سکوت، پردهای از کشمکشهای درونی نویسنده است در فهمش از ایمان مسیحی در ژاپن بودایی. به زعم اندو آنچه ریشه مسیحیت را در این سرزمین زیروزبَر میکند، شمشیر حکومت نیست، بلکه خاک سترونی است که هرچه در آن بکاری، خشکیده درو میکنی. تلاش مبلّغان نتیجهای نمیدهد، زیرا نگاه یک مسیحی ژاپنی به دینش با دیدی که کلیسای رم به آن دارد، بسیار متفاوت است. بنابراین حتّی اگر قتل عامی در کار نباشد، آنچه به عنوان مسیحیت در ژاپن منتشر میشود، تنها پوستینی از این آیین است که خود رفتهرفته خشک شده و میریزد. مانند تعبیری که خود اندو از این وضعیت دارد و خدای مسیحی را پروانهای میداند که در تار عنکبوت ژاپن گرفتار میشود و جان میدهد و در نهایت نیز تنها تنهای بیروح و پوشالی و شکننده و از آن به جا میماند.
اندو در فصلهای اوّل تا چهارم کتاب، نامههای بهجامانده از سباستین رودریگز را گنجانده و در ادامه نیز رمان را حول محور همین شخصیت ادامه داده است. ما با پدر رودریگز از ایمان در شرایط آسوده آغاز میکنیم، و تا حفظ ایمان در شرایط ناامن و پرمخاطره پیش میرویم. از نپذیرفتنِ امکان ارتداد پدر فریرا، تا ایستادن در کنارش در مقام یک مرتد. و در این مسیر آنچه به چالش کشیده میشود، «حقیقت ایمان» است. رودریگز، خود را پتروسی[۷] میبیند که در هنگامه اضطرار، مولایش را طرد و انکار میکند.
«امشب قطعاً از دین برخواهی گشت.» مترجم این را با قاطعیت گفته بود. چقدر شبیه لحن کلام آن مرد خطاب به پیتر بود: «امشب تا قبل از خروسخوان، سه مرتبه منکرم خواهی شد.» امّا تفاوتی میان پتروس و رودریگز هست. آن دو در رویگردانیشان به هم شبیهاند، امّا در علّت آن هرگز. آنچه پیش روی رودریگز قرار میگیرد، سهمناکترین دوراهی است که یک مومن میتواند با آن روبهرو شود. در سمتی شمایل مسیح، و در سمتی دیگر جانِ مسیحیان. به راستی اگر مسیح بود چه میکرد؟
«مسیح قطعاً برای نجات خلق خدا از دینش برمیگشت.»
«نه! نه!» کشیش دستهایش را روی صورتش گذاشته بود و صدا از لای انگشتانش برمیخاست: «نه! نه!»
سکوت، به رخ کشیدن انتخابهاست. تردید تا مغز استخوان آدمهایش نفوذ میکند و شیره منطقشان را میمکد. درست سر بزنگاهها زمان میایستد و ما در انتظار حرکت بعدی به مهرههای صفحه خیره میشویم. مهرههایی سراسر استیصال که محکوم به انتخاباند. گاه لحظهه تصمیمگیریِ گارپ قاب گرفته میشود و گاه رودریگز. گاه نیز لحظه خیانت کیچی جیرو و دوراهیای که مکرراً با آن مواجه میشود و هربار هم به لگد کردن فومی[۸] ختم میشود. چه کسی قدرتِ گرفتنِ درستترین تصمیم در مهلکترین شرایط را دارد؟
«کیچیجیرو» گاهی آرام میشد، باز گریه و زاری میکرد: «پدر، آدم ضعیفی مثل من چه غلطی باید بکند؟ من به خاطر پول به شما خیانت نکردم. حکومتیها تهدیدم کرده بودند.»
