اول از همه باید مرحوم نجف دریابندری را ستود. حداقل به این دو علت: 1ـ مقدمه شاهکار! با اطمینان میگویم که خواندن مقدمه دریابندری بر این کتاب، کم اهمیتتر از خود کتاب نیست. حتما مقدمه ایشان را بخوانید که در ارتباطگیری بیشتر با این اثر بسیار کمک میکند. 2ـ ترجمه درخشان که جز این هم از او انتظار نمیرود. ماجرای پیدا کردن لحن مناسب برای ترجمه این کتابـکه در مقدمه آورده شده استـ خواندنیست. روح نجف دریابندری شاد که او خود یکی از کاردرستهای حرفه ترجمه بود!
این کتاب داستان هیجانانگیزی ندارد. از جملات عاشقانهای که قند در دل آدم آب میکند هم خبری نیست و فلسفه خاصی هم در لایههای پنهانی داستان وجود ندارد. این کتاب روایت زندگی «زیسته» و «نزیسته» آقای استیونز است. مردی که آنچنان در کار و مسئولیت خود غرق بوده است که گاهی اوقات فراموشش شده که زندگی کند. استیونز به شدت واقعگراست. آن چنان در کار سختگیر و دقیق است که گویی وظیفه خطیر اداره دنیا به او سپرده شده است. تمام هم و غمّ او این است که به اربابش به بهترین شکل خدمت کند و رضایت خاطر ارباب را به دست آورد. او از موقعیتی که دارد به هیچ وجه سوءاستفاده نمیکند.
الگوی استیونز پدرش است. پدری که روزگاری خود سرپیشخدمت خوشآوازهای بوده و استیونز راه و چاه را از او یادگرفته و برایش بسیار احترام قائل است.
همانطور که اشاره شد، این داستان فراز و فرود ندارد اما این یکنواختی باعث کم شدن کشش داستان نمیشود. نویسنده به خوبی از عهده خلق و شخصیتپردازی استیونز برآمده است و این موجب میشود ما استیونز را بفهمیم و با او ارتباط بگیریم. به این صورت است که کازوئو ایشی گورو ما را در بطن زندگی استیونز فرو میبرد و هر چقدر که از داستان میگذرد، عطش ما برای فهمیدن گذشته استیونز بیشتر میشود. تا آنجا که کار به جایی میرسد دیگر نمیتوانیم در برابر اتفاقاتی که بر سر استیونز آمده و رفتارهای او بیتفاوت باشیم.
احتمالا برای شما پیش آمده که با کسی به رستوران رفتهاید و گارسون رستوران برای اینکه شما کم و کاستی نداشته باشید، مدام به شما سر میزند و حتی بعضی اوقات از کنارتان جم نمیخورد. اینجاست که شما اعصابتان خرد میشود. چرا که حضور مداوم گارسون شما را معذب میکند و نمیتوانید احساس راحتی کنید. حال برگردیم پیش آقای استیونز و رفتارهای ریزبینانهاش. او آنچنان در کارش دقیق است که موقعیت بالا را این چنین توصیف میکند: «مسلما قبول میفرمایید که مشکلترین وضع پذیرایی وقتی است که دو نفر سر میز نشسته باشند. بنده شخصا ترجیح میدهم که فقط از یک نفر پذیرایی کنم، ولو اینکه به کلی غریبه باشد. وقتی دو نفر سر میز نشستهاند، حتی اگر یکی از آنها ارباب انسان هم باشد، رسیدن به توازن میان آن کیفیتِ حاضر به خدمت بودن و در عین حال غیبت از نظر، که شرط اساسی پذیرایی خوب است، بسیار مشکل میشود؛ در این وضع انسان به ندرت خاطرجمع میشود که حضورش مانع جریان صحبت نیست.»
در کل پیشنهاد میکنم که خواندن این داستان را از خودتان دریغ نکنید. منتها باید کمی حوصله به خرج دهید و پای سخنان لفظ قلم جناب استیونز بنشینید تا خاطراتش را برای شما بازگو کند. فقط قول بدهید که او را سرزنش نکنید و نگویید: «استیونز! شانس در خونهت رو زد و تو انقدر سرت با کارت گرمه که اصلا نفهمیدی چی به چیه! واقعا که.» قول بدهید که این جملات را به او نگویید. خواهش میکنم!
عنوان: بازمانده روز/ پدیدآورنده: کازوئو ایشی گورو، مترجم: نجف دریابندری/ انتشارات: کارنامه/ تعداد صفحات: 360 (پالتویی)/ چاپ: بیستوسوم (1399).
انتهای پیام/