رمان «شاه بیشین» اثری است که محمدکاظم مزینانی آن را بر اساس زندگی محمدرضا شاه پهلوی به رشته تحریر در آورده است. داستان این کتاب از بیماری شاه آغاز میشود و سپس با نگاهی به گذشته از کودکی تا لحظه مرگ محمدرضا پهلوی را روایت میکند آن هم روایت دوم شخص، همچنین نوع نگاه شاه به زن، جامعه، دنیا، اطرافیان و حتی روابطش با اشیا و حیوانات در این رمان به خوبی به تصویر کشیده شدهاند. «شاه بیشین» در واقع روایتگر لحظات آخر زندگی مردی است که در نظر همگان از همه مواهب زندگی مادی برخوردار بوده، اما وقتی با مرگ تنها میشود در مییابیم که این همه مقام و موقعیتهای ظاهری دردی از او دوا نمیکند و یکه و تنها در غربت جان میسپارد و دور از وطن آبا و اجدادیاش در گوشهای از جهان به دور از هیاهو و در سکوتی همیشگی به ابدیت می پیوندد.
زاویه دید دوم شخص که مزینانی برای روایتش برگزیده هر چندکه خیلی مورد استقبال نویسندگان نیست اما برای داستاننویس امکاناتی را فراهم میسازد تا به سوژهاش بسیار نزدیک شود و از زاویهای فوق نزدیک به او نگاه و از او روایت کند. نگاهی فارغ از قضاوتها و دادههای رسمی تاریخ. روایت دوم شخص بر خلاف انواع راوی اول و سوم شخص کمتر شناخته شده و کمتر به کار رفته است. این شیوه پیچیدگیها و در همان حال کارکردها و قابلیتهایی دارد که اگر به درستی شناخته و به کار گرفته شود امکان تازهای را برای خلق فضاهای بدیع و مفاهیم متفاوت در اختیار نویسنده قرار میدهد.کارکردهای ویژه این زاویه دید به سه عامل مهم وابسته است: بهرهگیری از عنصر خطاب، بهره بردن از ضمیر دوم شخص و به کارگیری عنصر گفتوگو.
کاربرد عنصر خطاب و ضمیر دوم شخص بخش مهمی از امکانهای معنایی متفاوت این نوع روایت را رقم زده است. لغزندگی ارجاعی ضمیر دوم شخص سبب شده تا این شیوه، با معیارهای پسامدرنی همسو و همراستا شود. یکی از دلایل قدرتمندی روایت دوم شخص بهره بردن از شیوه گفتوگو است که سبب میشود این روایت با ژرفای احساسی افراد پیوند یابد. زیرا به کمک این شیوه تنها راوی بیانگر صرف روایت نیست بلکه مخاطبـسوژه میتواند در حوزه بیان دخالت کند.
این شیوه روایت امکانهای زیادی برای نفوذ به درونیترین بخشهای ذهن و روان شخصیتها فراهم میآورد زیرا در این شیوه راوی ممکن است بخشی از ذهن یا آگاهی شخصیت باشد که با او سخن میگوید؛ و یا حتی حافظه یا وجدان او باشد که همه چیز را به یاد دارد و آنها را به سوژه اصلی یادآوری میکند. گویی شخصیت سوژه شکاف خورده و از وجود او صدای دیگری متولد شده است که در راوی نمود مییابد. این صدای دیگر «صدای کوچک درونی» نامیده میشود. این بزرگترین امکانی است که روایت دوم شخص در اختیار دارد و به کمک آن میتواند به درونیترین زوایای ذهن و روح انسانها قدم بگذارد. آن چنان که در «شاه بیشین» میبینیم که سوژه اصلی یعنی شاه و فرح با یک صدای دیگر، خودشان را استنطاق میکنند با خودشان حرف میزنند، خاطراتشان را جستجو میکنند و به دنبال بخشهای گمشده زندگی خود میگردند.
