حرف «تونل» اثر نویسنده آرژانتینی چیست؟

بی‌پرده با عقاید بیمارگونه بشر

18 مهر 1400

رمان‌نویس آرژانتینی، ارنستو ساباتو، از برجسته ‌ترین رمان‌نویسان آمریکای لاتین است. او در سال ۱۹۴۸ کتاب «تونل» را منتشر کرد که با اقبال فراوانی از جانب منتقدان و خوانندگانِ اثرش مواجه شد و تحسین نویسندگان بزرگی چون کامو، توماس مان و گراهام گرین را برانگیخت. ساباتو در همان جمله‌های ابتدایی کتاب، میخش را محکم می‌کوبد و میخ‌کوب‌تان می‌کند؛ آنقدر که نمی‌توانید آن را زمین بگذارید یا اگر هم بگذارید بی‌تردید، در دنیای افکار پابلو کاستل محصور می‌مانید، از آن‌جا که او معتقد است: «زندگی یک روندِ بناکردن خاطرات آینده است.» درست‌تر است بگوییم در دنیای خاطراتش. او می‌نویسد: «کافی است بگویم که خوآن پابلو کاستل هستم، نقاشی که …»، همین‌جاست که متوجه می‌شویم راوی کتاب کیست و قرار است در ادامه با چه روایتی مواجه شویم. در واقع داستان شرح گفته‌هایی‌ست که کاستل در سلولِ بازداشتگاه به آن‌ها اقرار می‌کند.

این‌که نویسنده ابتدا فرجام ماجرا را بنویسد و سپس شروع به روایت آنچه رخ داده کند، سبک تازه و خاص ارنستو ساباتو نیست و نمونه‌هایش به وفور در ادبیات ایران و جهان وجود دارد. برای نمونه اشاره‌ای بکنیم به شاهکار خواندنی سلینجر، «ناتور دشت» یا «زندگی در پیش‌ رو» به قلم رومن گاریِ توان‌مند و در این مورد، بی‌انصافی‌‌ست اگر به شاهکار کم‌نظیرِ آلبر کامو، «بیگانه» اشاره‌ای نکنیم.

گذشته‌ از این تشابه سطحی میان دو کتاب «تونل» و «بیگانه»، آنچه کامو و ساباتو را به هم پیوند می‌دهد، باور مشترک‌شان است و اعتقاد به این‌که زندگی بی‌معناست؛ مگرکه انسان به آن معنایی ببخشد. به طور خلاصه، باور به اگزیستانسیالیسم. مترجم کتاب، در مقدمه‌ای که بر آن نوشته با دقت نظر بیش‌تری به این موضوع پرداخته است.

برخلاف شروع جنجالی و کنجکاوکننده کتاب، در ادامه، روند پیش‌رفت داستان رو به کندی می‌گذارد که البته این تغییر در مورد قلم ساباتو هرگز کلافه‌کننده نیست. چراکه او بی‌پرده و صریح می‌نویسد وهمین نکته خواننده را به خواندن بیش‌تر ترغیب می‌کند.

راوی کتاب، نقاشی‌ست معروف، مغرور و خودمحور که همیشه از منتقدان و درک نشدن حقیقی آثارش بی‌زار است. دیدگاه او را درباره منتقدان آثارش و در کل نسبت به منتقدان بخوانید:

«اینها بلایی هستند که من هیچ وقت نشناختمشان. اگر من جراح بودم، و آدمی که هیچ وقت چاقوی جراحی به دست نگرفته، دکتر نبوده، و هرگز برای پنجه شکسته یک گربه آتل نگذاشته است، می‌خواست به من یادآوری کند که در جراحی‌ام کجا به خطا رفته‌ام، مردم چی فکر می‌کردند؟ در مورد نقاشی هم همین‌طور است. آن‌چه حیرت‌آور است اینکه مردم نمی‌فهمند که در نقاشی هم وضع همین‌طور است، و گرچه به خودنمایی مردی که از جراح انتقاد می‌کند می‌خندد با احترام تهوع‌آور به شیادهایی گوش می‌دهند که درباره هنر اظهار نظر می‌کنند. شاید برای گوش دادن به آوای منتقدی که زمانی نقاشی می‌کرده، هر چند نقاشی‌ای تنک‌مایه، بتوان عذری تراشید. ولی این هم بی‌معنی و مهمل است؛ زیرا یک نقاش کم‌مایه چه رهنمودی می‌تواند به نقاشی چیره‌دست بدهد؟»

با این وجود، در یکی از نمایشگاه‌هایش مجذوب زنی می‌شود که به تابلو نقاشی او خیره مانده و نگاهش درست به همان نقطه‌ای‌ست که از دید تمام منتقدان و تماشاگران پنهان مانده‌بود و هیچ‌کس به آن توجهی نشان نمی‌داد. در ادامه داستان، روند جست‌‌وجوهای کاستل برای یافتن ماریا، چگونگی پیدا کردن او، برقراری رابطه با آن زن، بدگمانی‌ها و دلهره‌هایش نسبت به معشو دیریافته‌اش را می‌خوانیم.

