مروری بر رمان نویسنده برنده نوبل ادبیات

هیولاهای سفید خطرناک‌ترند

02 خرداد 1402

شده است تاکنون با چشمانی بسته به جهان بنگرید؟ در زیر پلک‌های بسته، چه می‌بینید؟ دنیایت به چه رنگ درآمده؟ سفید است یا سیاه؟ ارغوانی است یا لاجوردی؟ توانسته‌اید با چشمان خاموش، پا از اتاقتان بیرون بگذارید؟ از خانه چطور؟ تا کجا گام‌هایتان همراهی‌تان کرد؟

دنیا با چشمانی خاموش، حتی در وهم و خیال هم، جلوه‌ای مهیب دارد. جلوه‌ای که انگار میلی به سازش در مخیله‌مان ندارد. اما هر سفری، اگر با توشه‌ای درخور آغاز شود، پایانی رهنمون‌ساز دارد.

رمان کوری نوشته ژوزه ساراماگو از شهری بی‌نام حکایت می‌کند که تمامی مردمانش به کوری مبتلا شده‌اند. این کتاب توشه‌ای است مناسب برای سفر به دنیایی که دیده‌ها در سفیدی مطلق، فرورفته‌اند.

ـ مارکز یا ساراماگو؟

ژوزه ساراماگو، نویسنده‌ پرتغالی، زاده سال 1992 در دهکده آزینهاگا واقع در ریباتجو است. ژوزه در خانواده‌ای دهقان بزرگ شد و به دلیل برنیامدن خانواده از پس هزینه‌های تحصیل، به مدرسه فنی رفت و چندسالی به عنوان مکانیک خودرو مشغول به کار بود. اما تمام این فشارهای مالی، مانع مطالعه و نوشتن او نبود. در کتابخانه‌ها همیشه به روی او باز بود و کاغذ و قلم برایش مهیا. ژوزه ساراماگو که اکنون به عنوان نویسنده‌ای سرشناس در جهان مورد تقدیر است و بابت کتاب معروفش «کوری»، جایزه نوبل ادبیات سال 1998 را از آن خود کرده است، تا سن 60 سالگی، شهرت خاصی در بین اهالی ادب نداشته است. اما اکنون به گونه‌ای است که آثار و قلم او را با گابریل گارسیا مارکز هم‌سنگ می‌دانند؛ علی‌الخصوص کتابش کوری که پرده از جهانی غرق در سفیدی برمی‌دارد.

البته با تمام شباهت‌هایی که بین این دو نویسنده وجود دارند وجه تمایزی بسیار بزرگ بینشان حایل شده است. ساراماگو برخلاف نویسندگان حوزه ادبیات، از استفاده از علائم نگارشی در کتابش سرباز زده و تنها نقطه و ویرگول در تمام طول کتاب به چشم می‌خورد. و همین امر خواننده را در پی یافتنی بس لذت‌بخش در کتاب فرومی‌برد تا خود شخصیت‌ها و سخنانشان را در کتاب از یکدیگر تمیز دهد. همین امر از ژوزه ساراماگو نویسنده‌ای ماهر و مشهور ساخته است که بدون این علائم و همراه با جملاتی بلند در طول کتاب، چنین شاهکار بی‌بدیلی به ادبیات عرضه داشته است.

ـ هیولای سفید

تصور کنید مثل همیشه درگیر کار و زندگی روزانه هستید و تمامی اعضای بدن مانند همیشه مشغول به کار خود هستند و شما، نه متوجه نفس کشیدنتان می‌شوید و نه حتی پلک زدن‌های پی‌درپی. اما ناگهان وقتی ناخودآگاه پلک‌تان بسته شد، در پی باز شدنش، دنیای همیشگی مقابلتان نباشد، بلکه تنها تصویری یک‌دست سفید تمام دیدتان را بپوشاند. دچار چه حالی می‌شوید؟ قابل بیان است؟ حال فرض کنید در کشوری بی‌نام، در گوشه‌ای از این جهان پهناور، این تصور به فردی سرایت کرده و هیولایی سفید، هر دو چشمش را در برگرفته است. البته که داستان در همین‌جا پایان نمی‌پذیرد، بلکه همانند ویروس کورونایی که تمام عالم را با خود همراه کرد، چشم به چشم، منتقل شده و در همه‌جا شیوع پیدا می‌کند. اما نکته تامل‌برانگیز این است که چرا سفید؟ مگر در جهان اکنون کورها با دنیای تیره و سیاه مواجه نیستند؟ پس چرا نویسنده از کوری سفید دم می‌زند؟

