آقای وست در رمانش که پنج سال برای نوشتنش مشاهده کرده بود، حرفهایی نمیزند که به مذاق مخالفان هالیوود خوش بیاید. ولی از دیگر سو تلاش میکند چیزهایی که میتوانسته بگوید را با داستانش نشان دهد. او نشان دادن را به جای گفتن انتخاب کرده و همین کار را برایش دشوارتر کرده است. حتی خوانندهای که با این شیوه ارتباط برقرار نمیکند و سخت میتواند به تصویر نهایی دست پیدا کند این اثر برایش در نهایت تصویری مبهم و گنگ تلقی میشود.
وست در رمانش نسبت انسان با هالیوود را ترسیم میکند. انسانی که در این کارخانه بهجای اینکه رویا ببیند هیپنوتیزم میشود، ماده مخدر به او خورانده میشود و اختیارش را از دست میدهد. در این رمان ما انسان سرگشتهای را میبینیم که امواج او را تکان میدهد و مسیرش را عوض میکند. وست در «روز ملخ» اشاره مستقیم نمیکند و جهانی میسازد که در آن معنای مدنظرش منتقل میشود. جهان برساخته شده در «روز ملخ» پیچیده و عجیب و غریب نیست. احتمال دارد در مواجهه با داستان از خودتان بپرسید این همان کاری است که میگویند «بهترین رمان نوشته شده با درونمایه هالیووود است» ولی نباید فراموش کرد که با رمان مواجهیم نه با پژوهش و مقالهای درباره هالیوود.
«روز ملخ» کمک میکند تا بزرگی و البته پوشالی بودن هالیوود را ببینیم. دنیای کاغذی که چسبها آن را سرپا نگه داشتهاند. نویسنده افراد سرگشتهای را میسازد که در جستوجوی خوشبختی موهومی پا به این دنیا میگذارند و امواجش آنها را به گوشه و کنار پرتاب میکند. این رمان بدون اینکه چیزی را مستقیم بیان کند با آوردن افراد مختلف و نشان دادن گوشهای از زندگیشان تلاش میکند تصویرش از هالیوود را عینیتر کند. وست به راحتی از شخصیتهایی که وارد میکند رد میشود و شخصیت تازهای وارد کتاب میکند. در واقع باید گفت او هر شخصیت را در خدمت داستانش میخواهد و قرار نیست تا پایان او را دنبال خودش بکشاند و داستان را متناسب حال او تنظیم کند. شخصیتها به اقتضای موقعیت و فضای داستان وارد میشوند، نقششان را ایفا میکنند و از داستان خارج میشوند.
نویسنده در یکدو جا شاید برای اینکه اختصار را رعایت کند حرفهایی در دهان شخصیتهایش میگذارد تا خیلی مجبور به صحنهسازی و اتفاق ساختن نشود. مثلا وقتی میخواهد از پولشویی در هالیوود حرف بزند جملهای در دهان شخصیت کتاب میگذارد و خودش را راحت میکند: «چطور میخواهید از شر جهودهای بیسوادی که آن را اداره میکنند خلاص شوید؟ آنها سلطه عجیبی بر این صنعت دارند. شاید روشنفکرانی دستوپا چلفتی باشند، اما کاسبهای بسیار خوبی هستند. یا دستکم میدانند چطور مدیر تصفیه شوند و با ساعتی طلا به دندان بیرون بیایند. باید بخشی از چند میلیونی را که در میآورند دوباره به این صنعت برگردانند. همان کاری که راکفلر با بنیادش میکند. مردم از راکفلرها بدشان میآمد، اما الان همه به جای بدگویی درباره درآمدهای نامشروع نفتی آنها، به دلیل کارهای این بنیاد از راکفلرها ستایش میکنند. این ترغند معرکهای است و سینما هم میتواند همین کار را بکند. یک بنیاد سینمایی راه بیندازید و به علم و هنر کمک کنید. خودتان که بهتر میدانید، سرپوشی برای کسب و کار نامشروع.»
فصل آخر «روز ملخ» تصویری نمادین از تمام آن چیزی است که در طول رمان تکهتکه با آن مواجه شده بودیم. وست در این فصل نمایی تمام عیار از هالیوود را به نمایش میگذارد. البته او در فصل ابتدایی هم همین کار را کرده بود و با یک افتتاحیه شورانگیز (پیشتر هم به این نکته اشاره کرده بودم) خواننده را در موقعیت و فضا قرار داده بود. او اینبار در فصل آخر خواننده را در یک موقعیتی قرار میدهد تا بیارزش بودن انسان را در برابر کارخانه رویاسازی به رخش بکشد. کاری که وست انجام میدهد همین است و در تکههای مختلف رمانش نیز به چشم میآید. انسان در این کارخانه به خودیخود فاقد ارزش است. انسانهایی که در فصل آخر از ماهیت انسانی خود درو میشوند. رو به تئاتر در انتظار ستارهها زیر «گنبد شادی» پشت به جوی فاضلاب، به هم دندان نشان میدهند و ماشینهایی هستند که خشونت ویژگی ذاتیشان است.
«روز ملخ» تصویری از انسان سرگشته و گم کرده راه در دهههای ابتدایی قرن بیستم را در آمریکا نشان میدهد که با رویای خوشبخت شدن و رسیدن به آزادی ترک دیار کرده و به سمت هالیوود روانه شدهاند ولی چیزی که نصیبشان شده با آن چه که در ذهن داشتند فرسنگها فاصله دارد.
عنوان: روز ملخ/ پدیدآور: ناتانیل وست؛ مترجم: علی کهربایی/ انتشارات: نشر نو/ تعداد صفحات: 216/ نوبت چاپ: اول.
انتهای پیام/