رمارک در پردازش این معروفترین اثر خود سعی کرده است که تمام زشتیها و پلشتیهای جنگ را به تصویر بکشد. او در توصیفاتش از صحنههای جنگ به هیچ عنوان از خشونت ماجرا نمیکاهد و صحنههایی اثرگذار از رخدادهای جنگی میآفریند. صحنههایی که تاثیرگذاری خود را مدیون چالشهاییاند که نویسنده موازی با توصیفاتش از جنگ در ذهن خواننده ایجاد میکند.
در حقیقت رمارک در این اثر تنها یک داستان مهیج جنگی سرگرمکننده را از زبان راوی تعریف نمیکند. او کارکرد سرگرمکنندگی ادبیات را با ویژگی تعهد درمیآمیزد تا ابعاد خوفناک جنگ را به مخاطب نشان دهد. رمارک به وسیله راوی و مختصات شخصیتیاش حرفهای مهمی را درباره پدیده جنگ بیان میکند. این حرفها به هیچ روی رنگ شعار به خود نمیگیرند و به خوبی در محتوای اثر حل میشوند.
راوی از خودش و همکلاسیهایش حرف میزند که در تقدیس و ستایش مفاهیمی چون وطن، مرز، ملت، ملیت، نژاد راهی جنگ میشوند اما رفتهرفته این مفاهیم در نگاهشان رنگ میبازد و از معنا تهی میشود. اتفاقی که تنها گریبان راوی و دوستانش را نمیگیرد بلکه بر بسیاری از سربازان جبهه غرب سایه میافکند.
آسیبهای جبرانناپذیر ناشی از جنگ که رمارک به خوبی از پس توصیف آنها برآمده است؛ سربازان را نسبت به ارزشها و آرمانهایشان دچار تردید میکند. در حقیقت خلا باور عمیق نسبت به آنچه بهخاطرش مبارزه میکنند آنها را به سمت پوچی سوق میدهد.
به بیانی دیگر رمارک در این اثر با آنچه ارزشهای انسانی نامیده میشود و تحت لوای جنگ چیزی از آنها باقی نمیماند؛ کلنجار میرود. در جایی از کتاب از زبان راوی میخوانیم: «در مرکز پادگان، به مدت ده هفته تعلیمات نظامی دیدیم. چه ده هفتهای که بیش از ده سال مدرسه رفتن بر ما اثر گذاشت کمکم متوجه شدیم که یک دکمه براق نظامی، اهمیتش از چهار کتاب فلسفه شوپنهاور بیشتر است. اول حیرت کردیم، بعد خونمان به جوش آمد و بالاخره خونسرد و لاقید شدیم و فهمیدیم که دور، دور واکس و پوتین است، نه تفکر و اندیشه. دور نظم و دیسیپلین است، نه هوش و ابتکار و دور تمرین و مشق است، نه آزادی. ما با شور و شوق فراوان سرباز شده بودیم، اما آنها تیشه را برداشتند و تا توانستند به ریشه این اشتیاق زدند. بعد از سه هفته برای ما روشن شد که اختیار و قدرتِ پستچیای که لباس یراقدار گروهبانی به تن دارد، از اختیارات و قدرت پدر و مادر و معلم و همه عالم عریض و طویل تمدن و عقل، از دوره افلاطون گرفته تا عصر گوته، بیشتر است.»
در جایی دیگر از کتاب میخوانیم: «راستی که با چنین جنایاتی خونین، چقدر نوشتهها و اندیشههای بشر باطل و بیاساس جلوه میکند. آنجا که فرهنگ و تمدن هزاران ساله بشر نتوانسته باشد جلوی این رودهای خون را بگیرد و صدها هزار کانون شکنجه را از بین ببرد، پس هرچه میگویند و میکنند، دروغ و بیارزش است و تنها یکی از بیمارستانها برای نشان دادن چهره مخوف جنگ کافی است.»
رمارک در صفحه به صفحه رمانش سعی دارد بشر را به تماشای چهره کریه و دردناک جنگ دعوت کند. چهرهای که آن روی چهره میهنپرستی و آرمانخواهی است. علاوه بر اینها او سعی دارد تا ذهن مخاطبانش را فارغ از احساسات، به سمت و سوی جنگافروزان و آغازگران جنگ و سیاستهایشان معطوف کند.
در جایی از داستان «کروپ» ـ یکی از همان چهار دوستی که داوطلبانه اعزام شدند ـ به سایر دوستان خود میگوید: «آدم وقتی خوب فکر میکنه گیج میشه، ما اومدیم که از خاک وطنمون دفاع کنیم، فرانسویها هم اومدن از خاک وطنشون دفاع کنند، هیچ معلوم هست کی حرف حساب میزنه؟»
در جایی دیگر از کتاب یکی از شخصیتها میگوید: «کشور؟ من که نمیفهمم یک کوه آلمان که نمیتونه یک کوه فرانسه یا یک رودخانه یا یک جنگل یا یک مزرعه گندم رو ناراحت کنه.»
در واقع کاری که رمارک برای اثرگذاری رمانش انجام داده این است که ابتدا با توصیف بیکم و کاست از خشونت جنگ، مخاطب را با چهره بیرحم جنگ رودررو کند؛ سپس با ایجاد فضای گفتوگو بین شخصیتها سوالهای مهمی را در ذهن مخاطب به وجود آورد.
در حقیقت عنصر گفتوگو مهمترین عنصری است که نویسنده کتاب «در غرب خبری نیست» برای رساندن پیامش از آن بهره گرفته است.
از نکات قابل توجه در این زمینه این است که گفتوگوها با توجه به ویژگیهای منحصر به هر شخصیت تنظیم شده است. از این رو تصنعی به نظر نمیرسند و بیشترین اثر را روی مخاطب میگذارند. اینها در کنار واگویههای ذهنی راوی موجب جذابیت بیشتر رمان شده است.
یکی از نقاط عطف کتاب مونولوگی است که راوی بر سر جنازه سربازی از جبهه مقابل میگوید: «چرا هیچوقت به ما نگفتند که شما هم بدبختهایی هستید مثل خود ما. مادرهای شما هم مثل مادرهای ما نگران و چشمبهراهند و وحشت از مرگ برای همه یکسان است و مرگ و درد جانکندن یکسان. مرا ببخش رفیق، آخر تو چطور میتوانی دشمن من باشی؟ اگر این لباس و این تفنگ را دور میانداختیم آن وقت تو هم مثل کات و آلبرت برادر من بودی.»
آنچه در این رمان برای نویسندهاش مهم به نظر میرسد چیستی و چرایی جنگ است. گویی رمارک در کتاب «در غرب خبری نیست» از مردم جهان دعوت میکند تا در میان صدای شلیک گلوله و گرد و غبار جنگ و مبارزه و اخبار شکست و پیروزی و هلهله برای رهبران سیاسی و فرماندهان نظامی دمی بنشینند، اندکی تامل کنند، سپس با صدای بلند از خود و جهان اطرافشان بپرسند: «چرا جنگ؟»
عنوان: در غرب خبری نیست/ پدیدآور: اریش ماریا رمارک، مترجم: سیروس تاجبخش/ انتشارات: علمی و فرهنگی/ تعداد صفحات: 219/ نوبت چاپ: دهم.
انتهای پیام/