ـ کوری فکور

در جهان ادبیات هر کلمه‌ای نماد و تمثیلی برای بیان مقصود نویسنده است. ژوزه ساراماگو در این کتاب با سبک رئالیسم جادویی سعی در نمایش تصویری از نادانی و جهل در پس کوری با تصویری استعاری به خواننده دارد. کوری و نابینایی با‌ صورتی متفاوت در این‌جا نمایان است. هیولایی سفید که دنیا را به چنگ گرفته است. اما چرا سفید؟

غرض نویسنده از این‌کار فهماندن تفاوت بین نابینایی در بینایی و کوری در فهم و آگاهی است. این‌که این مرض هم همانند باقی امراض مسری، می‌تواند فرد به فرد منتقل شده و حتی افراد روشنفکر و فکور جامعه نیز از آن در امان نیستند.

ـ لجن‌زار متعفن

نگارنده در تمام طول کتاب با توصیفات جزئی شرایط را توضیح داده تا به‌خوبی در تصورات مخاطب بنشیند و حتی از شرح و تفصیل‌های پزشکی نیز بی‌نصیب نمانده است. اگر کتاب طاعون نوشته آلبرکامو را خوانده باشید، قدمی به این دنیای غوطه‌ور شده در سفیدی، نزدیک‌تر شده‌اید. مردمی که هرکدام سعی در بیرون کشیدن خود از این منجلاب غرق در کثافت دارد ومعنای زندگی در زیر مدفوع و ادرار منبسط شده، گم شده است و تنها غرایز و تمایلات حیوانی توان سربرآوردن از این لجن‌زار را دارند.

ـ زندگی کجاست؟

اما این دنیای غرق در گنداب، چقدر به جهان کنونی نزدیک است؟ دیدهایی خاموش، که هتک حرمت و شرافت معنایی برایشان ندارد و هر انسان ابزاری است برای رسیدن به آمال و امیال شخصی. جهانی خفه در باتلاقی خودساخته که نظامی استبدادی بر آن حکومت می‌کند که گذشت زمان سرایت عارضه را دامن‌گیر او نیز می‌کند.

اما در پس تمامی این‌ها، زندگی کجاست؟

ـ باغبانی پیر

تا به حال به آبی که می‌نوشی نگاه کردی؟ نعمت وجودش را شکر کردی؟ به هوایی که نفس می‌کشی چطور؟ عطرش را حس کردی؟ زندگی، نعمت حضور چیزهایی ساده است که در روند زندگی برایمان به شکل عادتی درآمده، که وجودشان را فراموش می‌کنیم. کمی تفکر، کمی تعقل، در دل این دنیای پهناور که هر روزش ثروتی است تا بتوانیم ذره‌ای از این نادانی وسیعمان را، پوشش دهیم، و مقداری از این غفلتی که گریبان‌گیرمان شده خارج شویم؛ تا بلکه بتوانیم شاید زندگی‌ای درخور برای خود و هم‌نوعانمان بسازیم که جهان اکنون، در حماقتی بس فجیع، سرگردان است.

باغبانی پیرم

که به غیر از گل‌ها

از همه دل‌گیرم

کوله‌ام غرق غم است

آدم خوب کم است

عده‌ای بی‌خبرند

عده‌ای کور و کرند

و گروهی پکرند… (سهراب سپهری)

 

عنوان: کوری / پدیدآور: ژوزه سارماگو؛ مترجم: مهدی غبرایی/ انتشارات: مرکز/ تعداد صفحات: 364/ نوبت چاپ: پنجاه و سوم.

انتهای پیام/

بیشتر بخوانید