دلیل اقبال عامه به «دختر تحصیلکرده» چیست؟

داستان مغایرت

05 مرداد 1400

تضاد و تعارض با فرهنگ غرب، به عنوان یک سبکِ زندگی همه‌گیر و پذیرفته شده در بسیاری از کشورهای پیشرفته همواره برای عموم مردم از جذابیت خاصی برخوردار بوده است. علی‌الخصوص در کشوری همچون آمریکا که از دیدگاه ما سکان‌دار این کشتی عظیم‌الجثه است.

در چنین شرایطی کتاب «دختر تحصیلکرده» که شرح زندگی دختری از یک خانواده‌ی حل نشده در جامعه‌ی یکدست غربی را روایت می‌کند، چنان مقبول می‌افتد که نامش در صدر لیست پرفروش‌های نشریه‌ی نیویورک تایمز قرار می‌گیرد و شخصیت‌های مختلفی مانند باراک اوباما و بیل گیتس به اظهارنظر درباره‌ی آن می‌پردازند.

اما دلیل اقبال عامه به این کتاب خاص چیست؟ «دختر تحصیلکرده» خاطرات خود نوشته‌ای است از زندگی دختر جوانی که در یک خانواده‌ی نسبتا غیرمعمول بزرگ شده. این خانواده از رسته‌ی مسیحیان مورمون مذهب هستند. شاخه‌ای از مسیحیت که در اوایل قرن نوزده میلادی معرفی شده و عقاید متفاوتی درباره‌ی تثلیث دارند و پدر، پسر و روح‌القدس را مجزا از یکدیگر می‌دانند. این عقاید نقش پررنگی در زندگی راوی ماجرا یا همان «تارا» دارد. تا جایی‌که تنها کتب مجاز به خواندن در خانواده‌ی او همین کتاب‌های مرتبط با اصول دینی هستند.

خانواده‌ی تارا در دامنه‌ی کوه و به دور از تمدن معمول شهری آمریکا زندگی می‌کنند. آنها روزگار خود را از طریق اوراق کردن ماشین‌آلات و انبار کردن یونجه سپری می‌کنند و پدر خانواده همگی فرزندان خود را ولو با سن کم، جهت گذران امورات زندگی به کار وا می‌دارد. اما این تنها قسمت سخت زندگی تارا نیست. خانواده‌ی او همواره نگران وقوع آخرالزمان هستند و به صورت مداوم مانور آمادگی برای شرایط اضطراری آینده برگزار می‌کنند. آنها در دوره‌های متناوب، غذای زیادی ذخیره و سعی می‌کنند بیاموزند چگونه در دنیای بیرون بدون امکانات‌ دوام بیاورند.

تارا جایی درباره‌ی روزگار کودکی‌اش چنین می‌گوید: زیبایی‌های زیادی در کودکی من وجود داشت. در این زندگی همه چیز دو وجه داشت. هر چیزی در این زندگی می‌توانست واقعا زیبا و آرام‌بخش و در عین حال آشفته و ترسناک باشد.

این آشفتگی و ترس در اوایل کتاب به خوبی هویدا می‌شود. تارا در این بخش به درگیری مسلحانه‌ای اشاره می‌کند که بین یک خانواده‌ی پرجمعیت روستایی و ماموران پلیس رخ داده است. این واقعه علی‌الظاهر ارتباطی به خانواده‌ی او ندارد اما نقل پر تب و تاب آن چنان اثری بر سایر اعضا و به خصوص فرزندان کم سن و سال داشته که تارا این واقعه را بخشی از خاطرات شخصی خویش می‌داند. چه آنکه پس از آن ماجرا نیز پدر خانواده که دیدگاهی به شدت منفی نسبت به حکومت و متعلقاتش داشته، همسر و فرزندانش را همواره در بیم و امید چنین مصیبتی نگه می‌دارد.

