ما هم پولدار نبودیم و به قشر مرفه تعلق نداشتیم اما راستش را بخواهید کتاب ارزان بود. یک روز اگر پفک و هله و هوله نمیخریدیم، میتوانستیم با پولش کتاب بخریم. اگر یک هفته پول توجیبیمان را نگه میداشتیم، میتوانستیم با آن چند تا کتاب بخریم. ارزانی کتاب و در دسترس بودن آن ما را کتابخوان کرد. شدیم خوره کتاب. درویشیان میخواندیم، صمد بهرنگی، جلال آلاحمد که راه دستمان بود؛ دوستش داشتیم. بهخصوص زمانی که از مدرسه میگفت و از «مدیر مدرسه» و بچههای مدرسه و ته معلمها را برایمان رو میکرد. ما پولدار نبودیم و همه فقرا و تنگدستها و آنهایی که برای امرار معاش مشکل داشتند در کتابها و داستانها حضور داشتند. بچهها بودند، بچههایی مثل خودمان که برای داشتن یک توپ یا یک عروسک با هزار تا اما و اگر روبهرو میشدند و باید از همه آنها میپریدند تا به خواستهشان برسند. خواستهای که زیاد هم بزرگ و عجیب و غریب نبود. ما کتاب میخوانیدیم تا از نوشتهها و داستانهای آنها آدمهای شبیه خودمان را پیدا کنیم و بدانیم تنها نیستیم. تا باورمان شود که نویسندهها، آنهایی که بلدند چطوری کلمات را پشت سر هم ردیف کنند تا جمله شود و جملهها را با چه ضربی کنار هم بچینند تا داستان شود، دنیای ما و زندگی ما را به دیگران نشان میدهند و ما شاید هرگز یکدیگر را نبنیم اما میدانیم تیراژ کتابهای «احمد محمود» مثلا در چاپ اول 20 هزار تاست و این یعنی بیستهزار نفر داستانی که من خواندهام را خواندهاند و الان ما یک کلونی هستیم که آن ایده آن روایت و آن شخصیتها را دوست داریم و با آنها ارتباط برقرار کردهایم. زندگی و معیشت آدمهایی که در مضیقه بودند در داستانها بود و ما با همین کتابها و داستانها با هم ارتباط برقرار میکردیم. همدیگر را نمیدیدیم اما با هم پیوندی محکم داشتیم، طرفداران آل احمد، شریعتی، احمد محمود، سیمین دانشور، اسماعیل فصیح و… بودیم. نحلههای فکری و باورهایمان شکل میگرفت و یاد میگرفتیم باید برای عدالت اجتماعی و نجات فقرا و تنگدستان کاری کرد. کتابها برای ما بود که با پول تو جیبیمان کتاب میخریدیم و در کتابها با آدمهای نادیدهای دوست میشدیم که شبیه هم بودیم مثل هم فکر میکردیم. کتابها ما را به هم وصل میکرد بدون توجه به جغرافیایی که در آن زندگی میکردیم. ما با کتاب بزرگ شدیم با کتاب به دنیای بزرگان راه پیدا کردیم با کتاب هرگز تنها نبودیم. با کتاب به دنیایی وصل میشدیم که ته نداشت. پر بود از همهجور آدم با سرنوشتهای جورواجور. کتاب به ما که با پول توجیبیمان به این دنیا وارد میشدیم یاد داد که زندگی فراز و نشیب دارد. گاهی سخت میشود بسیار سخت. اما آنی که پول ندارد و معیشتش سخت است، اویی که فقیر است روی روشن زندگی را کمتر یا اصلا نمیبیند.
کتابها ما را با این گروه آشنا کردند و ما قیام کردیم و انقلاب کردیم تا آنها هم فرصت پیدا کنند و روی روشن زندگی را ببینند و کمی بیاسایند و لذت ببرند از این حیات که به اجبار به آن وارد شدهاند. کتابها به ما «تغییر» را یاد دادند و این که باید همه معادلات تغییر کند تا مادر آن پسر موکوتاه که تنها سرگرمیاش آب بازی با موهایش بود از کار بیکار نشود و زندگی برایش سیاهتر نشود. کتابها در اختیار فقرا بود و داستان زندگی آنها به زندگی ما هم راه پیدا میکرد. کتابها فارغ از جغرافیای زندگی ما را بهم پیوند داد و تبدیل شدیم به یک کلونی بزرگ که هر روز بزرگتر میشد.
حالا اما کتابها گرانند. بسیار گران. دیگر نمیتوان با پول توجیبی کتاب خرید. الان دیگر حتی نمیتوان هلههوله خرید که بتوان به حذف آنها از سبد خرید، پول پسانداز کرد و کتاب خرید. دیگر نمیتوانیم کتاب بخریم و یکدیگر را در دنیای کتابها پیدا کنیم وکلونی تشکیل بدهیم. دنیا عوض شده. قرار بود تغییر کنیم برای بهبود اوضاع اما به مرور تنگدستان و آنهایی که معیشتشان با مشکل روبهروست، آنهایی که در حاشیه شهرها و کنار کورهپزخانهها زندگی میکنند، روستاییانی که دیگر نه زمین دارند نه آب نه دام، بچههایی که مادرشان سرپرست خانوار است. پدرشان معتاد و بیکار است و بقیه که روزی روزگاری ما دوستشان داشتیم و آنها هم ما را دوست داشتند و نویسندهها ما را در یک کلونی قرار میدادند از داستانها رفتند. گفتند نباید سیاهنمایی کنید و کتابها رفتند به سمت رشد شخصی و موفقیت و داستانها پر شد از جوانهایی که به صورت نرم شکست عشقی میخورند یا نمیتوانند به آنور مرزها مهاجرت کنند. کتابها شدند زرد مایل به قهوهای با گرافیکهای عجیب و غریب و جلدهای آنچنانی و قیمتهای نجومی.
دنیای ما تغییر کرده، دیگر نمیتوانیم کتاب بخریم. راستش را بخواهید چندان هم مایل به کتاب خریدن نیستیم. در دنیای کتابهای گران و پرزرق و برق که تحت عنوان کتابسازی به فروش میرسند، آدمهایی زندگی نمیکنند که ما را کنجکاو کنند که بدانیم آن پسر موکوتاه که مادرش کارش را از دست داد چگونه روزگار میگذراند. اصلا نان شب دارد؟ رخت و لباس دارد؟ مدرسهاش چه شد؟
کتابها گران شدند و این روزها میرسند به دست آدمهای پولدار که دوست دارند در بخشی از دکور خانهشان کتاب هم داشته باشند ،کتابهایی با جلد آنچنانی و گران که به مبل استیل و چراغها و پردهها بیایند و خوشسلیقگی صاحبِ خانه را کامل کنند. کتابهایی که در آنها دیگر نشانی از پسری با موهای کوتاه و سر تراشیده نیست. تنگدستان از کتابها رفتند و ما فقیرتر از آن هستیم که بتوانیم کتاب بخریم.
انتهای پیام/