مجله الکترونیک
روایتی از یک شهر پرخون در «شهر شرنگ»
یعقوب با پیکان سبزش مدام مسیرهای مختلف تهران را بالا و پایین میکند و این شهر 72 ملت را به رخ مخاطب خود میکشد. «میدونی که تهران یه واحد پول نداره، بعضیا دلاریان، بعضیا یورویی، بعضیا ریالی، بعضیا که جز خودشون هیچی ندارن»، این عبارت که خوب نشان میدهد در اقتصاد مملکت در پایتخت چه […]
روایتی از اشکها و لبخندهای مستطیل سبز
رابطه فوتبال و سیاست را همیشه شنیدهایم اما واقعا این ورزش ارتباطی با سیاست دارد؟ اگر کمی فوتبالی، یا اهل سیاست باشید میدانید که فوتبال، مردم و سیاست؛ سه جز جدا نشدنی جوامع از حوالی قرن بیستماند. اصلا بگذارید عقبتر برویم، با شروع انقلاب صنعتی در قرن ۱۹، کشوری که به عنوان مبدا این تحولات […]
گزارش بیکم و کاست یک بحران
فردین آریش به واسطه جنوبی بودنش توانسته است با تجربه زیستی مردم خوزستان احساس همذاتپنداری برقرار کند و از در فرهنگ خاص مردم غیزانیه وارد شود. او جنس معیشت مردم خوزستان را میشناسد و رنجشان را میفهمد. به همین دلیل در بیان روایت نقاط بحرانی موثری میسازد و گرانشهای خردهروایتهایش حول محور مناسبی میچرخند و […]
مروری بر «مکاشفه بهاری یک همسایه واله»
محمد عربی در نقش نویسنده این داستان، خساست به خرج نداده و از هر طیفی در حوزه یک نماینده در داستانش قرار داده است. از آدمهایی سطحی، فرصتطلب و خشن و گاهی حتی فحاش بگیرید تا بریده از حوزه و حتی نمایندگانی با تفکرات انجمن حجتیه. (من در فرایند اشاره به این موضوعات در پی […]
نوشتن با دوربین؛ توماس مان و لوکینو ویسکونتی
نویسندگان ادبیات آلمان تعلق خاطر زیادی به افسانههای ادبی گذشته خود دارند. یکی از اصلیترین موتیفهایی که میتوان در این آثار مشاهده کرد، «موتیف تسخیر» است که در آن موجوداتی غیرواقعی با ظاهر انسانی ظاهر میشوند و قهرمان را به دنبال خود میکشانند. چیزی که میتوان آن را در «فاوست» گوته هم دید. جالب این […]
تبدیل کردن تهدید به فرصت با «مردی به نام اوه»
دیگر عنصر ایرانی داستان، کاراکتری اهل ایران است. پروانه اسم دومین شخصیت مهم داستان است، کسی که همسایه اوه میشود و دقیقا مطابق با تصور از ایرانیها در ایران و جامعه بینالمللی است. همانطور که آلمانها سردند و منظم، ایرانیها صمیمی و بیآلایشاند و همان طور که بلژیکیها خنگند ایرانیها عاشقند. ایرانیِ این داستان باید […]
«برج ناز»؛ روایتی مردسالارانه از جامعهای سنتی
هرکدام از فصلها شرح ملاقات با یکی از نزدیکان راوی است، بدین ترتیب آدمهای داستان برج ناز طی فرایند گفت و شنود، ماجرای زندگیشان را برای راوی و مخاطب شرح میدهند و به این ترتیب آرامآرام جغرافیای انسانی حولوحوش جودت را میسازند. آدمهای قصه میآیند و میروند و این رفتوآمد آنقدر سریع رخ میدهد که […]
جای خالی نخ تسبیح در روایتهای امیر خیام
کتاب «سد نصرالدین» را که خواندم، شخصیت «عزیزجون» من را یاد مادربزرگم انداخت و خانه عزیزجون یاد خانه مادربزرگ در محله قدیمی جنوب شهر تهران را برای من زنده کرد. بیشتر مردم تهران امامزاده سید نصرالدین و محلهاش را میشناسند به همین دلیل کتاب از همان عنوان چراغ سبز آشنایی را روشن میکند. از حق […]
