مردی صبحی گرفته و نمور، پیش از آغاز ساعات معاملاتی برمیخیزد. از شدّت اضطراب، حتّی نمیتواند آبی بنوشد. از قضا، همین امروز صبح، شارژ اینترنت خانه هم تمام شده است و مجبور است به اینترنت گوشی خود وصل شود؛ از آن محرّماتی که هرگز مرتکبشان نمیشود. چندین بار نمادی که در تمامی بیست روز گذشته، قصد فروش آن را داشته امّا صف طویل فروش نگذاشته، باز میکند و کف و سقف قیمت را بررسی میکند و نیمنگاهی به اعداد قرمز بالای نماد کافی است که بداند اگر امروز هم نماد مورد نظر خود را نفروشد، ضرر او به بیش از صد در صد میرسد و این یعنی ضرر، یعنی ضرر اندر ضرر.
زنی با صورتی که اشک سراسر آن را چندین بار شسته و تی کشیده، ناامیدانه به حرفهای پزشک گوش میکند. میداند برای او که سرپرست خانواده است، بیماری فرزند یعنی هم ویرانی روحی و هم ویرانی جسمی. حتّی دیگر نای ناراحت شدن هم ندارد؛ حالتی غریب که با درجاتی ضعیفتر احتمالاً هر کسی آن را تجربه کرده است. در خلال صحبتهای پزشک ــ که میشنودشان و نمیشنودشان ــ متوجّه میشود که شاید نسخه کمیابی که هماکنون در حال نوشته شدن است، بتواند جلوی پیشرفت بیماری را بگیرد. پزشک مینویسد و زن گلوبندی که آخرین دارایی اوست، از روی روسری لمس میکند و بیرون میدود.
«بازی در سپیدهدم» را زن و مردی که وصف آنها رفت، خوب درک خواهند کرد. مشخّص نیست ــ یا اگر هست من نمیدانم ــ که کدام تجربه زیستهای، شنیتسلر را بر سر نوشتن این داستان آورده است امّا مشخّص است که تنها تجربیات از جنس امیدواری در اوج خسران، میتوانند نویسنده را برای نوشتن شاهکاری در این حدّ و حدود، ترغیب کنند. آدمی گاهی در آونگ امید و ناامیدی، به نقاطی میرسد که خود نیز نمیداند چه میکند. مولوی دقیق گفته است: «خنک آن قماربازی که بباخت هر چه بودش/ بنماند هیچش الّا هوس قمار دیگر». قرارگیری در آونگ امید و ناامیدی دقیقاً یعنی قمار و هرگز عجیب نیست که قمار عمر و عشق و زمان، گاهی به مراتب قویتر از قمار مال باشند.
از سمت دیگر، «بازی در سپیدهدم» داستان غرور هم هست. در احوالات اهالی ژاپن شنیدهایم که وقتی در معرض شکسته شدن غرور قرار بگیرند، دست به هاراگیری میزنند و به زبان خودمانیتر، مردن به دست خویش را بارها به زیست ننگآمیز ترجیح میدهند. شنیتسلر از این منظر هم به داستان نگاه کرده است و هیچ اشکالی هم ندارد که اثر یک نویسنده، ترکیبی باشد از دو حسّ قدرتمند در آدمی که در بزنگاهی ناگزیر و بیگریز، با یکدیگر تلاقی میکنند.
پیشنهاد مطالعه شنیتسلر را چند سال پیش دریافت کرده بودم ولی مشکلی بر سر این راه وجود داشت و آن هم اینکه یکی از محبوبترین کارگردانهایم یکی از محبوبترین فیلمهایش را با اقتباسی از «رؤیا» ساخته است؛ اقتباسی که توضیح مفصّلی از آن را در مؤخّرۀ کتاب «بازی در سپیدهدم و رؤیا» به قلم مترجم، علیاصغر حدّاد، میتوانید بخوانید. شاید باورتان نشود ولی چند سالی صبر کردم که حتّی نام شخصیتهای فیلم را هم از یاد ببرم و بعد به سراغ نوشته شنیتسلر بیایم. اکنون پشیمانم و حس میکنم کارهای هر کدام از دو هنرمند، کوبریک و شنیتسلر، نمک خاصّ خود را دارند و نباید به خاطر یکی، دیگری را معطّل گذاشت؛ چرا که این کار، در واقع معطّل گذاشتن خود است و محروم کردن خود از ــدستکمــ یک شاهکار.
«رؤیا» داستان خوفانگیزی است. ترسناک نیست؛ نه، از آن دست ترسناکهایی نیست که نویسنده با مینگذاریهای خاصّ خود در مسیر سعی داشته باشد، شما را غافلگیر کند ولی آنقدر انتخابهای شنیتسلر اعم از شخصیتها، مکانها (لوکیشنها) و موقعیتهای زمانی، خاص است که خوفی ناخودآگاه از همان لحظات ابتدایی، یقۀ خواننده را میگیرد. یکی از محورهای پررنگ داستان، خیانت زن و شوهر قصّه به یکدیگر است ولی جنس روایت نویسنده، هرگز رنگ و لعاب و رنگ و شرنگ اینگونه موضوعات را ندارد. یعنی اگر خدای نکرده، بارقههایی برای خیانت در ذهن دارید، مطمئن باشید پس از خواندن «رؤیا»، این بارقهها در سیاهچالههای ذهن شما بلعیده خواهند شد.
هزارتوهای ذهن هر کدام از ما، پر از افکاری است که گاهی حتّی با خود نیز در میانشان نمیگذاریم و دائم سعی میکنیم که آنها را پس برانیم و همین است که آدمی اگر هزاران نفر هم در اطراف خود داشته باشد و اگر یکی یا چند نفر از هزاران نفر، نزدیکترین افراد هم به او باشند، باز هم تنهاست. برخی نویسندهها و هنرمندان، جسارت به خرج میدهند و این افکار را با خوانندگانشان در میان میگذارند تا آدمی بداند، دستکم در عالم خیال، تنها نیست.
عنوان: بازی در سیدهدم و رویا/ پدیدآور: آرتور شنیتسلر، مترجم: علیاصغر حداد/ انتشارت: نیلوفر/ تعداد صفحات: ۲۱۲/ نوبت چاپ: ششم.
انتهای پیام/