یوسف راه پرخطر و خونینی را در پیش گرفته: راه آزادی و استقلال وطن، راهی که حتی ممکن است برادر را در مقابل برادر قرار بدهد و منفعتطلبان داخلی و استعمارگران خارجی و زالو صفت را علیه او بشوراند.
یوسف نمادی از مبارزان راه آزادی وطن در گسترهای به وسعت تاریخ و عاشقان بینشانی است که بیچشمداشتی در مدار وطنپرستی خطر میکنند.
او از دیدن رنجهای سرزمینش میرنجد، درد میکشد و زری همسر او به عنوان نمادی از ماموطن دردهای او را با تمام وجود حس میکند اما چارهای جز این ندارد که آرامش خانهاش، شهر زیبای کوچکش را، با چنگ و دندان حفظ کند حتی اگر به ترسو بودن متهم شود و یا مجبور باشد چشم بر دزدی محترمانه گوشوارههای زمردش ببندد و یا با دروغی مصلحتی اسب پسر سبکسرش خسرو را به دختر نازپرورده حاکم هبه کند.
هر چقدر زری نگران «جان» است، یوسف دغدغهی «نان» دارد، برای رعایا و دهاتیها، آنهایی که اجانب با تحقیر، نان را هم برایشان زیادی میدانند. اما مگر میشود در روزگاری که مزد گورکن از آزادی آدمی افزون باشد نان را بی خطر، از چنگال زورگویان بیرون کشید؟!
عاقبت یوسف، پایان تکراری و پر شور همه قهرمانهای شجاع تاریخ است؛ توطئهای میچینند، او را به مسلخ میبرند و سپس تیری ناحق به او شلیک میشود و وطنی که همیشه در سوگ فرزندانش «سووشون» دارد و ضارب خود را در هزار توی تاریکی پنهان میکند. به قول زری که شعری از میدلتون را بازمیخواند: تاریک! تاریک! تاریک!/ تاریک در گرماگرم درخشش نیمروز.
زری پس از کشته شدن یوسف دراز کشید و خوابید و خواب دید درخت عجیبی در باغشان روییده و غلام با آبپاش کوچکی دارد، خون پای درخت میریزد. اینگونه رویای درخت استقلال در واپسین صفحات کتاب تاویل میشود و در سطور پایانی به ثمر مینشیند:
«گريه نکن خواهرم، در خانهات درختی خواهد روييد و درختهايی در شهرت و بسيار درخت در سرزمينت.
و باد پيغام هر درختی را به درخت ديگر خواهد رسانيد و درختها از باد خواهند پرسيد: در راه که میآمدی سحر را نديدی!»
سیمین دانشور در این رمان به زندگی تودههای مردم تحت سلطه فئودالها و اشغال ایران توسط انگلیسیها و حضور سربازان هندی، اسکاتلندی و ایرلندی و قحطی نان میپردازد. نویسنده گاهی شخصیتهای فرعی و دیالوگهایشان را پررنگ میکند، گاهی یوسف و زری را در میان پرگویی فرعیها گم میکنیم، این شاید استراتژی نویسنده برای نجات کاراکتر یوسف در بازه زمانی نگارش رمان باشد، او میخواهد صدای یوسف را به گوش نسلهای بعدی برساند حتی اگر مجبور باشد زریوار تکنیک را فدای حیات کاراکترها کند. گفتنی است سیمین دانشور مدتی بعد از انتشار این رمان با مرگ تراژیک همسرش جلال مواجه میشود.
بهرهگیری از کهنالگوها و نمادهای مختلف و لهجه شیرازی به رمان روح میبخشد و همراهی مخاطب با شخصیتهای اصلی داستان را بیشتر میکند.
«سووشون» نخستین رمان به قلم یک زن در تاریخ ادبیات ایران به شمار میرود، برخی از صاحبنظران رمان او را با رمان «بابالمفتوح» اثر نویسنده مصری خانم «لطيفة الزيات» مقایسه میکنند. رمان بابالمفتوح نیز نخستین رمانی پیشگامانه است که یک زن در مصر به نگارش درآوردهاست. هر دو در برهه زمانی نزدیک به هم نوشته شدهاند. سووشون در سال ۱۳۴۸ هجری شمسی و بابالمفتوح در سال ۱۳۳۸. هر دو رمان به استقلال و ایستادگی و مقاومت در برابر اشغالگری انگلیس تاکید میکنند و شخصیت زری در سووشون از نظر ویژگیهای فردی بیشباهت به شخصیت لیلی در رمان مصری نیست.
انتهای پیام/