در نقدی که آقای احمد شاکری به این رمان داشت این موضوع را از نقاط ضعف کتاب دانسته و زبان به مذمت آن گشوده است که چرا از مردم انقلابی در این کتاب اثری نیست. این رمانِ شاه است تا رمانِ انقلاب.
من با این نقد و نظر کاملا مخالفم. اولا بیش از چهل سال است که دوستان فرصت و امکانات داشتند تا انسان و مردم انقلابی را روایت کنند و داستانهایشان را بنویسند.
اما به مخاطب هم این حق را بدهید که بخواهد حرفهای آن سمت واقعه را هم بداند و بشنود. «شاه بیشین» یک فرصت نصفه و نیمه در اینباره است که به مخاطب این امکان را میدهد تا یک راوی را که خیلی هم اهل قضاوت نیست نزدیک محمدرضا و فرح ببیند و مونولوگوار و خطاب به آنها از خاطرات، از اقدامات و تصمیمات غلط و درستشان بخواند. و همه اینها هم با خوشبینی تمام نسبت به مخاطب بیان شده که آیا اصلا او به ما و روایتمان اعتماد دارد؟ پس این ایراد به زاویه دید دوم شخص این رمان وارد نیست.
روایت رمان«شاه بیشین» به شکل خطی نیست و بارها در طول روایت شکست خطی حوادث داستان اتفاق میافتد. یعنی بعضی مواقع تسلسل زمانی رعایت نمیشود، بلکه گذشته، حال و آینده در هم میآمیزد و قهرمان از روی تخت فلزی بیمارستان به مرور خاطرات گذشته میپردازد و راوی از شیوه جادویی دوم شخص به بازگویی سه زمان می پردازد. زمانهایی که در این رمان استفاده شدهاند، زمان اسطورهای، زمان روانی و جریان سیال ذهن است.
زمان روانی یا زمان حسی بر اساس این حقیقت پایهگذاری شده است که گذشت زمان در درون موضوع مورد نظر به اعتبار شرایطی که بیرون از آن وجود دارد، یعنی در ارتباط با خوشی و یا ناخوشی لحظات موجود در آن ریتمی متفاوت خواهد داشت. در این داستان، شادیها و خوشیهای دوران گذشته خیلی سریع اتفاق افتاده و زود سپری شده است. در زمان حال حوادث داستان یعنی بیماریهایی که شاه به آن مبتلا گشته و نابسامانی اوضاع کشور سیر کُند و آرامی را طی میکند و اندوه و نگرانی ساعاتی طولانی را بر ما تحمیل میکند. این گونه زمان به شیوههای مختلفی چون نوستالژی، بازگشت به کودکی و غم غربت در این رمان نمود پیدا کرده است. نوستالژی در زبان فارسی به غم غربت، حسرت، دل تنگی نسبت به گذشته، احساس حسرت و دلتنگی برای وطن، خانواده، دوران خوش کودکی، اوضاع خوش سیاسی و اقتصادی در گذشته ترجمه شده است. در جایجای این رمان، نوستالژی دیده میشود و مدام محمدرضا به یاد گذشته میافتد و حسرت چیزهای از دست رفته را میخورد که چیزی جز آه و حسرت برایش باقی نمانده است. شاه، روی تخت فلزی بیمارستان العمادی دور از وطن و در غربت به یاد دوران خوش گذشته، شادیها، تفریحات، اقتدار و قدرتی که داشته است و اکنون دور از وطن و در چنگال مرگ دست و پنجه نرم میکند، میافتد. با این کار یعنی بازگشت به گذشته، سعی میکند که خطی بر زمان حال و مشکلاتی که دامن گیرش شده بکشد؛ و این محیط و اوضاع را فضایی بسته و محدود برای خود میداند و انگار که در قفسی اسیر شده است و نمیتواند کاری انجام بدهد: «اکنون فارغ از زمان حال، در گذشته سیر میکنی؟ واکنش غریزی از آدمیزاد در زمان مفارقت روح از بدن. همانند رفتار فیل ها در دم مرگ که در کنج تنهایی آنقدر خاطرات خویش را احضار میکنند تا به احتضار بیفتند». (ص: ۱۹۸)
