ـ فهرست آنها، فهرست ما
فیلم fury (خشم) با بازی برد پیت را میبینم. فیلم درباره گروهی از سربازان آمریکایی است که با یک تانک که نام «فیوری» را برایش انتخاب کردهاند با نازیها میجنگند و مقاومت میکنند. فیلم مبهوتکنندهای است درباره جنگ جهانی دوم و قهرمانسازی از سربازان و فرماندهان آمریکایی. فیلم «فهرست شیندلر» را میبینم و این که یک فیلم چقدر میتواند قوی باشد که تو را از نازیها به خشم آورد و ته دلت برای یهودیها بسوزد (به این کار ندارم که فیلم بر اساس واقعیت ساخته شده یا نه و یا اسپیلبرگ؛ کارگردان فیلم یهودی است. حرفم بر سر قدرت سینماست).
هفته دفاع مقدس شروع شده. هفتهای که سالهاست برگزار میشود تا یادآور هشت سال دفاع مقدس ایران در مقابل عراق باشد، آن زمان صدام بر این کشور حکومت میکرد. بهترین یادآوری ازآن سالها، از آن هشت سال جنگ و دفاع، فیلمها هستند. سینما با زبان جهانی که دارد، میتواند آن هشت سال را نه تنها به ایرانیها که به همه دنیا نشان دهد. من اینطرف دنیا نشستهام دور از آلمان و جنگ جهانی دوم و آمریکا اما با یک فیلم، شیندلر و فهرستش را میشناسم و با آنها همراه میشوم. فیوری را میشناسم و به آن تانک و آدمهایش دل میبندم و برای پیروزیشان دعا میکنم. ته ذهنم میگردم دنبال فیلمهایی که از هشت سال جنگ و دفاع ساخته شده اما هیچکدام را به یاد نمیآورم، بجز حاج کاظم و عباس فیلم «آژانس شیشهای». دکترهای فیلم «روزهای زندگی» که پرویز شیخطادی ساخت و احمد متوسلیان را که بسیار دوست دارم با فیلم « ایستاده در غبار». دریاقلی سورانی را هم شهرام اسدی به سینما آورد که راستش زیاد چنگی به دل نزد. در مقابل فیلمی مانند «تکتیرانداز» آمریکاییها، خیلی کم و کسر سینمایی داشت.
سالها از جنگ گذشته.آدمهایی که جنگ را از نزدیک دیدهاند و تجربه حضورش را دارند، پیر شدهاند. خیلیها را اصلا نمیشناسیم. همانهایی که قهرمان بودند. پای حرفهایشان که مینشینی، دهانت باز میماند از آنچه دیدهاند از جنگ و دفاع. در شهرستانها زندگی میکنند دور از تهران. دور از مرکز فرهنگی و هنری. اصلا کسی نمیداند که آنها چه روزهایی را سپری کردهاند در آن هشت سال یا بخشی از آن سالها. مگر قرار نیست که سالهای دفاع مقدس مرور شود تا یادمان بماند تا یاد نسلهای آینده بماند. پس چرا از این همه قهرمان گمنام فیلمی ساخته نمیشود؟ مگر کارگردان خوب کم داریم؟ اینهمه بودجه هزینه شده تا روزشمار جنگ استخراج شود و بنیاد شهید هم هست و بنیاد جانبازان و آزادگان و فهرست همه آدمهای جنگ هم هست، میتوان تحقیق کرد و درباره آنها نوشت، فیلم ساخت.
ـ دیدهبان محله ما
دوباره فیلم تکتیرانداز را میبینم. مگر ما تکتیرانداز کم داشتم در آن هشت سال. دیدهبان کم داشتیم؟ چرا پس فقط فیلم دیدهبان، ابراهیم حاتمیکیا را به یاد دارم.آنهم که زیاد واقعی نبود؛ عرفان در جنگ بود بیشترتا یک جوان رزمنده. اگر به من بود، میرفتم سراغ یک کارگردان و برایش از «محمد» میگفتم. محمد سیدآبادی. پسر همسایهمان که از اولین شهدای نیشابور بود در زمان جنگ.
