شروع کتاب با مقدمهای جذاب از فاطمه ستوده دبیر مجموعه، یک مدخل کامل با یک دعوت وسوسهکننده برای شروع کتاب است. ستوده در همین مدخل با صمیمت پرده از حیرت خودش در مواجهه با احساسات پدرانه مردان نویسنده و جوان این مجموعه برمیدارد.
اولین روایت غافلگیرکننده است. پدر این یادداشت قاسم فتحی یک جوان متولد سال 69 است که از یک محیط به قول خودش مردانه رفته وسط زندگی با یک زن و الان هم پدر شده است. قاسم فتحی از زندگی بیخواهر گفته و زمختی که بیخ روحش چسبیده و خیلی جزئیات دیگر. من برخی از روایتها را زندگیساز میدانم همانهایی که منجر به ادراکی جدید میشود و دریچهای نو به زندگی میگشاید. برای همه ما لازم است تا بدانیم مردانی که تجربه داشتن خواهر ندارند و هیچگاه فرصت تجربه و دیدن زنانگی خواهرانشان را نداشتهاند ممکن است در ناپیدای ذهن و روح خود با چه سوالات، چالشها و حتی کنجکاویهایی روبهرو شوند. از یک گیره موی رنگی بگیرید تا دستبند و گیره روسری و رنگ لاک و خیلی جزئیات دیگری که خواهرها در خانه پدری با آن درگیر هستند و زندگی میکنند. شکستن پاشنه کفش پنجسانتی و درست کردن آن توسط برادر را دستکم نگیرید. خود دست گرفتن کفش و درست کردنش و اینکه خواهرت آن را بپوشد و امتحان کند شاید یک امر معمولی به نظر برسد اما برای بیخواهرها معمولی نیست. همسر دوستم مریم خواهر نداشت مریم تعریف میکرد که اوایل ازدواجشان همسرش سوالاتی از او میپرسیده که برایش عجیب بوده و بعد گفت که فهمیدم چون خواهر نداشتند زندگیشان خیلی بی ظرافت و مردانه گذشته است.
در روایت «پیافکندم از قصه کاخی بلند» که نوشته حسام آبنوسی است علی رغم آنچه نویسنده بعد از انتشار کتاب در صفحه شخصی خودش نوشته و گفته احساس میکند روایتش فانتزی شده است باید بگویم خیلی کاری با آن کلمه فانتزی ندارم. هرچند فرزندان و تجربه والدی مدام و با رشد فرزند در حال تغییر و تکامل و پوست انداختن است؛ اما مسئله طرح شده در آن مهم است. یعنی مفهوم «پدری» که فاصله میاندازد بین علائقات. «پدری» و احساس تعلق و تملک نسبت به یک فسقلی شیرین همه چیز زندگی را به شکل عجیبی تحتالشعاع قرار میدهد. احساس تعلق خاطر مردان نسبت به بسیاری از مسائل و وسایل بعد از «پدری» دستخوش تغییر جدی میشود. به قول همسر یکی از دوستانم «پدری» خیلی عجیب است. میگفت: حالا که بچه دارم همه چیز را برای او میخواهم. و این «همهچیز» را جوری با تاکید میگفت که آدم یقین میکرد همهچیز یعنی همهچیز. برای آبنوسی، کتابهایش بخش مهمی از تعلقاتش بودند او در روایتش این را توضیح داده که بر خلاف زوجهای دیگر خریدن کتابخانه را بر بوفه ترجیح دادهاند و البته اگر کسی با نویسنده اندک آشنایی داشته باشد این تعلق خاطر و علاقه به کتاب و کلمه برایش روشن است. برای آبنوسی، پسرش در یک بزنگاهی میآید و بین او و مطالعه، بین او و شیرازه کتابهایش یک فاصله شیرین میاندازد. مانند فاصلهای که «نیا» دختر نویسنده روایت «بچه آدم» میان متد تربیتی پدرش و او میاندازد. در روایتی که مهدی حمیدیپارسا نوشته است او از بزنگاهی گفته که دخترش مقابل او ایستاده و گفته مثل او فکر نمیکند. این دقیقا همان نقطهای است که فرزند هویت مستقلش