کیچیجیرو دهها مرتبه خائن است و هزاران مرتبه ضعیف. خیانتی که هرقدر هم ما را به یاد یهودای اسخریوطی[۹] بیاندازد، ریشه در ضعف دارد، نه طمع. امّا همین ضعف که در کیچیجیرو به صورت خیانت جلوه میکند، در گارپ به شکل مقاومتی سرسختانه در برابر ارتداد، آشکار میشود: «حکم نهایی حاکم این است که اگر پدر گارپ از دین برگردد، جان هر سه نفر در امان خواهد ماند. و این در حالی است که هر سه نفر اینها قبلتر از دینشان برگشتهاند. دیروز در فرمانداریِ حاکم، فومی را لگدکوب کردند.»
…
«از دین برگرد! باید از دین برگردی.» عرق بر پیشانیاش شرّه کرده بود، چشمانش را بست و بزدلانه سرش را برگرداند تا اتّفاقات پیش رویش را نبیند.
…
اگر من بودم از دین برمیگشتم. قطعاً از دین برمیگشتم. حال دیگر جملات داشتند بر زبانش هم جاری میشدند، امّا دندانهایش را به هم میفشرد تا آنها را به زبان نیاورد.
قدرت در کدام است؟ شهادت به سیاق گارپ؟ یا ادامه دادنِ زیستی حقارتبار، با سر و رویی از ته تراشیده، در لباس راهبان بودایی، مانند رودریگز؟! ارتداد او نه از جنس ترس، که از جنس سرسختی و تابآوری است؛ که پیش از او، آن را در وجود فریرا میبینیم. ایمان فریرا در هجوم ابتلائات آنچنان آبدیده شده که ذرّهذرّه خود را از پوستههای خشک زهد جدا کرده و به عقلانیتی بالغانه رسانده است.
[رودریگز] گفت: «در عوضِ این رنج جسمی، لذّتی ابدی نصیبشان خواهد شد.»
فریرا گفت: «خودت را گول نزن! ضعفت را پشت این تعابیر زیبا مخفی نکن.»
«ضعفم؟» کشیش سرش را تکان داد، اعتماد به نفسش شکسته بود. «منظورت چیست؟ چون به سعادت آنها معتقدم؟»
«تو خودت را بالاتر از آنها میدانی. فکر و ذکرت سعادت خودت است. اگر بگویی از دین برمیگردی، آنها را از چاه بیرون میآورند و رنجشان تمام میشود. ولی این کار را نمیکنی. چرا؟ چون از خیانت به کلیسا میترسی. میترسی مثل من در زمره مغضوبان کلیسا شوی.»
میدان ایمان بیانتهاتر از آن است که پدر رودریگز میپندارد و گاهی بازیهایی دشوارتر از سر باختن دارد. لگد کردن فومی، پس زدن ظواهری است که قادر است هر مومنی را از مهمترین اصول انسانی جدا کرده و به ورطه شک بیاندازد؛ و قدرت رودریگز، با وجود تمام کلنجارها و ترسها و دودلیها، دقیقاً در پا گذاشتن بر شمایل مسیح است، تا به همکیشانش جانی دوباره ببخشد. مگر مسیح نیز جان نمیبخشید؟
تردید، همه رودریگز است در برابر خدایی که میخواندش و جوابی نمیگیرد. خدایی که رودریگز و گارپ و کیچیجیرو را به نظاره نشسته است؛ آنچنان که پیتر و یهودا را نظاره میکرد، و مسیح را. در تنگناهایی که عقل و روحت را مچاله میکند و اعتقادت را به ریشخند میگیرد. در ابتدای رمان، ما رودریگز را با خوشبینی مطلق به پروردگارش میشناسیم و جلوتر که میرویم، پرسشگریِ شکّاکانهای را مییابیم که اندکاندک در وجودش ریشه میدواند.
پشت این خاموشی غمگین دریا، خدایی ساکت نشسته بود… خدایی که وقتی این مردمان عاجزانه صدایش میکردند، تنها دست روی دست گذاشت و سکوت کرد.
شک امّا آغاز پرسیدن و اندیشیدن است و گاه مسیر رسیدن به ایمان. و این میشود که وقتی رودریگز پس از سالها وقایعی را که در ژاپن بر او گذشته از نظر میگذراند، هرگز خدایش را ساکت نمییابد. او همواره بوده، امّا نیازمندِ جانِ پختهتری برای درک این حضور. رودریگزِ مرتدی شاید، که از پدر رودریگز آن سالها، بهراستی مومنتر است.