بچه بودم، محمد رفته بود ارتش و شده بود گروهبان یا یک درجهدار دیگر. درست نمیدانم، هیچوقت از درجه نظامیها سردرنیاوردم. ستاره برجسته یا ستاره پارچهای. یکی باشد یا چند تا… فقط یادم هست، محمد، پسر همسایه روبه روی ما بود. رفته بود ارتش و شده بود درجهدار. هر وقت میآمد مرخصی ما را میبرد، بقالی سر کوچه و کلی برایمان خوراکی میخرید. از پفک و لواشک بگیر تا نوشابه. کوکا و کانادای شیشهای. من با خواهرش زهرا دوست بودم و برادرم با برادرهایش احمد و محمود. محمد جای داداش بزرگ همه ما بود. دست من و زهرا را میگرفت و ما چقدر کیف میکردیم. یک روز غروب بود که یک خبر همه محله را سنگین کرد. چند نفر با پاترول کمیته آمدند و ماشینشان را پارک کردند سرکوچه و آمدند در خانه پدر محمد را زدند و رفتند داخل و بعد صدای ضجه و گریه همه محله را پر کرد. کوچهها سنگین شدند و در خانهها باز شدند و مردم محله بیرون آمدند. محمد شهید شده بود…برادرم گفت تیر خورده به قلبش… وسط قلبش. روی برجک دیدهبانی بوده که تیر خورده و در جا شهید شده…
فردا یا پسفردایش شهر کوچک ما نعش شهیدی را در خود جای داد. همان روز بود که فهمیدم جنگ شروع شده… دور از نیشابور ما اما قرار است بعد از این جوانهایمان با آن قد و قامت کشیده و رعنا به جنگ بروند و شاید دیگر زنده برنگردند. نعش شهیدشان روی دستهای ما تا بهشت فضل برود و به خاک سپرده شود.
بعدها دوستان محمد که آمدند برای تسلیت به پدر و مادر و برادرها و خواهرهای محمد، گفتند که او چقدر مظلوم و محجوب بوده و چقدر شور زندگی داشته.
من هنوز از تصور محمد با گلولهای در قلبش از خواب میپرم و پرت میشوم به روز تشیعجنازهاش که چقدر سردرگم بودیم. پلاکاردهایی نوشته شده بود و مردی در بلندگو میگفت: شهیدان زندهاند الله اکبر…ما سردرگم بودیم و حتی گریه هم نمیکردیم، نمیدانستیم باید در تشیعجنازه شهید چهکار کنیم هنوز پروتکلهای تشیعجنازه شهدای جنگ تدوین نشده بود.
محمد هم حتما نمیدانسته که چگونه باید بجنگد، تا اینقدر زود تیر نخورد، آنهم به قلبش. درست است که آموزش دیده و ارتشی بوده اما جنگ واقعی با جنگ آموزشی حتما تفاوتهایی دارد. محمد قهرمان ما بود. قهرمان محله ما. این که چطور شهید شد. این که چه تاثیری بر مردم شهر کوچک ما گذاشت. این که اولین شهیدان هر شهر چگونه تصویر جنگ را در ذهن مردم آن شهر میسازند و جاودانه میکنند. همه اینها مگر درام نیست؟ مگر بهترین داستانهای واقعی جنگ نیست؟ نعش این همه شهید عزیز در دل خاک این همه شهر مانده، همه آنها داستانهایی دارند، همهشان تکتیرانداز بودهاند، جمعی بودهاند درون یک تانک. یا گروهی بودهاند، غواص که با دست بسته شهید شدهاند و یا… پس چرا سینمای ما کاری نمیکند برای این همه قهرمان. مگر هفته دفاع مقدس نیست که یادآور سالهای جنگ و دفاع باشد. سینما زبانی جهانی است و من فیوری را یادم هست و تکتیرانداز آمریکایی را. پس چرا کسی از محمد و محمدها در سینما چیزی نمیگوید. از محمد جهانآرا، بچه خرمشهر بگیر تا محمد سیدآبادی اهل نیشابور…
خواب میبینم؛ کوچه بچگیهایم پر از غبار است، درخانهها باز است و ما بیرون، توی کوچه ایستادهایم، میگویند قرار است محمد بیاید. از خواب میپرم؛ وقتی به قلب محمد تیر خورد، او مرگ را چگونه دید و زندگی را…39 سال است، محمد با قلبی تیر خورده ته ذهنم راه میرود…
انتهای پیام/