فکر میکنم مهمترین دلیل برای اینکه کتاب نخوانیم این است که کتاب و کتابخوانی فکرمان را مشغول میکند! به قول معروف «فکری میشویم» و «میرویم توی فکر»! کاربرد واژه «فکر» در این دو تعبیر مرسوم بین مردم نه در وجه مثبت که در وجه منفی آن و بهمعنای مشغله و درگیری ذهنی است. زیاد دیدهایم به محض اینکه به کسی فکر فرو میرود، به او میگویند: «فلانی تو فکری!» یا اگر فضول نباشند و کمی مهربان باشند، میگویند: «فلانی نبینم تو فکر باشی!» یا در گزارش فردی که سکوت کرده و در حال تأمل است، میگویند: «فلانی رفته تو فکر!» خب طبیعی است که منظورشان فکر بد و بد فکر کردن است و حرفشان این نیست که اصلاً نباید فکر کرد و همین فکر منفی میتواند دلیلی باشد برای اینکه کتاب نخوانیم. چرا که نمیخواهیم درگیر رنج فکر و فهمیدن شویم. نمیخواهیم در کنار بدبختیهای خودمان درگیر افکار نویسنده شویم یا درگیر افکاری که نویسنده از آن صحبت میکند. اصلاً دلمان نمیکشد که فکرمان مشغول شخصیت بدبخت و بلاکشیده کتابها و داستانها شود!
و به نظرم این محکمترین دلیلی است که نمیخواهیم و نباید کتاب بخوانیم. چرا که فکرمان را از سر راه نیاوردهایم!
ولی خب که چه؟ پرونده کتاب را ببندیم و ببوسیمش و بگذاریمش روی طاقچه و تمام؟! به همین سادگی و به همین بهانه کتاب نخوانیم؟ و خودمان را از کلی فکر که شاید این وسطها مثبت و انگیزهبخش هم باشد محروم کنیم؟
جایی میخواندم که ما با کتاب خریدن و کتابخوان کردن فرزندانمان آنها را خیلی زودتر با واقعیتها و رنجهای زندگی آشنا میکنیم و با این بهاصطلاح لطفمان، کودکان از همان خردسالی رنجکشیده و رنجور میشوند. چه سوزناک!
و این آیا بد است؟ اینکه فرزند دلبندمان را از دنیای شاد و سرخوشانه کودکیاش بیرون بکشیم و زودتر و آگاهانهتر به دنیای آدمبزرگها بکشانیم؟
میتوانم همین جای حرف، شیطنت کنم و بگویم برویم کتاب بخوانیم که پاسخ چنین پرسشهایی فقط در کتابها پیدا میشود و در دکان هیچ عطار دیگری نیست! ولی شیطنت باشد برای وقتی دیگر و باید عرض کنم که رنج داریم تا رنج! پنبه تقسیمبندی رنجها را هم حسابی توی کتابها زدهاند و اگر خواستید واقعاً مراجعه کنید و ببینید که آنجا گفتهاند بعضی رنجها، تنیدگیها، درگیریهای ذهنی و استرسها خیلی هم مفید، کارآمد، رشددهنده و هدایتگر هستند! در واقع این رنجها و درگیریهای فکری که در کتابها هستند، حکم پادتن یا همان واکسن را دارند و لابد در کتابها خواندهاید که واکسن نوع ضعیفشدهای از بیماری است که وارد بدن میکنند تا بدن ضعیفکشی کرده تا در برابر قویترش ایستادگی کند! خب میشود گفت رنج و فکر کتاب هم از همین جنس واکسن است و همانطور که از جان و دل میرویم و اجازه میدهیم فرزند دلبندمان را آمپول بزنند و طفل معصوم را اوف کنند، باید صبور باشیم و بگذاریم با رنج ترسیمشده در کتابها آشنا شوند تا بدانند در آینده وضعیت همین است و البته فقط جدیتر، و از الان باید آماده باشند و برایش راهکار داشته باشند.
برای بزرگترها هم برنامه همین است و این فکر و رنجی که در کتابها دچارش میشویم، میتواند بیش از آنچه فکرش را میکنیم سودمند باشد. بگذارید برای روشنتر شدن ماجرا برویم سراغ داستان و شخصیتهای بدبخت و بلاکشیدهاش! همانهایی که از ترس مواجهه با ایشان داستان هم نمیخوانیم. قبلش باید به این پاسخ داد که خب اصلاً چرا در داستانها شخصیتها اینقدر رنجور، بدبخت، بیچاره و بلاکشیدهاند. ساده است! چون درس عبرت شوند. همین! چون بدانیم و ببینیم که یک آدم چطور میتواند بدبخت شود یا خودش و دیگران را بدبخت کند. نویسندگان جهان داستان و شخصیتهایش را خلق میکنند تا ما با خواندنشان زندگیشان را تصور و تخیل کنیم و عبرت بگیریم تا هم خودمان و هم دیگران را بدبخت نکنیم. چه چیزی بهتر از اینکه با یک کتاب خواندن و کمی فکری شدن و درگیر شدن، خود و دیگران را از حوادث آینده در امان نگه داریم!
فکری شدن هم آنقدرها هم که فکرش را میکنیم بد نیست و میتواند خیلی آیندهنگرانه و پیشگیرانه باشد. پس این دلیل کتاب نخواندن هم کشک! برویم سراغ دلایل جدیتر و تا زمانی که دلیلی نیافتهایم برویم و جای این خوشحالبازیها، کتاب بخوانیم که واکسنِ غمگین امروز به از بیماری سنگین فردا.
انتهای پیام/