شاید بتوان گفت کلیدی‌ترین شخصیت در این خاطره‌نامه پدر تاراست. او که با نام مستعار جن در داستان می‌شناسیم، مردی است که به زعم نویسنده از اختلال شخصیتی شدید دوقطبی رنج می‌برد و به همین دلیل در دوران بیست سالگی خود دچار پارانویای سیاسی می‌شود. او در اوان سی سالگی هفت فرزندش را از مدرسه رفتن منع می‌کند و حتی از ثبت اوراق هویتی مثل شناسنامه برای فرزندان کوچک‌تر خود نیز صرف نظر می‌کند. در واقع تئوری او این است که فرزندان باید در محیط خانه رشد یافته و تربیت شوند به همین دلیل هیچ‌گونه تحصیلات آکادمیکی برای آنها تدارک دیده نشده بود و صرفا موظف بودند کتاب مقدس مورمون‌ها و سخنرانی‌های بزرگان آنان را بخوانند. مادر تارا (فِی) نیز، از راه قابله‌گری بدون مجوز و ساخت داروهای گیاهی درآمد دارد.

کودکی تارا وستور در حالی سپری می‌شد که یا همراه با مادرش به ترکیب گیاهان دارویی و کمک در فرآیند زایمان دیگر زنان بوده یا به کمک پدرش در حال اوراق کردن فلزات! و در حین تجربه‌ی یکی از از همین کارهای سخت است که دچار سانحه شده و به سختی آسیب می‌بیند. پدرش همچنان با سهل‌انگاری و به دلیل تنفر و ترس عمیق از سیستم جامعه که نظام بهداشتی را نیز جزوی از آن می‌دانسته، از رفتن به بیمارستان و پزشک امتناع می‌کند و مادر نیز با خرافه‌گرایی تمام او را به داروخانه‌ی خدا می‌سپارد. در طول داستان با وقایع هولناک دیگری نیز مواجه می‌شویم، از جمله دو تصادف شدید که با وجود جراحات شدید سرنشینان، باز هم پدر از درخواست و دریافت هرگونه کمک پزشکی امتناع می‌کند.

نقل‌های داستان از این حوادث چنان مفصل و مبسوط است که احساسات هرخواننده‌ای را بر می‌انگیزانند. اما یکی از ایرادات اساسی به این کتاب نیز شاید در همین بخش‌ها باشد. چه آنکه برخی معتقدند در زمان وقوع حوادث، تارا که کودکی بیش نبوده در اثر ترومای وارده نتوانسته حقیقت را به درستی درک کند و آنچه که در داستان بازگو کرده صرفا دریافت شخصی از آن حوادث بوده است و نه کل واقعیت.

تفاوت‌های تربیتی وستور پس از گذشت بخش‌های ابتدایی کتاب، آرام آرام از میان نقل‌هایش هویدا می‌شود که همین موضوع هم‌زمان در خواننده دلهره و جذابیت ایجاد می‌کند. با گذشت زمان و گذار از زمان کودکی، تقابل بین پدر و دختر بیش از پیش خود را نشان می‌دهد. عطش سیری ناپذیر تارا برای کشف دنیا و تجربه‌ی دنیای دیگران والدین را مجبور به پذیرش خواسته‌های دخترک می‌کند و آهسته آهسته از آن پیله‌ی بافته شده توسط خانواده خارج می‌شود.

در این میان وجود برادر بزرگتری که او نیز خانواده را به قصد تحصیل در دانشگاه ترک کرده در روحیه‌ی نوجوان تارا اثری عمیق می‌گذارد. اولین قدم بزرگ او در راه آزادی با گرفتن پذیرش در دانشگاه رخ می‌دهد. این موفقیت چنان عظیم است که حتی پدر تارا نیز از آن به عنوان اثبات کارایی آموزش در خانه یاد می‌کند. اما زمانی که او پایش را از خانه بیرون می‌گذارد متوجه می‌شود که هرگز برای حضور در اجتماع آماده نبوده است.

بسیاری از خلقیات دوستان و همکلاسی‌هایش برایش قابل هضم نیست. حتی بسیاری از نظرات مشهور تاریخی مانند هولوکاست را نیز نمی‌داند و به همین دلیل اشتیاق هیولاوارش برای دانستن لابلای نادانسته‌های فراوانش نادیده انگاشته می‌شود. با این حال هرگز دست از تلاش و مبارزه بر نمی‌دارد. تا آنجا که موفق می‌شود مدرک دکترای خود را از دانشگاه کمبریج دریافت کند.

