خداوند قدرت مطلق است و تسلیم خواسته خدا بودن در زندگی، آرامش عجیبی به آدمها میدهد که تحمل دنیا و اتفاقهایش را آسان میکند. البته تسلیم خواست خدا بودن هیچ منافاتی با درخواست داشتن از خداوند بزرگ ندارد. تسلیم بودن در مقابل خواست و اراده خداوند یعنی نداشتن احساس نگرانی برای اجابت خواسته و حاجت خود، و آگاه بودن به این که یک نیروی بیکران وجود دارد که به همه پیدا و پنهانها آگاه است؛ خدایی که از خود بنده به او مهربانتر است. تسلیم بودن در برابر خدا یعنی درخواستمان را از خدا داشته باشیم و البته زیاد هم بخواهیم؛ اما چگونگی انجام شدن و زمان وقوعش را به خدا بسپاریم.
خدا به بندههایش میگوید: «بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را» و قطعا هیچگاه نباید فراموش کرد که خداوندی که گیتی را با حسن و زیبایی آفریده و تمام جهان هستی را در مدار نظم و دقت قرار داده، پس اجابت خواستههای بندگانش را هم قطعا در زمان دقیق خودش مدیریت میکند و اگر نکرد، حتما علت و مصلحتی در کار بوده است.
همه این مفاهیم بلند خداشناسی را محمدرضا سرشار در کتاب «ببارد باران، نبارد باران» برای کودکان و با بیانی زودفهم و خواستنی نوشته. او سعی کرده کلمات ساده و روان در داستان به کار ببرد، از علایم نگارشی در متن استفاده کند تا کودکان دبستانی بتوانند به راحتی آن را بخوانند و در نهایت، موضوع را در قالب داستانی جذاب به مخاطبش منتقل کند.
داستان کتاب در باره گنجشکی است که صبح زود برای پیدا کردن غذا برای جوجههایش از لانه بیرون میآید و در هنگام جستوجو کردن و در مسیر پروازش آدمهایی را میبیند که مشغول کارهای خودشاناند و برای بههدف رسیدن آنها خواستههایی از خدا دارند و دعا می کنند. مثلا کودکانی که در حال هوا کردن بادبادکاند، از خدا می خواهند که نسیمی که میوزد، تندتر نشود .گنجشک هم صدای آنها را میشنود و دعای آنها را با خود تکرار میکند.
در ادامه مسیر برای پیدا کردن غذا، گنجشک میشنود که کودکی از خدا می خواهد که نسیم به باد تندتری تبدیل بشود تا قایق پدرش زودتر به ساحل برسد تا کودک بتواند زودتر پدرش را ببیند. پس گنجشک برای او هم دعا می کند و خواسته او را هم تکرار میکند و آمین میگوید. همینطور در ادامه راه میبیند و میشنود که هر کسی خواستهای از خدا دارد که با خواستههای نفر قبل فرق میکند.
گنجشک در مسیر بازگشت به خانه، تمام دعاهایی را که شنیده با خودش تکرار میکند: «خدا کند این نسیم کم، بادی نشود، تند تند! خدا کند باران نبارد، خورشید بتابد، داغ داغ داغ! خدا کند که این نسیم کم، بادی بشود تند تند! خدا کند ابری بگیرد جلوی خورشید را زود زود زود! خدا کند که از ابر سیاه باران ببارد، شر شر شر!» گنجشک تا به لانه برسد همچنان دعاها را تکرار میکند. وقتی مادر جوجههایش دعایی که او دائم با خودش تکرار میکند، میشنود، خنده اش میگیرد و میگوید: «مگر چنین اتفاقاتی همزمان امکان دارد که هم باران ببارد و هم نبارد؟!»
گنجشک قصه محمدرضا سرشار هم به دعاهای خودش میخندد و میگوید: «خدایا به دادهات شکر، به ندادهات هم شکر.» و کتاب با این جمله گنجشک به پایان میرسد.
سرشار که ید طولایی در قصهنویسی برای کودکان و نوجوانان دارد، با بیانی شیرین و لطیف، قصد دارد به کودکان یادآوری کند؛ چه زمانی که دعاهای آنها اجابت بشود و چه وقتی که نشود، شکر خدا را کنند و خود و کارهایشان را به خداوند بزرگ بسپارند که بهتر از همه میداند چطور دنیا را اداره کند و کی و چطور به حرف ما آدمها گوش کند.
برای جذابترشدن و ملموستر بودن داستان، نرگس دلاوری، سیر و سفر گنجشک قصه را به زیبایی به تصویر کشیده و مجموعهای از متن و نقاشی، «ببارد باران، نبارد باران» را به وجود آورده است که برای گروه سنی «ب» به چاپ رسیده است.
عنوان: ببارد باران، نبارد باران/ پدیدآور: محمدرضا سرشار، تصویرگر: نرگس دلاوری/ انتشارات: مهرک/ تعداد صفحات: 24/ چاپ: هفدهم.
انتهای پیام/