قصه اول به نام «بختک» بار طنز هم دارد. طنز موقعیت یا گاه کلامی با جملات عاری از لودگی لبخندی به لب خواننده مینشاند. در خانوادهای که مرگامرگی رهایشان نمیکند واکنش اهالی، رفتار نوجوانها در ختم و خرابکاریهای ناخواسته، ما را به یاد همه خاطرات نوجوانیمان میاندازد. در باقی داستانها نیز هسته اصلی همان خرافات، باورها، طلسم جادو و هر آنچه به این شکل میشود نام برد است اما هر کدام به شکلی. این نقطه قوت نویسنده است که در داستانی حول همین محور با طنازی مینویسد و در جایی ترس را به جان خواننده میریزد. اگر چه نویسنده اعتقاد راسخی به تمام آنچه نوشته نداشته باشد؛ او فقط خبر میدهد، داستانی نقل میکند نه آن را رد کرده و نه کاملا تایید.
از محتوا که بگذریم میرسیم به ساختار متن. جملات کوتاه و ضربهزننده در عین بیپیرایگی، ارزش اثر را بالا برده و در جاهایی البته از تشبیه و شاعرانگی در ساختار جمله غافل نبوده اما تشبیه موجز است و وجهشبه سریع به ذهن متبادر میشود. فضای کلی اثر با توجه به مضمون وهمانگیز آن غبارآلود و رویایی است چه آنجا که در باغهای زیبای شیراز به سر میبریم چه در روستایی در سیستان. اطلاعات محدود و ساختار جملات، هماهنگ با فضاست. دیالوگ مستقیم تقریبا وجود ندارد مگر به ندرت و بسیار کوتاه. افعال استفاده شده اغلب ماضی بعید است و گویی راوی داستانهایی میگوید از زمانی بسیار دور یا در هالهای از ابهام.
خانم نادری با وجود آنکه از زبان، لهجه و گویش محلی هر شهری استفاده کرده و به آداب و رسوم و طرز نگاه هر قومیتی به حوادث نگریسته اما آشنازدایی نیز میکند. گاه روباه را که نماد مکر و حیله است نشانه معصومیت و عشق مینمایاند و عشق سنتی را به گمان اهالی آن اقلیم، با خریدن النگو و طلاهای چشمگیر معرفی میکند. طوری که زن تهرانی همسر پزشک ،که نماینده زن پایتختنشین روشنفکر است را هم به فکر فرو میبرد، او که با همسرش روابط سردی دارد و دستهایش خالی از النگوست. در تمام این گزارهها نویسنده وسط ایستاده و روایت میکند نه قضاوت.
همانگونه که پیشتر نوشتم داستانها در شهرها و قومیتهای متفاوتی از فارس و ترک و کرد و بلوچ اتفاق افتاده بنابراین میتواند داستان اقلیمی باشد و در این میان به الفاظ و عادات و افکار آنان اشاره شده است. البته در چند نمونه کلمات ترکی آورده که به گمان من نادرست است و شاید ترکزبانانی در اقلیمی باشند که گرگ را «جرج» تلفظ کنند اما معمولا در میان ترکزبانان ایران «قورد» مصطلح است. نکته دیگر پایانبندیهای برخی داستانهاست که با ابهام همراه است. البته منظور پایان باز نیست بلکه ابهام از آن گونه که خواننده متوجه پایانبندی مورد نظر نویسنده نمیشود مانند داستان «پیراهن آبی».
رئالیسم جادویی «مرگامرگی»، در برخی داستانها به وضوح قابل تشخیص است؛ اما چندان اصراری به غریب بودن ندارد و چندان بعید از ذهن به نظر نمیرسد. گویا مدتی زیستن میان این اقوام و حضور در اقلیم و فرهنگ آنان چنین پیامدی میتواند داشته باشد. مثلا خفگی با خزههای درخت «سرخدار» از نظر یک نگهبان پیر جنگل و پیرمرد هیزمشکن شمالی، امری ناشدنی نیست اگرچه از نظر باقی اهالی روستا غریب باشد.
به نظر من شرمین نادری که سالها در چنین فضایی قلم زده و تبحری در نوشتن داستانهایی با حضور عوامل ماورائی و جن و پری دارد را باید خواند و از معاشرت با آدمهای داستانهایش در اقلیمهای گوناگون لذت برد.
عنوان: مرگامرگی/ پدیدآور: شرمین نادری/ انتشارات: بان/ تعداد صفحات: 200/ نوبت چاپ: اول.
انتهای پیام/