اینبار «علیاکبر والایی» تو را با خود همراه میکند. از همان زمانی که بند پوتینهای گرانقیمتش را گره میزند و تو را به دنبال خود در خیابانهای تهران میکشاند تا گره از کار ویزا و پاسپورتش باز کند. هفته آخر است و همه در تکاپو برای عزیمت به عراق!
«به این فکر میکنم که لابد هنوز زمانش نرسیده است؛ و گرنه زودتر به فکرش میافتادم و به این شلوغیِ گرفتن ویزا و جوابهای سربالا نمیخوردم. مأیوس از نتیجه تلاشهایم، راه میافتم که برگردم خانه» نا امید که میشود خدا برایش راه باز میکند. کاروانی را سر راهش قرار میدهد و او هم به خیل زائران حسینی میپیوندد.
عصر همان روز است که در کنار دیگر مسافران نشسته و خشنودی در تکتک سلولهایش جریان پیدا میکند. هنوز گنگ و حیران است که به نجف میرسد و بعد از زیارت اول از کاروان جدا میشود به جاده عاشقی میزند، «عمود اول شهر نجف را پشت سر گذاشتهام. در ابتدای راه نجف به سوی کربلا، اعدادی سبزرنگ روی تیرکهای میان راه نقش بسته است.» هر مسافر اربعینی میداند که این ستونها نمایانگر مسافت طی شده هستند، هر ستون 50 متر با ستون بعدی فاصله دارد. ابتدای مسیر حواست به شمارش ستونهاست، بر خود نهیب میزنی که مقصد نهایی مهم است نه کثرت ستونها؛ «اصلا مسیر همهاش مقصد است، اگر خانه دل، قبله و حرم باشد و این به تعبیر رهروان و عرفا، اول دلدادگی است.»
با رسیدن به عمود 182 ستونهای نجف با شمارههای سبز رنگ تمام شده و «طریق کربلاء» با اعداد سرخ مجددا آغاز میشود. «ترحبنی ترحبنی یا زائر» موسیقی متن این طریق است که روحت را صیقل میدهد و تو حیران میمانی از این حجم محبت و بخشندگی. خستگی روحت که تسلا پیدا کرد، چای عراقی از موکبی بر میداری و خیره میشوی به عشاقی که سر از پا نمیشناسند تا به سر منزل مقصود برسند. روز که شاهد عشق بازی زائران بوده است رخت بر میبندد و جایش را به شب میدهد. حالا موکبها زائران را تا صبح در آغوش میکشند.
راوی با ورود به تمام جزئیات سفرش ناگزیر تو را وادار میکند که تمامی صحنهها را در ذهن به تصویر بکشی و او را همراهی کنی. توصیفات جاندارش طعم سیبها و رایحه نارنگیهای عراقی را برایت مجسم میکند. پاهایت که تاول زد، تو را به اولین اورژانس سیار میرساند و با کمترین تبحری، خودش کار پانسمان پاهایت را انجام میدهد. اینجاست که میفهمی هرچه سادهتر باشی، حرکتت روانتر خواهد بود، پوتین و لباس گرانقیمت دست و پایت را میگیرد. «قدری که راه میروم، به پوتینهایی که حالا در نایلون و توی دستم جای گرفتهاند نگاهی میاندازم و به این فکر میکنم که در این نوع پیادهرویهاست که کفشهای خوب و با کیفیت به صاحبانشان عشوه و غمزه میآیند و خودی نشان میدهند.»
درد تاولها که افتاد، به راهت ادامه میدهی. زوار وطنی و غیر وطنی برادرانه کنار هم راه میروند، از محبت دریغ نمیکنند، لبخند را بیحساب و کتاب هدیه میدهند و مسیر را کوتاهتر میکنند.
روزهای دوم یا سوم است که نویسنده تصمیم میگیرد به خلاف توصیههای دوستانش، مهمانِ خانه عراقیها شود و تو با اضطراب و دلهره مجبور به همراهیاش هستی. هنوز توقف کامل نکردهای که مردی چهارشانه با مهربانی تو را دعوت میکند تا در کنار سه مرد شیرازی دیگر سوار بر ماشینش شوی. ابتدای امر همه چیز مشکوک است، داعش هنوز در شهر فلوجه است و بیابانهای مسیر، هیزم بر آتش دلهرهات میریزد. به مقصد که میرسی از تفکرات گذشتهات شرمگین میشوی و در مقابل جبران محبت آنها در میمانی. مدتی را مهمان محبت خانه عراقی میشوی و در لاک شرمساریات پناه میگیری تا روز برآید.
به مسیر که برمیگردی، همچنان راه است و ستون و موکب. فوج فوج مردمانی که با چشمانی خیس و ذکر بر لب، گَرد عاشقانی بر جسم دارند و روحشان شوق مقصد را به تصویر میکشد. هرچه به مقصد نزدیک میشوی، توان هضم این حجم عاشقی را بیشتر از دست میدهی! تهی میشوی از هر آنچه که پیشتر به همراه داشتی.
«از بازرسی آخر که عبور میکنیم، جمعیت شوق رسیدن زودتر به حرم را دارد. قدری جلوتر، در مقابل بارگاه حضرت عباس قمربنی هاشم(ع)، آخرین عمود، عمود 1452 نمایان میشود.» اینجا کربلا است. اینجا همان مقصدی است که روزها و شبهای گذشته را به شوق وصالش قدم برداشتی.
راه ادامه دارد و کلمات هر چه میدوند، از بیان رخدادها جا میمانند. باید بروی، باید قدم بگذاری در طریق حسین. باید جسمت عجین شود با رزق حسینی. هرچه من و نویسندگان دیگر بگوییم و بنویسم، حق مطلب را ادا نمیکند. باید بچشی شیرینی خستگیهایش را و با چای عراقی آن را هضم کنی.
«به داخل کوچه که قدم میگذارم، پوتینها به پایم است و زخم تاولها پنهان از چشمها، زیر لایه ضخیمی از چرم مصنوعی جا خوش کرده است. سر به زیر انداختهام و نگاه به پوشش خاک روی پوتینها میاندازم. میاندیشم، بر سطح این کفشها، بیش از هشتاد کیلومتر غبار راه کربلا نشسته است.» اما روحت صیقلی شده و بارت سبک. همه چیز در چشم برهم زدنی گذشت. به همین سادگی!
عنوان: عمود 1400/ پدیدآور: علیاکبر والایی/ انتشارات: احیا/ تعداد صفحات: 145/ نوبت چاپ: دوم.
انتهای پیام/