را به رخ میکشد. آغاز اولین مخالفتها، سرکشیها و شروع برای تجربیاتی که هیچ رنگ و بویی از تسلیم مقابل والدین ندارد. روایت حمیدیپارسا یک نمونه موفق از تجربهای غلط است. تجربهای که به قول خودش برای فرزند دوم جور دیگری غلط است و مصداق افتادن از سوی دیگر بام است. البته نه اینکه اشکال از او باشد بلکه این موضوع به سختیِ راه رفتن روی یک خط صاف برای انسان است. مهدی حمیدی پارسا روایت تجربه پدری را به تربیت دخترش اختصاص داده است احتمالا او با فاصله گرفتن از آن زمان توانسته به دورنمایی از آن دوره برای قضاوت خودش برسد. ماجرا از برنامههای دقیق تربیتی او و همسرش برای دخترش شروع میشود و اتفاقا وجه جالب ماجرا این است که او اکنون با فاصله زمانی به اوضاع نگاه میکند؛ روش تربیتی که برای حفظ متون ادبی به کار میبرده چقدر بیفایده بود و فرصت بچگی را از دخترش گرفته تا جایی که بالاخره در شش سالگی جایی نیایش مقابل پدرش میایستد و میگوید من مثل تو فکر نمیکنم. این همان لحظه پدری است. جایی که پدر در مقابل هویت مستقل فرزند ایستاده است.
اما آنچه امیرعلی صفا تحت عنوان «من مدیربرنامه رزا نیستم» خیلی به روایت نزدیک نیست. او از یک تجربهای گفته به واسطه غلبه روحیه حقوقی نویسنده، نثر این یادداشت هر چند متاثر از تجربه زیسته است اما فاقد جذابیتهای ادبی است. نباید فراموش کنیم این مجموعه بناست که حاوی روایتهای پدری باشد. یعنی یادداشتهایی که حاوی نسبت تجربه زیسته راویان با لحظاتی است که برای آنها منجر به درکی جدیدی از زندگی شده است. هرچند این روایت سعی در بیان همین تجربه زیسته داشته است اما باید توجه داشت راوی از پس روایت برنیامده چون اصلا روایتنویس نیست.
روایت «حبیب و حبیب» مجید فضائلی در واقع خاطره شخصی نویسنده است که از شرکت در مراسم تشییع سردار قاسم سلیمانی به همراه پسر نوزادش حبیب در آن دی ماه تیره سال 98 گفته است. مسئله اصلی برای نویسنده نسبت پسرش است با آنچه برایش به یادگار میماند از ایدئولوژی بگیرید تا مسائل اخلاقی و خیلی چیزهای دیگر. با اینکه یادداشت پدر و پسری است اما واقعا اگر در این مجموعه نبود چه اتفاقی میافتاد؟ این یادداشت نتوانسته است پرده از یک لحظه، یک شهود و یا اشراق برای خواننده بردارد. از این رو این یادداشت تبدیل به یک خاطره معمولی شده است. همین موضوع در یادداشت عقیل بهرا هم به چشم میخورد. یادداشت از راهآهن تا ترمینال جنوب تحت تاثیر تحصیلات و کار نویسنده که معماریست، قرار گرفته است اما به معنای واقعی کلمه روایت نیست. نویسنده در برقراری نسبت میان پدر و شغلش موفق است اما برای خواننده چه آوردهای از دنیای پدران خواهد داشت؟
روایت سعید حسامیان یک یادداشت سرتاسر سیاستزده است. نویسنده در بیان آنچه تجربه پدری میخوانیم از اصطلاحات و وقایع رایج در سیاست استفاده کرده است. او هر چند از پس چفت و بست کردن تجربه زیسته پدری و اتفاقات سیاسی در ایران بر آمده است اما به هر حال اگر مثل من از سیاستبازی و شنیدن از سیاست خسته شدهاید ممکن است یادداشت «اتاق نمایش» را نپسندیدید ولو نویسنده با سلاح طنز به جنگ سیاستبازی رفته باشد. بالاخره هر کسی در بیان تجربیاتش روشی برمیگزیند.