ساباتو در کتابش به زیبایی ذات شریر، منفی و خودخواه بشر را معرفی می‌کند. خط به خط داستان سرشار از جمله‌هایی دقیق، بیان موبه‌موی ذهنیات راوی و دید روان‌شناسانه او به ذات بشری است. او بی‌آن‌که توجیهی بیاورد یا حتی دل بسوزاند، تمام خصایل تند و خشن و منفی‌ای که کمتر در داستان‌های عاشقانه به‌شان پرداخته شده را موشکافی می‌کند و درباره‌شان می‌نویسد.

برای نمونه به این بخش از کتاب توجه کنید: «چند روز پیش از آنکه آن نقاشی را بکشم، در جایی خوانده بودم که مردی در یک ارودگاه کار اجباری تقاضا کرده بود چیزی به او بدهند که بخورد و گرسنگی‌اش را فرو بنشاند، و آن‌ها او را مجبور کرده بودند که موشی را زنده زنده بخورد. بعضی وقت‌ها احساس می‌کنم که هیچ چیز معنا ندارد. در سیاره‌ای که میلیون‌ها سال است با شتاب به سوی فراموشی می‌رود، ما در میان غم زاده شده‌ایم؛ بزرگ می‌شویم، تلاش و تقلا می‌کنیم، بیمار می‌شویم، رنج می‌بریم، سبب رنج دیگران می‌شویم، گریه و مویه می‌کنیم، می‌میریم، دیگران هم می‌میرند، و موجودات دیگری به دنیا می‌آیند تا این کمدی بی‌معنی را از سر گیرند.

واقعا این‌طور بود؟ همان‌طور که نشسته بودم درباره مساله بی‌مفهوم بودن همه‌ چیز تعمق می‌کردم. آیا زندگی ما چیزی جز یک سلسله زوزه‌های بی‌معنی در بیابانی از ستارگان بی‌اعتنا نبود؟»

گرچه کاستل در ابتدای روایتش مدام تکرار می‌کند که مهم نیست چطور درباره‌ او، زندگی و آثارش قضاوت کنیم اما خود در ابتدای فصل پنجم کتابش اقرار می‌کند که آنچه باعث حواس‌پرتی‌اش می‌شود همین اجبار لعنتی به توجیه هر کاری است و آیا همین که فردی بخواهد مدام رفتار، امیال و اعمالش را توجیه کند ناقض این امر نیست که قضاوت و داوری دیگران برایش پشیزی نمی‌ارزد؟! گذشته از این، بارها و بارها نویسنده، نگرانی‌اش را به کمک واژه‌ها اقرار می‌کند.

برای نمونه در پاراگراف ابتدایی فصل هفتم کتاب، زمانی که فرضیه کمک گرفتن از آسانسورچی ساختمان برای یافتن ماریا را در ذهن مرور می‌کند، آنچه باعث می‌شود رفتارش را توجیه کند این نگرانی است که «آن‌وقت آسانسورچی چه فکری می‌کرد؟»

از ویژگی‌های بارز و برجسته کتاب این است که خواننده را بی‌پرده و عریان با ذات بشر، تفکرات و عقاید ترسناک و در عین حال طبیعی برای یک انسان که در کاستل می‌بینیم رویارو می‌کند. همه تفکرات و احساساتِ کاستل در عین بیمارگونه بودن برای ما ملموس و قابل درک است. علاوه بر این، لحن صادقانه نویسنده، مطالعه این اثر را برایمان جذاب‌تر می‌کند.

کاستل تمام شک‌ها، ترس‌ها و بدگمانی‌هایی که ممکن است هر انسانی را قلقلک دهد، در وجود خود دارد و نویسنده بی‌پروا به این بدگمانی‌ها دامن می‌زند تا نتایج یک عشق پر از جنون که باعث مریضی روح و فکری می‌شود را به مخاطب نشان دهد. کاستل دقیقا همان آدم متضاد و خودمحور، مثبت و منفی است که با شدت خفیف‌تر یا بسیار شبیه به ماست. او که به دنبال عشق حقیقی است، مدام با خود در اين کشمکش است که آيا رابطه‌ای که با ديگران برقرار می‌‌كند را می‌تواند عشقی حقیقی بنامد يا نه؟!

در بخش‌های پایانی کتاب، آن زمان که آتش تردید و بدگمانی‌ها به جان احساسِ کاستل افتاده است، می‌خوانیم:

«… این دوره‌های لطف و عطوفت به مرور زمان تعدادشان کمتر و زمانشان کوتاه‌تر می‌شد، و به فاصله‌های کوتاه در آمدن خورشید از زیر ابر در آسمان تاریک و توفانی شباهت داشت. تردیدها و بازجویی‌های من، مثل پیچکی که در پارک‌ها دور درختان می‌پیچند و شیره زندگی آن‌ها را می‌مکد، همه چیز را می‌بلعید.»

در نهایت نتیجه همه احساس‌های درونی و نوشخوارهای ذهنی‌اش را که سبب می‌شود دست به جنایتی هولناک بزند، در یک جمله خلاصه می‌کند: «احساس می‌کردم که انگاری آخرین کشتی‌ای که می‌توانست مرا از جزیره متروکم نجات دهد بی‌توجه به فریادهای یاری‌جویانه من گذشته بود.»

عنوان: تونل/پدیدآور: ارنستو ساباتو، مترجم: مصطفی مفیدی/انتشارات: نیلوفر/تعداد صفحات:۱۷۴/  نوبت چاپ: نهم.

انتهای پیام/

بیشتر بخوانید