به نظرم خیلی راست میگفت و زدن همه اهالی این سبک زندگی به گناه وراجها، قطعا غلطی بوده که من مرتکب میشدم. خلاصه سعی کردم متنبه بشوم دیگر از این کارها دست بردارم.
اما خود «وگان» انقدری که من فهمیدم، یعنی دوری جستن از خوردن هرچیزی که حیوانیست. گوشت، حال چه از خشکی به دست آمده باشد یا دریا یا مرغان هوا، لبنیات و تخم پرندگان و خلاصه هر فرآوردهای که از حیوانات میشود گرفت.
قصدشان هم اصلا فاز سلامتی جسم و روح و… نیست. رو راست یک فلسفه اخلاقی دارند برای اینکه تا جایی که میتوانیم نباید حیوانات را رنج دهیم. که در کتاب شرح و بسط آن آمده است و در حد عقل من هم خوب بود و قابل دفاع. خلاصهاش کنم میگویند: «دادن رنج اضافی به حیوانات کار غلطیست و بهتر است دست از این رفتارمان برداریم. اینکه مرغی برای همه عمر در قفسی با ابعادی برابر با اندازه خودش حبس میشود که فقط تخم بگذارد و کالری برای کار دیگری نسوزاند یا گاوی که پشت سر هم باردار میشود و درست دقایقی پس از زایمان از گوسالهاش جدا شده و وصل میشود به دستگاه شیردوش و برای بهینه شدن تولیدش همیشه یک وری خوابیده روی زمین تا روزی که دیگر به درد نخور شود و برود سلاخخانه و بسیاری مثالهای دیگر. اینها رنجهایی کمتر از مثلا جنگ انداختن سگها با هم و یا گاو بازی ندارد.» که کمتر نبودن این رنج ها به نظرم حرف درستیست.
آمارهای جالبی هم دارد که بعضا برای من حیرتآور هم بود؛ مثلا اینکه در سال، 57 میلیارد حیوان در خشکی را این بشر دوپا میکشد تا بخورد و چیزی بیش هزار میلیارد آبزی.
این واقعا برای من یکی وحشتناک بود.
اینکه نقش دامداری امروزه از هر صنعت دیگری در آلوده کردن محیط زیست ما بیشتر است.
راستش اصلا فکرش را نمیکردم که دام مهمترین عامل انتشار گازهای گلخانهای باشد و همه اینها در حالیست که ما به این حجم از گوشت هیچ نیازی نداریم و صرفا داریم حال میکنیم با خوردنش.
البته بگویم نویسنده معتقد است ما کلا نیازی به گوشت نداریم که من سوادش را ندارم، بدانم راست می گوید یا دروغ. اما من هم تا حدی با اینها همراه شدم. مثلا مطمئنم ما اگر استیکهای نیم کیلویی یا یک گردن به ازای هر پرس باقالی پلو را نخوریم قطعا نه تنها نمیمیریم که برای سلامتیمان بهتر هم هست.
از سوی دیگر هم کشورهای پولدار و مرفهتر که بیشترین حجم مصرف را دارند برای حفظ محیط زیست کشورشان این صنعت بسیار آلوده را انتقال دادهاند به کشورهای ضعیفتر. مثلا آمریکاییها کل داستان را انتقال دادهاند به کشورهای آمریکای جنوبی. بالاخره هرجا گندکاری باشد حضرات کاپیتالیست باید بیایند و آنها هم گندی روی سایر گندها بزنند که یک وقت عقب نمانند از اوضاع جامعه جهانی.
اما وجه دیگری هم داشت. این شیوه مبارزاتیشان یک ایراد ساده دارد، میخواهند با نخوردن و به عبارت دیگر نخریدن به جنگ این صنعتهای ناقض حقوق حیوانات بروند. خوب یک پای قضیه لنگ است، از این رو که اگر هم چنین کنند، این اتفاق فقط در جوامع مرفه و سطح بالا خواهد افتاد و همه این نخریدن فقط و فقط باعث میشود برای ما و آفریقاییها و شرق آسیاییها و هندیها و اهالی آمریکای مرکزی و جنوبی، گوشت و لبنیات قدری فراوانتر و قدری ارزانتر شود. فقط همین.
این رگه «بیش از حد خود مهمپنداری» تفکر آمریکایی و اروپای غربی در این تفکر خیلی پررنگ است. واقعا انگار فکر میکنند خودشان همه دنیا هستند. اصلا خبر ندارند از بیشمار شکم گرسنه در دنیا که حالاحالا باید بخورند بلکه شاید بچههایشان روزی به حقوق حیوانات هم فکر کنند، در حالی که یادشان رفته بیشتر جمعیت دنیا همینها هستند.
خلاصه آنطور نبود که من الآن این را خواندم از امشب «وگان» شوم و از طرفی هم بر خلاف پیشبینی یا بهتر بگویم بدبینیام اینطور نبود که بگویم چرت و پرت محض خواندم.
نویسنده کلی حرف حساب داشت و به نظرم آدمی که به اصول اخلاقیاش پایبند است یک آدم حسابیست.
اگر به موضوع علاقه دارید واقعا کتاب بدی نیست و خود من را کلی ترغیب کرد به مطالعه و جستوجوی بیشتر.
عنوان: اجازه هست شما را بخورم؟!/ پدیدآور: گری ال فرانسیون و آنا چارلتون؛ مترجم: باهار مومنی و احسان شفیعی زرگر/ انتشارات: تیسا/ تعداد صفحات: 169/ نوبت چاپ: اول.
انتهای پیام/