تصویری از جامعه از هم گسیخته امروز در «نوبت ناتانائیل»

پریشان و در هم مثل بیت عنکبوت

23 اسفند 1400

اگر علی میرفتاح را می شناسید و با فضای نوشته هاش ارتباط برقرار می‌کنید سراغ «نوبت ناتانائیل» بروید. اگر نه دست نگه دارید و بعد از خواندن این یادداشت، دلتان خواست به سراغش بروید.

بیشترین بسامد تکرار شونده در این رمان واژه «نشئه» است. آن هنگام که فرشتگان آسمانی که حالا زمینی شده‌اند همراه «علی اشو» راوی داستان در پارک آب و آتش مشغول گل کشیدن هستند، چه وقتی جابه‌جای داستان صحبت از بهمن کوچک است.

مهمترین نشئگی داستان پاره دوم داستان است که یک کیلو شیشه خُلّص در سامسونت به دست یکی از اهالی داستان می‌افتد. همه داستان سیر در شیشه و آفاق و انفس می‌کنند. خود راوی معتقد است اینها همه پوشال است که دانه معنی را در آن پنهان کرده است و خواننده باید عاقل باشد و آن سوزن را در انبار کاه پیدا کند.

اجازه بدهید این نوشته را با کلامی از پروفسور آبراهام از منتقدین به نام دهه 50 مطبوعات نیویورک ادامه بدهم که گفت: «من عقرب‌ام و طبیعتم نیش زدن است» همان مثلی که در فارسی است و می‌گوید: «نیش عقرب نه از ره کین است!» بله! «نوبت ناتانائیل» سراسر مهمل است. شر و ور و چرت و پرت یک راوی میانسال مجرد که با فرشتگان مقرب الهی و شیطان قرار می‌گذارد. گاهی سایه دارد. گاهی ندارد.

شاید اعتراض کنید که دنیای داستان ربطی به بیرون ندارد و روابط علی و معلولی در داستان باید جا افتاده باشد. باید خدمتتان بگویم این 260 صفحه آنقدر پریشان و درهم است که هیچ رابطه‌ای از آن نمی‌توان بیرون کشید. آنقدر همه چیز درشت بافت و با سریش به هم چسبانده شده است؛ عینهو «بیت عنکوبت!»

به لحاظ داستانی هیچ چیز ارزشمندی دستتان را نمی‌گیرد. اما اگر به «نوبت ناتانائیل» به چشم یک پاورقی مدرن از حسینقلی مستعانِ زمانه نگاه کنید شما درست‌ترین زاویه را انتخاب کرده‌اید. پاروقی که به درد یک ستون در روزنامه می‌خورد و بعد پیچیدن سبزی در آن. آنجا که قلندران پیژامه‌پوش دور هم جمع می‌شوند، دودی می‌گیرند و دنیا و مافیها را پشت سر می‌گذارند. که پوچی دنیا را باید با دود از خود خارج کرد. هر کاری که بکنیم و تلاشی که داشته باشیم دنیا راه خودش را می‌رود و شیطان کار خودش را می‌کند. پس دل به تقدیر باید سپرد و تنها نشست و نظاره کرد. یک عمر است همین دراویش و عرفا با همین قسم افکار وزیر و وکیل این مردم هستند. خدا رو باید شاکر بود که کارگزاران در یک مورد «پرستو» با هم اتفاق نظر دارند و باقی را راوی درزگیری کرده است و گر نه هر شب باید شاهد اکران پابرهنه تا ظهر با سرعت در «نوبت ناتانائیل» می‌بودیم. خب! اشکال آن کجاست؟ نمی‌شود هم درویش بود، هم خانم‌باز، هم نشئه، هم زی طلبگی داشت؟! ظاهراً که در این سرزمین شده است! حالا نوبت ماست که جلویش را بگیریم و عیش مردم را منغص کنیم؟! حالا که بهشت بیابانی برهوت است و جهنم بازاری پررونق؟! نه! کاری از دست ما برنمی‌آید! این‌ها همه زیر سر مهرزاد یا شیطان یا عزازیل است که هر کس را به طریقی از خدا دور می‌کند. خدا ناراحت می‌شود؟! اصلاً و ابدا. خدا اختیار داده است. ترهات علی اوشو تمامی ندارد…

در داستان علی میرفتاح چیزی که باید بیشتر به آن توجه کرد زبان است. زبانی که حالا زیاد با کلمات و مثال‌های حوزوی قاطی شده است. از تکلیف مالایطاق گرفته تا اجتنبوا من مواضع التهم تا واجب العرض و تحت الحفظ و فی سبیل‌الله… راوی هم دم‌به‌دم از آیات قرآن مضایقه نکرده است. من شر نفاثات فی العقد و ما رمیت اذ رمیت، ولکن الله رمی. اشعار سعدی علیه‌الرحمه که زینت پرچانگی‌های راوی است. «کاش که در قیامتش بار دگر بدیدمی/کان چه گناه او بود من بکشم غرامتش». تضمین‌های زیاد از حد که مخاطب را دلزده می‌کند و البته اقتضای متنی مشوش و مطول است.

با اینکه به قول بازیگرها این کاراکتر بسیار از شخصیت من دور بود، این داستان هم چیزی نبود که جزو سلیقه من باشد، اما اعتراف می‌کنم از خواندن آن لذت بردم. قلمی که رهاست و تا جایی که جا دارد می‌دود و می‌رود. روده درازی‌هایی که وضعیت کنونی جامعه از هم گسیخته امروز ما را به تصویر می‌کشد. وزرایی که شب را در وزارتخانه می‌خوابند اما حتی خانواده کوچک خودشان را نمی‌توانند اداره کنند و شیطان مسئول دفترشان است. ته‌مانده ایمانی که بود و از مردم گرفته شد. حالا همه دنبال سر فالگیرها و کف‌بین‌ها هستند. زیبایی امری گمشده است. همه‌جا پر از پلشتی و کثافت است. دست از غیب برون آید و کاری بکند و این امید نویسنده است. امیدی که هنوز است. امیدی که معجزه است. به ناتانائیل. شاید ناتانائیل!

اما کنار آن چند وعده در کتاب که شخصیت‌ها املت خوردند کاش یک کاسه خاویار بود. هجوش بیشتر می‌شد آقای میرفتاح! شاید هم حقیقتش! کسی چه می‌داند؟

 

عنوان: نوبت ناتانائیل/ پدیدآور: علی میرفتاح/ انتشارات: مرکز/ تعداد صفحات: 264/ نوبت چاپ: اول.

انتهای پیام/

بیشتر بخوانید