پینوشت:
۱. بنیانگذار رژیم ساموراییِ «تویوتومی» در ژاپن و یکی از سه رهبر متّحدکننده ژاپن در دوران سنگوکو بود. او در زمان حیات ارباب خود، اودا نوبوناگا، همنظر با وی گسترش مسیحیت را مورد تأیید قرار داد. اما بهتدریج متوجه شد که گسترش این دین به وحدت ملّی ژاپن زیان وارد میکند. او سرانجام در ۲۴ ژوئیه ۱۵۸۷ فرمان اخراج میسیونرها از ژاپن را صادر کرد که به موجب این فرمان تبلیغ مسیحیت در ژاپن ممنوع شد و از میسیونرهای مسیحی خواسته شد که این کشور را ترک کنند. البته از آنجایی که این فرمان در قالب «چشم پوشی» اجرا میشد، بدین ترتیب مبلّغان قادر به ادامه فعالیت خود را در ژاپن بودند.
۲. به حادثهای گفته میشود که در سال ۱۵۹۶ در کِشتی اسپانیایی «گالئون» در ولایت توسای ژاپن رخ داد. در این رویداد، گفتههای ناوبر این کشتی موجب خشم تویوتومی هیدهیوشی نسبت به مسیحیان و در نهایت موجب آزار مسیحیان ژاپن و اعدام ۲۶ مسیحی در فوریه سال ۱۵۹۷ شد. پس از این واقعه، هیدهیوشی مقابله گسترده با مسیحیت را آغاز کرد.
۳. توکوگاوا ایهیاسو، بنیانگذار شوگونسالاریِ توکوگاوا در ژاپن و نخستین شوگون آن بود.
۴. Edo. قسمتی از دوران شوگونسالاری در ژاپن که از سال ۱۶۰۳ تا ۱۸۶۸ میلادی را در بر میگیرد و آغاز آن به قدرت گرفتن «توکوگاوا ایهیاسو» بازمیگردد.
۵. با پایان یافتن دوره ادو، دوره میجی آغاز میشود که عصر تحوّلات گسترده در ساختارهای اجتماعی و سیاسی ژاپن است.
۶. «مؤسسهٔ مطالعات تاریخی سرزمینهای خارجه»
۷. شمعون بن یعقوب. از حواریون حضرت عیسیٰ (ع) که مسیحیان او را «پتروس» و «سَنت پیتر» نیز میخوانند. مسیح در شام آخر، او را از آینده نزدیکش اینچنین خبردار میکند: «هر آینه به تو میگویم که در همین شب، قبل از بانگ زدن خروس، سه مرتبه مرا انکار خواهی کرد!»
۸. fumie. لوحی با تمثالی از حضرت عیسی یا مریم مقدّس بود که مقامات شوگونسالاری توکوگاوا از آن برای پیدا کردن مسیحیان در ژاپن استفاده میکردند. به این صورت که از کسانی که مشکوک به پیروی از مسیحیت (کیریشیتان) بودند، میخواستند بر روی این تصویر پا بگذارند تا بدین ترتیب ثابت شود که آنها از پیروان این دین نیستند. استفاده از فومی همزمان با آزار و اذیّت مسیحیان در ناگاساکی در ۱۶۲۹ آغاز شد.
۹. یهودا اسکاریوتی یا یهودای اسخریوطی یکی از حواریون حضرت عیسی بود که در ازای دریافت سی سکّه نقره، او را به کاهنان یهود تسلیم کرد و پس از آنکه دریافت این خیانتش به قیمت جان مسیح تمام شده، سی پاره نقره را بازگردانده و خود را حلقآویز کرد.
عنوان: سکوت/ پدیدآورنده: شوساکو اندو، مترجم: حمیدرضا رفعتنژاد/ انتشارات: فرهنگ نشر نو/ تعداد صفحات: ۲۳۲/ چاپ: چهارم.
انتهای پیام/