرزا یوسف توسط اسفندیار و دست داشتن «یاور حسین قلی بیک» در فراری دادن میرزا یوسف از زندان، به شکلی دم دستی و سمبل کاری شده به جریان لژ فراماسونی ایران پیوند میخورد که نه به روش تاریخنگاری شرح و بسط داده میشود و نه به شیوه داستانی گرهگشایی.
اما مهمتر از همه اینها یک سوال اساسی است که پس از خواندن رمان به وجود میآید. سوالی که الزام پرداختن بیشتر به وجوه شخصیتیِ شخصیت اصلی را نشان میدهد: چه ویژگی برجستهای در میرزا یوسف خان موجب شده است تا پژوهشگری به تحقیق و پژوهش پیرامون زندگی او بپردازد؟ او چه نقش مهمی در تاریخی که در آن میزیسته ایفا کرده است؟ او که به ما نه در قالب نویسندهای چیرهدست شناسانده میشود و نه در قالب نقاشی شایسته نام. او که حتی دیلماج صاحب نامی هم نیست.
عنوان: دیلماج/ پدیدآور: حمیدرضا شاهآبادی/ انتشارات: افق/ تعداد صفحات: ۱۶۰/ نوبت چاپ: ششم.
انتهای پیام/