سه روایت از این کتاب به جای اینکه به نسبت پدری بپردازد به فقدان این نسبت توجه داشته است و در واقع به نداشتن فرزند و یا از دست دادنش پرداخته است. روایت حسام اسلامی که اتفاقا همسرش از داستاننویسهای مشهور هم هست به موضوع بچهدار نشدنشان پرداخته است و از این رهگذار برای خواننده فرصتی را مهیا ساخته است تا از دریچه ذهن و کلمات او با تجربه مرد ایرانی با موضوع ناباروری روبهرو شود. شبیه آنچه جلال آلاحمد در «سنگی بر گور» نوشته است اما با تفاوت در مواجهه و پایانبندی ماجرا که حسام اسلامی و همسرش به ناگاه و در میانه درمان فرزنددار میشوند. او در تمام روایتش روی یک نکته مهم مانور میدهد که حرف زدن و اصلا گفتن از این موضوع برای مردان چقدر سخت است. او عنوان روایتش را «مصائب سکوت» برگزیده است. بردباری در برابر سختی، نه با گفتن و شریک شدنش با دیگری که با سکوت محقق میشود. سکوتی که ناگزیر است اما سخت.
«ما یک بچه داشتیم» سیداحسان عمادی هم ماجرای فقدان است. سقط جنین همسرش. در واقع عمادی در این روایت به نسبت خودش با دخترش پرداخته اما وقتی پای بچه دوم به میان آمده با از دست رفتن جنین، او با یک حقیقت سخت روبهرو شده است. حقیقتی که لحظهای در زمان با همه سختیهایش آوار شده است. جایی که لقمه در گلویش گره میخورد و در لحظه رخ میدهد که مرد حسابی چرا میخواهی خودت را فریب بدهی آنی که از دست دادی بچهات بوده نه یک لخته خون معمولی. روایت همین است همین گفتن از لحظه که منِ چهل ساله دنبال گفتن این راز با دیگری بودم. همان ایستادن روی مرز عقل و احساس است که در ابتدای یادداشت به آن اشاره کردم، جایی که حسین، دوست نویسنده دستهایش را باز کرده و گفته بیا بغلم. درستترین کار ممکن به زعم نویسنده همین در آغوش کشیدنش بود. عمادی به لطف سالها روزنامهنگاری قدرت خوبی در روایت تجربه زیستهاش با فرمی جذاب دارد. اما سومین روایت با موضوع فقدان به روایت یحیی شامخی با عنوان «ما با عماد دنیا را پیاده گز کردیم» اختصاص دارد. نویسنده در این یادداشت به روند تولد پسرش در خارج از ایران با سندروم داون پرداخته است. پسری که عمرش به دنیا نبوده و در یکسالگی از دنیا میرود. شامخی در این یادداشت بیش از اینکه روایت کند به تجربیات شخصیاش از زندگی و سفر با فرزندی بیمار گفته است. یادداشت فاقد لحظه و یا نکتهای غافلگیرکننده است. شامخی در این یادداشت بزنگاههای عاطفی را هم بیشتر متمایل به سویه عقلانی شخصیتش روایت کرده است.
حسام ایپکچی درونیترن و ذهنیترین روایت را از پدری داشته و به نکته مهمی در روند فرزندآوری اشاره کرده است. ایپکچی، ماجرای آبستنی روان و روح مردان هنگام آبستنی همسرانشان را روایت کرده است. او در یک مونولوگ ذهنی با همسرش به گیجی، بهت و عظمت ماجرای والدی پرداخته و آن را بازگو کرده است. تکیه بر جزئیات احساساتش و انکشافهای حاصل از آن برای خودش یادداشت او را به معنای روایت نزدیکتر کرده است. در واقع او یک روایت تمام عیار درونی را رقم زده است.
در غالب روایتها بارها به این موضوع اشاره شده است که در روند والدی هیچکس حواسش به مردان و پدران نیست. گو اینکه پیشفرض همه ما این است سکوت مردان یعنی رضایت آنها. یعنی همه چیز رو به راه است. آیا مردان نیاز به گفتن و شنیده شدن ندارند؟
عنوان: پروژه پدری/ پدیدآور: فاطمه ستوده/ انتشارات: اطراف/ تعداد صفحات: 222/ نوبت چاپ: اول.