«هزار خورشید تابان» شرح زندگی کمفراز و پرنشیب دو زن افغانستانی است. به نامهای مریم و لیلا. نویسنده در یک بازه زمانی 50 ساله، سرگذشت مریم و لیلا را برایمان روایت میکند. یک روایت خطی، مثل «بادبادکباز». مریم، یک حرامزاده است که با مادرش ـننهـ در کلبهای دور از شهر زندگی میکند. جلیل سینمادار شهر است و پدر مریم. سالها بعد، پای لیلا هم به داستان باز میشود. در این بازه زمانی انواع و اقسام حاکمان میآیند و میروند. چيزی كه تغيير نمیكند اما رنجكشيدن ليلاها و مريمهاست. چرا میگويم ليلاها و مريمها و از مردها اسمی نمیبرم؟ همانگونه كه خالد حسينی میگويد، اين كتاب اداي دينی است به زنان افغانستانی. ولی اشكالی كه به كار نويسنده وارد است اين كه چرا مردهای داستان اينقدر پوچ و پلاستيكی هستند؟ چرا آنها هيچ سهمی از اين درد و رنج نمیبرند؟ انگار تقسيمبندی نويسنده فراتر از اين حرفهاست؛ «بادبادکباز» برای مردها و «هزار خورشيد تابان» هم برای زنها!
شخصيتپردازی كتاب ضعيف است، خيلی ضعيف. مردها به سه دسته تقسيم میشوند. بد، خوب و دسته سوم شامل مردهایی میشود كه در برزخ خوب و بد بودن ماندهاند. زنها اما همه خوباند! (به جز يكی دوتاشان كه آن هم چند صفحهای بيشتر مهمانشان نيستيم.) زنهای داستان، به سختی زندگی میكنند و زجر میکشند. حالا يكی قدش كوتاه است، ديگری چشمهايش رنگیست و آن يكی كمی فربه است. اين میشود خلاصهای از شخصيتپردازی داستان.
بچهها هم در داستان نقش پررنگی دارند. با اين حال نويسنده از پس شكل دادن به خمير شخصيت بچهها نيز برنیامده است.
نكته ديگری كه مربوط به روند داستان میشود، گسسته بودنش است. انگار با تعداد زيادی داستان كوتاه با شخصيتهای مشترک طرفيم، كه در كنار هم قرار گرفتهاند و اين اثر را شكل دادهاند. برای مثال، نويسنده يك اتفاق را بيستـسی صفحه كش میدهد و از آن سمت ناگهان چند سال به جلو پرتاب میشويم. بعضا آنقدر سريع اتفاقات رخ میدهند، كه خواننده فرصت عميق شدن در داستان را از دست میدهد. اين گسستهبودن، در شكل نگرفتن شخصيتها هم بیتاثير نيست. اما اين گسسته بودن از كجا نشات میگيرد؟
نويسنده داستانش را بر اساس اتفاقات و غافلگيری پيش میبرد. به همين علت، به جای اينكه بيشتر به زمينههای وقوع آن اتفاق بپردازد و مقدمهچينی كند، درگير اين است كه چگونه بيشتر مخاطب را به تعجب وادارد. اين ويژگی سبب میشود كه با داستانِ يكدست و چفتوبستداری طرف نباشيم.
تقريبا میشود گفت داستان 4 نقطه متمايز دارد. اين نقاط لحظههايی هستند كه در داستان رعد و برق زده میشود و همهچيز به هم میريزد. اولين صحنه، كه حوالی صفحه 40 با آن مواجه میشويم، سهمگين است. مو را به تن مخاطب سيخ میكند. اصلا مانند آب سردی است كه ناگهان بر سرمان ریخته میشود. به حدی كه انگار تازه از آنجا کتاب شروع شده است و مسئله را جدی میگیریم. رفتهرفته اما دست نويسنده برای مخاطب رو میشود و نقاط حساس بعدی، آن تاثيرگذاری نخستينشان را ندارند و حتی میشود گفت قابل حدس هستند.
کتاب حفرههای داستانی زیادی دارد. منظورم از حفره چیست؟ منظور آن بخشهایی از داستان است که بیمنطق پیش میرود و یا میشود گفت با منطق داستان همخوانی ندارد. مثلا، بخشی که مریم به راحتی از سد ننه میگذرد و راهی هرات میشود. ننهای كه تا پيش از اين ما شاهد سختگيریهايش بوديم و به مريم اجازه نمیداد از جلوی چشمش جم بخورد. جایی ديگر میبينيم مريم حسرت جزء به جزء زندگي شهرنشينان را میخورد و حتی دلش میخواهد مانند آنها عيدديدنی برود! اما نكته اينجاست كه طبق گفته نويسنده، مريم 15 سال تمام در كلبه زندگی میكرده و به جز ننه و چند نفر ديگر با كسی ارتباط نداشته!
بخش دوازدهم كتاب يكی از نقاط قوت آن محسوب میشود. جايی كه نويسنده احساسات و فكر و خيالهای زنانه را به نمايش میگذارد. اين بخش ثابت میكند نويسنده به خوبی رفتارها و جزئيات شخصيتها را موشكافی كرده، اما نتوانسته است كه اينها را در شخصيتها به خوبی بگنجاند و اين روند را ادامه دهد.
داستان، داستان سنگينیست. هيچ خوشیِ نسبتا پايداری وجود ندارد. بلا و فلاكت هر لحظه در كميناند. اوضاع به گونهايست كه در جايي از داستان، روی كارآمدن طالبان، برای شخصيتها رسيدن به ساحل آرامش تلقی میشود. اما خب زهی خيال باطل. ممكن است جايی چشمتان پر اشك شود، سرتان درد بگيرد و يا از شدت ناباوری كتاب را ببنديد و تاسف بخوريد. خالد حسینی، رنج و عذاب هموطنانش را نوشته تا دیگران را از چیزی که بر افغانها میگذرد آگاه سازد. همان کاری که داوود سرخوش با صدایش میکند و نتیجهاش میشود آن کلیپی که در ابتدای متن صحبتش شد.
در كل اما «هزار خورشيد تابان»، پشت «بادبادکباز» گير كرده است و از آن فراتر نيامده. حتی از آن عقبتر هم هست. اين يعنی اينكه اگر «بادبادكباز» را خواندهايد، خواندن «هزار خورشيد تابان» چيزی به شما اضافه نمیكند، جز چند خاطره تلخ. اگر هم چيزی از اين نويسنده نخواندهايد، خب «بادبادكباز» را بخوانيد!
عنوان: هزار خورشید تابان/ پدیدآور: خالد حسینی؛ مترجم: پریسا سلیمانزاده و زیبا گنجی/ انتشارات: مروارید/ تعداد صفحات: 454/ نوبت چاپ: هجدهم.
انتهای پیام/