شاید چنین به نظر برسد که اینجا فصل‌الخطاب داستان است. دخترک قصه‌ای که در انواع ناملایمات و سختی‌ها توانسته استعدادهای نهفته‌ی خویش را شکوفا کند و به موفقیت برسد و مسیر شکوفایی خود را بیابد. اما نه؛ داستان تارا وستور به این سرراستی نیست. او هنوز به ریشه‌های خانوادگی خودش پایبند است و هرچند از آن زندگی تنیده در تنهایی فاصله گرفته، اما هنوز احساساتش مخلوطی از عشق، وفاداری و حس گناه نسبت به خانواده است.

و در نهایت تصمیم می‌گیرد که تمام آنچه بر او رفته را بازگو کند حتی داستان برادری متجاوز را. او مجبور می‌شود برای نوشتن این خاطره-داستان همه چیز را دوباره به خودش یاد بدهد: «من باید خاطرات زیادی بخوانم تا معنای ژانر را درک کنم، من هرگز یک کلمه روایت ننوشته بودم. باید می‌فهمیدم تغییر زمان چیست؟ دیدگاه چیست؟ من هیچ یک از آنها را نمی‌دانستم. بنابریان شاید نوشتن این کتاب و افشای تمامی آن حوادث، به نوعی سخت‌تر و سهمگین‌تر از تحصیل در دنیای بیرون بوده است.»

تارا در ابتدای کتابش موکدا اشاره می‌کند که قصد ندارد فرقه‌ی مذهبی خانواده‌اش را زیر سوال ببرد. او می‌گوید که آدم‌های داستان او همواره زندگی‌اش را محکم و مطلق روایت کرده‌اند اما او حالا می‌کوشد که با صدای رسا و قوی خودش به روایت زندگی خویش بپردازد. این جملات و حتی نقل قولی که ابتدای کتاب از ویرجینا وولف می‌آورد، «گذشته زیباست چون آدمی هرگز احساس را در لحظه‌ی حال درک نمی‌کند. آن احساس بعدها پر و بال می‌یابد. از این رو تنها احساساتی که در مورد گذشته داریم کامل است نه احساسات مربوط به زمان حال»، همه و همه حاکی از این است که تارا با وجود گسستن از ظواهر خانواده همچنان شیرینی رویای کودکی خویش را از یاد نبرده است.

«دختر تحصیلکرده» برخلاف آنچه که شاید در برخی رسانه‌ها گزارش می‌شود، روایت شوریدن علیه سنت‌ها نباشد، بلکه روایت تعلیق و تجربه است. تجربه‌ی دنیاهایی که هر چند توسط دیگران تاریک و سیاه معرفی شده اما جسارت پا گذاشتن به آن از آدمی موجودی دیگر می‌سازد و در عین حال جسارت روبه‌رو شدن و در آغوش کشیدن گذشته را هر چند سخت و ناخوشایند، ممکن می‌سازد.

در انتها شاید نقل توصیف خود نویسنده از معجون خاطره-داستانی که ساخته خالی از لطف نباشد. آن‌جا که می‌گوید: «من کتابی را نوشتم که آرزو می کردم وقتی خانواده‌ام را از دست دادم می‌توانستم به خودم هدیه دهم. نوشتن این خاطرات به ما می‌آموزند که چگونه زندگی کنیم. چگونه حس کنیم. چه وقت شرمگین باشیم؟ چه زمانی حس غرور کنیم؟ من [زمانی] خانواده‌ام را از دست دادم و فکر کردم که هیچ داستانی برای آن وجود ندارد. اگر وفاداری به خودم با وفاداری به خانواده مغایرت داشت چه باید بکنم؟» او با توصیف تمامی خاطراتش، داستان این مغایرت را نوشته است.

عنوان: دختر تحصیلکرده/ پدیدآور: تارا وستور؛ مترجم: هوشمند دهقان/ انتشارات: نیلوفر/ تعداد صفحات: 448/ نوبت چاپ: چهارم.

انتهای پیام/

بیشتر بخوانید