من آدم خرید آنلاین نیستم، من گشتوگذار آنلاین برای خرید را دوست ندارم چون بین من و آن زندگی که دوستش دارم فاصله میاندازد. لباس را مثال زدم که برسم به کتاب. این یار همیشگی که کودکیام را پر کرد و جوانیام را سرشار و الانم را رنگیرنگی میکند و پر از اندیشه. من آدم کتابخوانی آنلاین نیستم، کتاب خریدن مجازی بخشی از زندگی مرا راکد میکند، بخش مهمی از آن را که حکم ریه را برایم دارد. بگذار بگویند که تو چرا به روز نمیشوی؟ چرا خرید آنلاین نمیکنی و آنلاین کتاب نمیخوانی؟ بگذار متهم شوم به این که همین کتاب کاغذی خریدن باعث نابودی درختان میشود. من درختان را دوست دارم و به تکه چوبی که کنار جاده افتاده و روزی درخت بوده هم ابراز علاقه میکنم و از همه درختان جهان عذرخواهی میکنم اگر کتاب خواندن من در دنیای واقعی سبب میشود که درختان قطع شوند. من آدم کتابخوان آنلاین نیستم. باید بروم کتابفروشی و در میان قفسههای کتابها بچرخم، چند کتاب را بردارم از این که این شی ارزشمند را در دستانم گرفتهام کیف کنم. جلد و طرحش را لمس کنم و ببینم با چه ترفندی مرا به درون خودش دعوت میکند. کاغذش را لمس کنم و مظنهاش دستم بیاید که سبک است یا سنگین، کاهی است یا سفید. این کاغذ چند سال میتواند در دنیا دوام بیاورد و سبب شود کتاب در کتابخانهام بماند و از بین نرود.
من با کتابهایی که میخرم پیوند عاطفی عمیقی برقرار میکنم، صفحه اولش تاریخ خرید را ثبت میکنم و با کلماتی ریز مینویسم «کتابخانه طاهره». این روشی است که آن کتاب برای همیشه مال من میشود و بهنامم سند میخورد. کتابها داراییهای معنوی من هستند و آدم باید برای معنویات ارزش قائل شود و آنها را پاس بدارد. همه این سیر و سلوک عاشقانه عارفانه با کتاب فقط در دنیای واقعی امکانپذیر است. خرید آنلاین کتاب یا کتابخوانی آنلاین همه این سلوک را از بین میبرد و من تمایلی برای از دست دادن این سبک از زندگی ندارم و البته از همه درختان عذرخواهی میکنم و به همه آنهایی که مرا بهروز نشده لقب میدهند، میگویم: اجازه بدهید با سبک خودم زندگی کنم، الان دیگر آنقدر بالغ و عاقل شدهام که از انگهایی که بهم میزنید نهراسم. دنیای آنلاین را میشناسم و خرید آنلاین را بلدم و تا ته آن رفتهام اما حاضر نیستم خرید واقعی را از دست بدهم و بخش مهمی از زندگیام را گم کنم. پس دست از سرم بدارید و بگذارید به سبک خودم زندگی کنم.
زندگی من و همنسلانم در دنیایی از کتاب گذشته و این موجود دوستداشتنی در همه احوال کنارم بوده.کتابهایی دارم که بالینیاند و همیشه همراهم حتی اگر سنگین باشند و حملشان سخت. برخی از کتابها در طبقات پایین کتابخانهام هستند و شاید سالهاست نخواندهمشان اما آنقدر برایم ارزشمندند که گاهی دستمال به دست میروم سراغشان و خاکشان را میگیرم و ورق میزنمشان که تصور نکنند، فراموش شدهاند. شاید باورتان نشود اما گاهی با خودم زمزمه میکنم «وای از کتابی کز یاد رفته باشد…» بعد کتاب را نوازش میکنم و بهش میگویم من صیادی هستم که صیدم را از یاد نمیبرم و بعد احساس میکنم کتاب دارد میخندد. دیالوگ برقرار کردن با کتابهای کتابخانه شاید تصورش برای خیلیها آسان نباشد اما به باور من کتابها جان دارند در خانه من نفس میکشند همانطور که گلها نفس میکشند. نفس گیاهان و کتابها را احساس میکنم، برای همین است در اولین فرصتی که پیش میآید گلدان میخرم و کتاب. این موجودات زندگی مرا جان میدهند.
میگویید کتاب گران شده و آنلاین کتاب خواندن به صرفه است. میگویم: من از همان نسلی هستم که از پول توجیبیام میزدم تا کتاب بخرم. با من از گران بودن کتاب هیچ مگویید. یادم هست نوجوان که بودم کتابخوانی تنها روشی بود که مرا به دنیایی که دوست داشتم وصل میکرد، سرعتم در کتابخواندن بینظیر بود؛ بین همسن و سالانم و بچههای محل و دوستان. پول کم میآوردم و گاهی نمیتوانستم کتابی که دوست دارم را بخرم. آن سالها در نیشابور کتابفروشی دایر شده بود که کتاب قسطی میفروخت! هنوز هم یاد آن کتابفروش که میافتم میگویم دمت گرم که چه کمکی به من کردی. تصورش شاید الان سخت باشد که مثلا کتابی ده تومن بود را در چهار قسط پرداخت میکردم. کلاس سوم دبیرستان که بودم کتاب تاریخ ادیان ویلدورانت را قسطی خریدم یادم نیست قیمت کتاب چند بود و در چند قسط آن را پرداخت کردم اما الان که کتاب را برمیدارم و تاریخ خرید را نگاه میکنم و ورقش میزنم با خودم میگویم: «طاهره! طاهره! آن سن و سال چرا تاریخ ادیان میخواندی؟ آن هم نوشته ویلدورانت!» بعد هم من و هم کتاب لبخند میزنیم.
بله! اینچنین بود برادر و خواهر، نسل من، با کتاب بزرگ شدیم، خیلی بزرگ. بچگی نکردیم، کتابها نگذاشتند که بچگی کنیم و البته خوب کاری کردند! الان که دارم این مطلب را مینویسم به این فکر میکنم که من معتاد به کتابم، به بوی کتاب به کاغذ کتاب و همه آنچه در کتابهای منتخبم نوشته شده و میشود. کتابهایی که آنها را خواندم در قلب و ذهنم ذخیره کردم. این ذخائر در روزهای سخت در بحرانهای روحی و شکستگیهای قلب کمکم کردند تا عبور کنم تا بتوانم به امروز برسم. کتابهای کتابخانهام با آن تاریخی که در صفحه اولشان نوشتهام بهم یادآوری میکنند که در فلان روز از عمرم چه حالی داشتهام و چه حسی و چطور به امروز رسیدهام. حتی کتابهای داخل کارتنهایی که در انبار خانه هستند، هم بخش مهمی از زندگیام هستند. با عذرخواهی از همه درختان جهان که تبدیل به کاغذ میشوند، زندگی من با کتابخریدن از کتابفروشیها شکل گرفته و تصمیم ندارم این سبک از زندگی را رها کنم. پس بپذیرید که من یکی از همانهایی هستم که کتاب کاغذی میخرم و این عادت را ترک نخواهم کرد.
انتهای پیام/