از اینرو مفاهیمی که از آنها میتوان داستانی کوتاه ساخت، تاب گسترش مفاهیم رمانی را ندارند و در قالب رمان نمیگنجند. هر چند از منظر ریختشناسی حائز اهمیت بسیار باشند، با این تأکید که داستانهای کوتاهی داریم که تأثیرگذارتر از بسیاری از رمانهای طولانی هستند. با این توضیح مختصر برویم سراغ مجموعه داستانهای کوتاه «ایوار» نوشته محمداسماعیل حاجیعلیان که توسط نشر سوره مهر روانه بازار شده است.
در «ایوار» نویسنده رخدادی واقعی را در بستر تاریخ پهلوی دستمایه خلق تعدادی داستانکوتاه کرده که همگی آنها پیرامون نقطهای مرکزی شکل گرفتهاند و روایتگر همان نقطه هستند. این نقطه کانونی همان رخداد واقعی در بستر تاریخ است. فروکشیدن مجسمه محمدرضا پهلوی در جریان انقلاب سال 1357.
در مجموعه داستان با روایان متعدد و متفاوت و مکانهای مختلف روبهرو هستیم. این تشتت برای بازنمایی وضعیت بیانضباط و ساختارشکن منتهی به انقلاب مناسب است و نویسنده هم از آن بهره تام برده است. اما راویان متعدد در داستانهای مجزا از هم در عینحال پیوسته به انسجام روایت لطمه نزده است و در واقع ما با یک روایت خطی طرف هستیم. به نظر میرسد نویسنده در باب نقطه کانونی روایتش از اشراف و تسلط لازم برخودار بوده است و از این رو توانسته این تعدد را مدیریت و هدایت کند.
جغرافیای داستانها در سمنان میگذرد و با توجه به اینکه نویسنده خودش هم سمنانی است پس یک فرصت مهم برای مخاطب ایرانی را فراهم کرده تا علاوه بر جغرافیای سمنان با زبان سمنانی مواجههای از جنس دیالوگ داشته باشد. دیالوگهایی که معبر و کانالی تعبیه شده از سوی حاجیعلیان برای انتقال اطلاعات به خواننده هستند. دیالوگهایی با زبان سختفهم سمنانی!
اردیبهشت سال 98 در یک سفر سخت و طولانی زمینی ترموستات ماشینم خراب شد. از دانشگاه قزوین به سختی خودم را به تهران رساندم و باز سختتر به سرخه سمنان. در یک تعمیرگاه توقف کردم تا مکانیک سرخهای ماشینم را تعمیر کند. قریب یک ساعتی آنجا توقف داشتم در تمام این یکساعت مکانیک محترم با شاگردش و همکاران دوروبرش در حال گفتوگو بود. شما فکر میکنید من از آن همه حرف چقدرش را فهمیدم؟ دریغ از یک کلمه!!!هر چه بیشتر نمیفهمیدم بیشتر گوش تیز میکردم اما از فهم یا حتی حدس کلمات هم ناتوان بودم.
با خواندن «ایوار» و دیالوگهای سمنانی و پاورقیهایی که ترجمه دیالوگها بودند به آن نافهمی عجیب پرت شدم. به هر حال این زبان و گویشهای محلیاش برای غیرسمنانیها سخت فهم است و همین امر میتواند به روانی روایت لطمه بزند. این را بگذارید در کنار مواردی که نویسنده ترجیح داده برای برخی جملات و کلمات سمنانی توضیحی ارائه ندهد. بدین ترتیب خواننده چگونه باید کنش مورد نظر نویسنده را کشف کند؟
کنش در داستان باید پیرامون یک شخصیت واحد و حادثه اصلی دور بزند. بر همین اساس است که خواننده ناخودآگاه خود را متعهد میبیند تا درصدد کشف این کنش برآید. باید توجه داشت هر روایتی لزوما مبتنی بر دادههایی ساخته خواهد شد و از این رو دارای وحدت روایی است. موقعیت آغازین، اتفاقات پیدرپی، نقطه عطف و موقعیت پایانی چهار مرحله تشکیل دهنده داستان هستند. با این تفاصیل، فصل اول با آن شمایل و تک جملات بناست یک بازی فرمی باشد یا مسئله دیگری بوده که من راه به چرایی آن نبردهام. فصل اول به انضمام زبان داستان و گفتوگوها میتواند کل اثر را با خطر عدم ارتباط با خواننده روبهرو کند.
نویسنده باید توجه داشته باشد فصل اول و افتتاحیه فصل مهمی است که قلاب نویسنده باید به یک جایی در دل یا ذهن مخاطب بگیرد و الا هیچ. نقطه آغازین «ایوار» از فصل دوم شروع میشود و جملات فصل اول بسان معمایی در فصلهای دیگر کشف میشوند. به هر روی پایبندی نویسنده به چهار مرحلهای که در خلق داستان ذکر کردم «ایوار» را از خطر مردود شدن در ذهن مخاطب نجات داده است.
در بند آخر صفحه 62 نویسنده به شخصیتی معروف در تاریخ پهلوی اشاره میکند. پرویز ثابتی مسئول اداره سوم که مهمترین رکن ساواک محسوب میشد، در طی سالهای ۱۳۵۲ تا ۱۳۵۷و رئیس ساواک تهران. ثابتی متولد سنگسر در سمنان و هنوز در قید حیات است. به این جملات توجه کنید! «با این بلبشویی که معلوم نیست توی این تکه جای سرزمینم اتفاق افتاده است ساواک بیچاره چه غلطی باید بکند که ثابتیان آن بالا نشسته و هی بخشنامه و آئیننامه و دستورالعمل میفرستد تا بلکه استان زادگاهش را بتواند از این رودخانه خروشان دور کند…»
شاید این خطا برای خواننده مهم نباشد حالا یک الف و نون به ثابتی بچسبد اتفاقی نمیافتد. بله ممکن است نظر شما این باشد اما به گمانم این خطا برای نویسنده نباید بیاهمیت تلقی گردد. نویسنده شاید تاریخ نگوید اما از تاریخ روایت میکند حداقل باید به نامها وفادار باشد.
عنوان: ایوار/ پدیدآور: محمداسماعیل حاجیعلیان/ انتشارات: سوره مهر/ تعداد صفحات: 202/ نوبت چاپ: اول.
انتهای پیام/