در این رمان ریحان نماینده زنی است که برای همراهی با همسرش با بخشی از درون خودش مواجهه مییابد که برای خودش هم غریب و ناشناخته است اما همین زن در رویارویی با مرگ فرزند اراده کرده است تا در آن سیاهچاله سوگواری باقی بماند. حالِ او حال همه آدمهای عزاداری است که به سبب رنجش برای از دست دادن، خودشان را مستحق همه نوع یاری و همراهی و درک میبینند اما در عینحال طلبکار عالم و آدم هم هستند. نمیتوان شماتت کرد. برخورد آدمها با سوگ بستگی به ظرفیت روان آنها و بلوغ عقیدتی و احساسی دارد. باری در این رمان آنکه تلنگر سخت به ریحان میزند تا وادارش کند دقیق و منصفانه ببیند مادر ریحان است. زنی که به او میفهماند اگر بنا به محاکمه باشد خود دخترش اولین کسی است که باید بایستد و به خودش و ابراهیم و حتی دیگران جواب بدهد چرا بچه یکساله را برده وسط شهری که رسما جنگ زده است و هر روز میزبان خمپاره و موشک است. این مجادله مادر و دختری به قدری بالغانه و درست و دقیق تصویر شده است که میتواند نمونه موفقی در این حیطه برای داستاننویسان جوان باشد.
نکته بعدی درباره این رمان که مایلم به آن اشاره کنم بحث زن بودن نویسنده و قهرمانهای رمان است. نه! خطا نکنید! بنا نیست داد سخن بدهم که چقدر خوب این زنانگی در کتاب ساری بوده و آفرین به نویسنده زن که زنان را خوب و درست تصویر کرده است و یا نقد کنم که چرا زنان این رمان خیلی زن نیستند یا ناقص روایت شدهاند. بلکه کاملا برعکس. باید بگویم با وجود اینکه نویسنده بانویی جوان است و زنان داستانش مانند خودش زنانی جوان هستند اما اثری که خلق کرده است زنانه نیست. این بیش از آنکه رنگ و بوی زنانه داشته باشد انسانی است و این نکته بسیار مهمی است که نویسنده زن ایرانی توانسته است از جنسیت و مسائلش عبور کند و افق نگاهش وسیع شود. در عین حال بتواند این افق نگاه وسیع را با فرم و در قالبی داستانی روایت کند. نکته جالب این است که نویسنده در کل رمان جزئیاتی را به تصویر کشیده مانند شکرهایی که ته لیوان شربت آبلیمو حل شده یا نشدهاند که ناشی از نگاه زنانه اوست اما در این نگاه و جزئیات نمانده است و از آن عبور کرده است.
«یکی میان زندگی ما راه میرود» حکایت انتخاب آدمهای قصهاش است. انتخاب و نتیجهای که ناگزیر بر انتخاب مترتب است و بر آن بار میشود و اتفاقا همان است که شخص و زندگیاش را میسازد. بزنگاههایی که ناچاریم در آنها دست به حذف و برگزیدن بزنیم و در سالمندیمان سر فرصت بنشینیم و به آن انتخاب و حذفها و نتایجش بنگریم.
آنچه در پیوست کتاب قابل توجه جدی است داستان و مسائل مربوط به اردوگاه اشرف در عراق است. رمان حاوی جزئیات بسیاری درباره موقعیت فیزیکی اردوگاه و روابط آدمها، سلسله مراتب سازمانی و حتی سبک زندگی سازمانی در آنجاست. این جذابیت ناشی از اطلاعات و گفتههای افراد بریده از سازمان است که پیش از این در قالب مستندهایی تصویری از اتفاقات و شرایط و قوانین متعصبانه حاکم بر اردوگاه میگفتند. همه اتفاقات و شرایط و قوانین که به شدت ابلهانه و غیرمنطقی و مسخره به نظر میرسند. پذیرش این شرایط برای کسی که فضای آنجا را تجربه نکرده است امری عجیب به نظر میرسد از اینروست که وقتی با این جزئیات روبهرو میشویم به لایههای جدیدتر و به درکی دقیقتر از این سازمان میرسیم. روایت و گفتن از سازمان موسوم به مجاهدین به عنوان بخشی غیرقابل انکار و حذف از تاریخ معاصر برای داستاننویسان ایرانی امری مهم نیست، بلکه لازم و شاید حیاتی است. سازمان مجاهدین خلق در سال 1344 توسط علیاصغر بدیعزادگان، سعید محسن و محمد حنیفنژاد پایهگذاری شد و در دهه 1350 به علت مبارزات سیاسی علیه رژیم شاه و همچنین ترور فرماندهان نظامی ایران، مستشاران آمریکایی و مامورین ساواک در آن مقطع از سازمانهای چریکی مطرح کشور بوده است. تا اینکه در سال 1354 با انتشار بیانیه «تغییر مواضع ایدئولوژیک» شکافی عظیم در میان اعضای این سازمان ایجاد شد و اکثریت مجاهدین به مارکسیسم رو آوردند و اقلیتی از آنان با عنوان مجاهدین مسلمان به اصول مذهبی، پافشاری کردند. پس از تظاهرات ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ و برکناری ابوالحسن بنیصدر، این سازمان، هدف خود را سرنگونی نظام جمهوری اسلامی ایران عنوان کرد. اعضای سازمان مجاهدین، دو سال بعد از جنگ ایران و عراق، در سال ۶۱ به عراق رفتند و با همکاری ارتش عراق، اقدام به تشکیل بازویی نظامی به نام ارتش آزادیبخش ملی ایران کرد و در کنار ارتش عراق در جنگ بر ضد ایران، مشارکت کرد. این نیروی نظامی در طول جنگ ایران و عراق، از سوی خاک عراق، بیش از یکصد عملیات نظامی بر ضد مواضع نیروهای ایرانی شکل داد. فقط در یک فقره گروهک تروریستی منافقین، تنها در بازه زمانی 11 فروردین تا 26 اسفند سال1362، مسئولیت ترور 4583 شهروند ایرانی را برعهده گرفت. مهمترین عملیات نظامی سازمان در سال ۱۳۶۷ تحت عنوان «فروغ جاویدان» (مرصاد) انجام شد. گستره فعالیت نظامی این فرقه بر ضد ایران و ایرانیان ایجاب میکند تا ادبیات ایران روایت داستانگون این سازمان را جدی بگیرد. کما اینکه در این خصوص خود سازمان سالهاست به وسیله بازوهایی فرهنگی سعی در تطهیر چهره خود و ارائه تصویری سفید و دور از واقعیت از خودش دارد. به بهانه داستان زندگی شیرین بخش مهمی از رمان «یکی میان زندگی ما راه میرود» به فرقه رجوی اختصاص دارد. از تسلط روانی سازمان بر افراد تا حضور در معرکههای ضد ملی بخشهایی هستند که سمیه عالمی به خوبی از پس روایت آنها برآمده است. اجتناب از شعارزدگی و اغراق از نکات برجسته این بخش است که به باورپذیری آن منجر شده است.
عنوان: یکی میان زندگی ما راه میرود/ پدیدآور: سمیه عالمی/ انتشارات: سوره مهر/ تعداد صفحات: 376/ نوبت چاپ: اول.