از طرفی شادی خواهر قهرمان داستان که جامعهشناسی خوانده است خوب میداند که متالباز از جامعه کنارهگیری کرده است وتن به مناسبات سخیف آن نداده است و این واقعیت را چندین بار به او گوشزد کرده است. اما او به همان تخت و دوش آب گرم و ایوان که زن همسایه را دید میزد و سگش بسنده کرده است. چهل سالش شده است و در خانه پدر و مادرش زندگی میکند. هیج منبع درآمدی ندارد. روزی پدر و مادر بعد از مرگ شادی تصمیم میگیرند پسر 40 ساله را از خانه بیرون کنند و او حتی نمیفهمد دلیل این کار والدینش چیست! اینقدر که از روابط اجتماعی بیخبر است.
اجازه بدهید داستان را از زاویه دیگر نگاه کنیم.
همه ما برای اینکه با واقعیت سخت زندگی روبهرو شویم، دنیایی برای خودمان میسازیم و در آن دنیای ذهنی همهچیز را بازتعریف میکنیم و به آنها معنا میبخشیم. زمانی که این دنیا در تعارض با دنیای بیرونی و واقعیت نباشد کسی کار به کار شما ندارد. بهتر است بگوییم نظم سخت جامعه که برای همه باورپذیر است و شما هم مانند بقیه در یک مسیر حرکت میکنید. اما کافی است دنیای شما مرزهایش با دنیای واقعیات و جامعه برخورد کند و دیگران این تصور برایشان پیش بیاید که شما در حال مخدوش کردن مرزها هستید و از دایره خارج شدید. قدرت در جامعه بیمحابا دست به سرکوب شما میزند حالا این جامعه میخواهد خانه، پدر و مادرت باشد یا شهر یا کشور و اولین و بهترین راه هم پاککردن صورت مساله است. وقتی به حداقلها از زندگی راضی هستی جامعه به جنگ با شما برمیخیزد و همان حداقلها را هم از شما میگیرد. این اتفاقها البته تا زمانی که شادی حامی بزرگ متال باز زنده بود در خانه نیفتاد. او نمیگذاشت آب در دل برادرش تکان بخورد. به مادرش هم گفته بود که بار مسئولیت برادرش چقدر او را رنجور کرده است و او را از تک و تا انداخته است. اگر پسر کمی با مادر تعامل داشت از خیلی قبلتر میفهمید که نیکا، دوست پسر شادی را بر زده است و با ازدواج کرده است. متال باز از وقتی از خانه بیرون میآید با همه درگیر میشود. عصبانیتی که میشود فهمید ناشی از روبهرو شدن با واقعیات سهمگین جامعه است. برای داشتن یک دوش آب گرم باید یک تکه از روحت را تقدیم شیطان یا همان جامعه بکنی. این را بهش میگویند مدارا.
متال باز در طول داستان مشغول نوشتن رمانی است که شخصیت اصلیاش رضا شباهت عجیبی به خودش دارد. قهرمان داستان علاوه بر اینکه حسابی از موسیقی سر درمیآورد سینهفیل هم هست و سعی میکند داستان رضا را با هپیاند به پایان برساند اما در انتها خودش هم میفهمد اینها خیال خامی بیش نیست و رضا را در یک قایق بین ترکیه و یونان غرق میکند. درست مثل آخر داستان که تیغ سوسمارنشان میخرد و به اتاقش در هتل مرواید میرود. اینها اما چیزی از حلاوت خواندن زبان گزنده و ریتم تند و جذاب رمان کم نمیکند. حتی اگر با فضای موسیقی متال بیگانه باشید باز هم داستان و دنبال کردن آن کشش زیادی دارد. واگویههای مداوم شخصیت اصلی با خودش و اینکه مدام در حال کندوکاو خود است تا بفهمد که چه شد کارش به اینجا کشید و در عین حال اکتهایی که از خودش نشان میدهد کاملا منطبق با شخصیت اجتماعگریزش است. استفاده از اصطلاحات انگلیسی که نشان از فضای خاص ذهنی شخصیت داستان دارد و نویسنده در پرورش آن نهایت چیره دستیاش را نشان داده است. هر چند نباید فراموش کنیم با اوضاع اقتصادی امروز تعداد چهل سالههایی که در خانه پدر و مادر زندگی میکنند فراتر از حد تصور ماست و اساساً زندگی در منزل والدین امر شاقی محسوب نمیشود.
متال باز از معدود رمانهای اخیر فارسی است که حسابی برای خواندنش سر و دست باید شکست!
عنوان: متالباز/ پدیدآور: علی مسعودینیا/ انتشارات: مرکز/ تعداد صفحات:288/ نوبت چاپ: دوم.
انتهای پیام/