گفتوگو با وحید خضاب پژوهشگر تاریخ
ـ چطور شد که تصمیم گرفتید کتابی در مورد تاریخچه شکلگیری و فعالیتهای سازمان مجاهدین خلق بنویسید؟ خضاب: اگر به جنوب شهر تهران رفته باشید، در یک کوچه میتوانید هم نام و یادی از یک شهید دفاع مقدس را ببینید هم نامی از بازماندگان و خانواده منافقینی که اعدام شدهاند. حتی مجموع این اتفاقات ممکن […]
روایتی از تنهایی و کتاب
من دوره طولانی از زندگیام را به خاطر شرایط کاریام تنها سفر کردهام. با وسایل نقلیه عمومی. اتوبوس، هواپیما، قطار. یک سال و نیم هر روز بیش از سه ساعت توی اتوبوس بودم. بسیاری از کتابهای عمرم را در اتوبوس و هواپیما و سالن انتظار فرودگاه خواندهام. یک جایی که وسط جمعیتی زیاد، تنها بودم. […]
همهچیز در «گور سفید» جایش درست است
به اعتقاد من آدمهایی که پایشان روی زمین است و ایمان ندارند، وجدانی بیدارتر دارند چرا که به انسان معتقدند و لمسش کردهاند. اما آنها که ایمان دارند به خدایی درون ذهنشان پناه آوردهاند حقیقت و واقعیت برایشان یکی است و جای هیچ شک و شبههای برایشان نگذاشته است. یقینی صددرصد به درستی کارها و […]
روایتی از حال و روز خارجنشینان در سالهای جنگ
رمان حول محور مشاهدات راوی میچرخد و در همان شروع به شرح دقیقی از زمان و مکان میپردازد. روایت از پاییز 59 و از ترمینال غرب شروع میشود. سالهای آغازین انقلاب است و ماههای ابتدایی جنگ. و در همان مکانِ صحنه آغازین، سفر و خروج از کشور است که به چشم میآید. توصیف دقیق و […]
اختلاف طبقاتی و تبعاتش به روایت «گاف»
«معمولی بودن خیلی دامنگیر است و ملالآور. من و ایمان معمولی هستیم. یک خانواده کوچک سه نفره بدون چالهای که آنقدر گود باشد تا بتوانی اسمش را بگذاری چاه. دو تا آدم که مثلا سی سال است ناهارشان را سر وقت میخورند و قبل از ناهار قابلمه را باز میکنند. بو میکشند و میگویند هووومممم […]
«خانه ادریسیها» و سخن عشق و آزادی
اشیا در این رمان آنقدر با شخصیتها عجین میشوند که انگار جزئی از وجودشان هستند. نه به خاطر دلبستن شخصیتها به آن چه دارند، که به خاطر جاگیری دقیق و مناسب شی در داستان. ادوکلن کاوه، شال کشمیر خانم ادریسی، نشانهای شوکت، روسری تیرهرنگ لقا، تصویر راهبهای در اتاق… تنها یادگار خانم ادریسی از شوهر […]
روایتهایی از تنهایی در میان دیگران
کتاب را بغل زدم و برگشتم بالا. برگشتم به خانه خودمان! فکر کن! خانه خودمان! همین دیوارهای نیمهویرانِ متروکه، شده خانه ما. به جای آن همه رویا که از خانهمان میبافتیم. یادت هست؟ قبل از آنکه پدرم، و پدرت، از هم جدایمان کنند، چنان که فکر میکردیم دیدارمان افتاده به قیامت! در آن خانه هم […]
مروری بر آخرین یادگار احمد محمود
احمد محمود در داستان درخت انجیر معابد آراء خود را درباره جامعه مطرح میکند. در واقع او جامعه را در این اثر به یک چالش بزرگ دعوت میکند که بر خلاف آثار قبلیاش، اینبار هیچ قدرتی را در تسلط و پیشبرد نشان نمیدهد بلکه روح توده را به عنوان خاستگاه اراده جمعی و تاثیر فراوانش، […]