مزینانی در جایی دیگر از رمان، از زمان اسطورهای یا دایرهوار استفاده کرده است. زمانی چرخهای که مثل دایره به دور خود میچرخد. تکرار در این داستان، ما را به سفری دایرهای وارد می کند، به طوری که در آن آغاز و پایان به هم متصل میگردد؛ و این تکرار و حرکت دوری باعث شکلگیری زمان اسطورهای میگردد. گر چه این زمان در حال پیش رفتن است اما به صورت دایرهای به دور خود میچرخد. در رمان «شاه بیشین»، نیز زمانی که محمدرضا به زمان حال، گذشته و آینده برمیگردد با عبارتی تکراری باز به نقطه صفر زمان بر میگردد و گویی هیچ اتفاقی نیفتاده است، در تمام داستان، بعد از هر قسمتی، شاه از ترجیع بند «آها ای پدر تاجدار» استفاده میکند و با این حرف به نقطه صفر زمان میرسد.
در زمان اسطورهای گذشته، حال و آینده از یکدیگر متمایز نمیماند؛ زیرا آگاهی اسطورهای به این متمایل است که فرق میان مراحل زمان را از میان ببرد و آنها را یک کاسه کند. زمانی که جشنهای دو هزار و پانصد ساله در شیراز برگزار میشود. نویسنده با آمیختن دورههای مختلف زمانی حکومتهای ایرانی، تمایز میان زمانها را به هم میریزد و آنها را یکی میکند.
و اما جریان سیال ذهن، تکنیکی است در روایت رمان و داستان کوتاه که در جریان آن نویسنده، تمام احساسها، تفکرات و تداعیهایی را که در ذهن شخصیت داستانی شکل میگیرد، بدون تصویر با توضیح و تحلیل روی کاغذ میآورد. برای این نوع از روایت، معمولا از تکنیک درونی استفاده میشود که معمولا طولانی است. در جریان سیال ذهن، سوژه داستان بدون دخالت راوی (در مواردی با حضور راوی) درباره زندگی درونی، تجربهها، احساسات و عواطف خود فکر میکند. این شیوه در داستاننویسی می تواند در یک یا چند صحنه از رمان انجام بگیرد، هرچند این گونه گفتار عمدتا از زاویه دید اول شخص (راوی) بیان میشود ولی در مواردی می توان از زاویه دید سوم شخص (او- راوی) فرصت بروز بیابد.
مزینانی در این داستان از شیوه تکگویی درونی استفاده کرده است و در جای جای رمان، ما شاهد آن هستیم، افکار محمدرضا، بر محور خاطرههایی میگذرد که باعث میشود تکگویی او بعضی از حوادث گذشته را که با زمان حال تداعی میشود را مرور کند. در این جا به یک مورد اشاره میکنیم زمانی که جشنهای دو هزار و پانصدساله برگزار می شود ناگهان، پادشاه حبشه خودش را خیس می کند و زمانی که محمدرضا مریض میشود به یاد آن روز میافتد و با خود به واگویه می پردازد.
«آه پدر تاجدار! آن روز آرزو کردم هرگز به حال و روزی نیفتم که اختیار مثانه خودم را هم نداشته باشم. بازی روزگار را می بینی؟ کارم به جایی رسیده که اختيار مثانه من به دست یک پرستار افتاده » (ص؛ ۱۵۲)
عنوان: شاه بیشین/ پدیدآور: محمدکاظم مزینانی/ انتشارات: سوره مهر/ تعداد صفحات: 418/ نوبت چاپ: هشتم.
انتهای پیام/