این کتاب از مشاهدات واقعی نویسنده که خیابانهای تهران را در روزهای منتهی به پیروزی انقلاب دیده و شنیده، روایت شده است.
آنچه در «دو یار» میخوانیم زندگی عثمان محمدپرست است که از کودکی و چگونگی آشنایی و انس او با دوتار شروع میشود و تا لحظه مرگ ادامه پیدا میکند.
جنبه تبلیغاتی آن به جنبه آموزشیاش میچربد و روایت موفقیتها و فتوحات و دستاوردها، پررنگتر از اشتباهات و شکستها نقل شده است.
امیر خیام با قلم جذاب و خاطرات اصیلش توانسته در کتاب سدنصرالدین خواننده را همراه دنیای کودکی خود کند. دنیایی که شاید سخت اما حسرتبرانگیز است.
«سلولهای بهاری» را به دست همه نوجوانان و جوانان ایرانی برسانید. بهاروند و بهاروندها را معرفی کنید تا شاید این ویروس مسخره خودتحقیری و احساس ویرانگر درماندگی آرامآرام از دلهای مردم این مرزوبوم رخت بربندد.
شهبازی خودش را مدیون این پنج نفر میداند و فرد نزدیک آنها بوده. کسی که رشادت و دلیری، هوش و ذکاوت، دعاو مناجات و معنویت، مرام و معرفت، خشم و ناراحتی و حتی خستگی و گرسنگی آنها را از نزدیک
در این کتاب دکتر بهاروند دارد داستان زندگیاش را بازگو میکند. روایتِ یک زندگی معمولی، زندگیِ معمولیِ کسی که خودش را وقف در راه علمآموزی و تحقیقات و پیشرفت کشورش کرده.
سلولهای بهاری روایت اشک و لبخند است، روایت زمین خوردن و بلند شدن، روایت پای چیزی ماندن و برایش جنگیدن تا انتهای راه، حال آن که علم را انتهایی نیست.
حاج آخوند خوب میبیند، خوب میشنود و خوب هم حرف میزند. ما نمیتوانیم شبیه او باشیم اما میتوانیم از او یاد بگیریم.
سلولهای بهاری ساز امید کوک میکند و از بزرگترین میراث هستی سخن میگوید. سلول بهانه است برای این که برق امید را در چشمها بدرخشاند.