تقدیری که برای یک دختر ژاپنی رقم خورد

از توکیو تا دروازه غار

15 شهریور 1400

اگر به شما بگویند یک‌نفر برای سعادتمند شدن به کمک شما احتیاج دارد، چه واکنشی نشان می‌دهید؟ شاید در وهله اول به خودتان شک کنید، شاید هم برای اثبات حقانیت خودتان بادی به غبغب بیندازید؛ اما باید بدانید که تقدیر را نمی‌توان تغییر داد؛ ناگهان سرت را بلند می‌کنی و می‌بینی که در یک کشور غریبه دست یک دختر با یک مذهب متفاوت را گرفته‌ای و آورده‌ای ایران تا بشود یگانه مادر شهید ژاپنی! تقدیر زندگی آقای بابایی همین است که در «مهاجر سرزمین آفتاب» می‌خوانید؛ همین که در سرنوشتش نوشته شده تا برود و دست یک دختر ژاپنی که سختی‌های زیادی را تحمل کرده را بگیرد و بیاورد ایران تا بشود یک نمونه بی‌بدیل، یک مادر شهید.

«کونیکو یامامورا» که در یک خانواده مقید و متعصب به بودا بزرگ شده، یک‌باره به اسلام و تشیع رو می‌آورد و طبیعتاً با مخالفت‌های خانواده مواجه می‌شود. انسان به هر دین و آیینی که باشد، برای تغییر رویه و گرایش به یک دین دیگر با مخالف اطرافیان روبه‌رو خواهد شد. من هم روایت‌هایی از این قِسم خوانده‌ام و هم زیاد شنیده‌ام که تغییر دین و طرد شدن از خانواده چه سختی‌هایی را به دنبال دارد، اما چیزی‌که در «مهاجر سرزمین آفتاب» محسوس و ملموس بود، پذیرش بی‌چون و چرای دین جدید توسط یامامورا و پیشروی قدم‌به‌قدم در آموزه‌های دینی برای او بود.

شاید اجبار در یک امر کار را سخت یا راحت کند، البته بستگی به عوامل زیادی دارد اما در این‌جا آقای بابایی در هیچ امری از امور اسلامی اجباری نداشته و هر عمل عبادی را در جای خود و با توجه به نیاز، توضیح و آموزش می‌دادند. نمونه‌های زیادی در تاریخ بوده است که به‌خاطر همین مسائل ساده، مسبب الاسباب شده و افراد تازه مسلمان شده را به فرقه‌های انحرافی کشانده و یا به‌طور کلی به ارتداد رسانده است! باید بدانیم که هیچ چیزی در اسلام جبر نیست و هیچ امری به‌زور محقق نمی‌شود و دقیقاً «رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود…» اینجا مصداق پیدا می‌کند و همین برای تحقق آرمان و اهداف اسلام کافیست.

به طور کلی «مهاجر سرزمین آفتاب» به دو بخش تقسیم می‌شود؛ ژاپن و ایران که هر کدام در جایگاه خودشان جای بحث و صحبت دارند؛ این‌طور در نظر بگیرید که اگر ژاپن و موقعیت‌های مختلف مانند جنگ جهانی و بمب اتمی نبود، روحیه مبارزه در این دختر نهادینه نمی‌شد و تقدیر او در ایران و در جوار سفره انقلاب امام‌خمینی(ره) رقم نمی‌خورد و به بلوغ فکری‌انقلابی نمی‌رسید. اگر دست تقدیر، دست او را نمی‌گرفت و کیلومترها دورتر از وطنش،‌ نتیجه صبر و توکلش را در تربیت یک شهید قرار نمی‌داد؛ جایگاه فعلی در دنیا و قطعاً ‌در آخرت را نداشت و یگانه مادر شهید ژاپنی نمی‌شد. مگر چند نفر فرصت این را دارند که این مقدرات را در کارنامۀ اعمال خود ثبت کنند؟ مگر غیر از این است که همین خون شهید برای سعادتمند شدن یک نسل و بلکه نسل‌های زیادی کفایت می‌کند؟ همان‌طور که پیامبر مهربانی فرمودند: «هیچ قطره‌ای در مقیاس حقیقت و در نزد خدا از قطره خونی که در راه خدا ریخته شود بهتر نیست.»

این هم از تقدیر یامامورا که توسط آقای بابایی به سعادتمندی و عاقبت‌به‌خیری ختم شد، آن هم به این سبک و سیاق…

 

عنوان: مهاجر سرزمین آفتاب/ پدیدآور: خاطرات کونیکو یامامورا (سبا بابایی) مادر شهید ژاپنی؛ مصاحبه‌گر حمید حسام و مسعود امیرخانی/ انتشارات: سوره مهر/ تعداد صفحات: 248/ نوبت چاپ: دوم.

انتهای پیام/

بیشتر بخوانید