مروری بر کتاب پرفروش «کتابخانه نیمه‌شب»

افکارتان را آب بکشید

06 آبان 1402

کتاب خواندن باید لذت‌بخش باشد و این تجربه‌ای بود که سبب شد این یادداشت را بنویسم. یک وقت‌هایی‌ست که آدم حال و حوصله خواندن فلان اثر عمیق، بهمان اثر کلاسیک یا مواردی از این دست را ندارد و آن موقع است که باید بگوید: «آقای مت هیگ، خدا پدرت را رحمت کند.»

یک سفر کاری تقریبا پانصد کیلومتری تنها داشتم که با حساب برگشتنم می‌شد هزار کیلومتر رانندگی سخت و حوصله سربر. در آخرین لحظات ترک خانه نسخه صوتی «کتابخانه نیمه‌شب» را از طاقچه دانلود کردم و نشستم پشت فرمان و باید اعتراف کنم «مت هیگ» سفر تنهایی، سخت و حوصله سربر را به یک خاطره شیرین، درخشان و به یادماندنی تبدیل کرد و الان که فکرش را می کنم می‌بینم خیلی هم خوش گذشته است.

باور کنید، کم کاری نیست.

هدفم از یادداشت نوشتن و نگارش این سطور دقیقا این است که بگویم ادبیات اهدافی دارد و یکی از مهمترینش ـ‌نظر خودم را بخواهید مهمترین آن‌ـ ایجاد لذت است. کتاب صوتی «کتابخانه نیمه‌شب» کاری کرد که من بعد از انجام چندتا کاری که داشتم با شور و اشتیاق، رسما پریدم پشت فرمان که زودتر بزنم به جاده تا بتوانم ادامه داستان را گوش کنم. سبب شد تند نروم، احساس خستگی نکنم و وقتی مجبور شدم برای بنزین زدن از ماشین پیاده شوم یک کمی ناراحت شوم.

از سوی دیگر برایم عجیب بود. این حجم انتقال مفاهیم آن هم به درستی سبب می‌شد بروم یک کمی، نه چندان زیاد، کله‌ام را فرو کنم در زندگی شخصی نویسنده تا ببینم این‌ها از کجا در می‌آید. حدسم درست بود، طرف خودش آلوده قضیه داستان بود و به حق گفته‌اند و می‌دانید که: «آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند».

«مت هیگ» نویسنده کاردرستی‌ست، از این رو که از زیسته‌هایش حرف می‌زند نه زیسته‌های دیگران. این می‌شود همان کاری که ابرقدرتی چون ارنست همینگوی انجام می‌دهد.

عرض می‌کنم.

به نظرم مرحوم همینگوی اگر شد اینی که هست از این رو بود که تجربه می‌کرد. آنچه مردم دوست داشتند در کتاب بخوانند و بزدل‌تر از آن بودند که زندگی‌اش کنند را به جان می‌خرید و بعد به رشته تحریر در می‌آورد. می‌رفت در جنگ اول جهانی می‌جنگید، «وداع با اسلحه» می‌نوشت. در جنگ داخلی اسپانیا حضور پیدا می‌کرد بعد «زنگ‌ها برای که به صدا در می‌آیند/ این ناقوس مرگ کیست» را می‌نوشت، کوهنوردی حرفه‌ای می‌کرد و عمری را در آفریقا سپری می‌کرد تا برسد به «برف‌های کلیمانجارو» و یک دفعه می‌زد به کله‌اش که یک قایق ماهیگیری دست و پا کند و تشریف ببرد کوبا آنجا ماهی‌گیری را پیشه خودش قرار دهد تا بتواند «پیرمرد و دریا» بنویسد.

«کتابخانه نیمه‌شب» داستان دختری‌ست به نام «نورا» که تقریبا هرچه فرصت خوب در زندگی‌اش داشته را سوزانده و یکی‌یکی گند زده به همه‌شان. کسی که می‌توانسته آدمی مشهور، ثروتمند و یا دانشگاهی در سطح بالا باشد الآن گیر افتاده در دهکده‌ای و فروشنده‌ای بسیار ساده و سطح پایین است و خلاصه‌اش کنم، مانده چه خاکی به سرش کند.

نورا مانده و کلی حسرت که بخورد و کوله‌باری سنگین از ایکاش‌هایی که هر روز و هر ساعت باید با خودش به دوش بکشد. باری چنان سنگین که بالاخره کمر زن جوان و دوست‌داشتنی قصه را می‌شکند و قهرمان داستان ما همان صفحات ابتدایی قصه ـ خیالتان راحت چیزی لو نمی دهم که لذت خواندن را برایتان خراب کند ـ تصمیم به انتحار می‌گیرد.

این شروع قصه است.

مت هیگ روزنامه‌نگار بریتانیایی، سال‌ها درگیر همین مشکل بوده است. مطابق سوابق پزشکی‌اش برایش اختلال اضطراب و افسردگی تشخیص داده‌اند و سال‌های سال با این سگ سیاه معروف جنگیده است. نویسنده کارش به جایی رسیده که بالاخره روزی رفته بالای صخره‌ای بلند و از این بالا رفتن از بد روزگار قصد پریدن و انتحار داشته است. مت هیگ، شرایط نورا، قهرمان داستان کتابخانه نیمه‌شب را زیست کرده بود و به خوبی توانسته تصویری امیدبخش برای مبتلایان به افسردگی خلق کند.

کتابخانه نیمه‌شب جنسش از جنس همان نوری‌ست که کسی بعد از یک پیمایش طولانی و خسته‌کننده در تونلی تاریک و ظلمانی، دست آخر در انتهای مسیر می‌بیند. کتاب با کلماتی پر امید نوشته شده است که واقعا می‌تواند به حال مخاطبی که زیر وزن حسرت‌هاست و سگ سیاه معروف افسردگی رویش پریده، کمک کند. این‌ها را هم من نوشتم به عنوان فردی که سال‌هاست همین درگیری را دارد و همیشه فکر می‌کنم بزرگترین و سخت‌ترین چالش زندگی‌ام همین بوده است. کنار آمدن با مرضی که فقط می‌توان با آن کنار آمد. کنار آمدن با سگ سیاهی که اگر یک بار مهمانتان شد هرگز ترکتان نمی‌کند. این سخت‌ترین چالش زندگی خودم هم بوده است.

بگذریم.

کتاب را بخوانید و لذتش را ببرید و مطمئن باشید می‌توانید حسابی از آن یاد بگیرید. آنقدر خوشخوان و روان است که می‌توانید در یک مجلس هم بخوانید اگر نه کار یکی‌دو روز بیشتر نیست.

از آنجایی که حسابی پرفروش بوده هم تا دلتان بخواهد ترجمه از آن داخل بازار پیدا می‌شود و من با یکی‌دو تا جستجو با حجمی چنان زیاد از ناشرین مختلف روبه‌رو شدم که دیگر نمی‌توانم تک‌تک‌شان را اینجا بنویسم و معرفی کنم. خودم هم که گفتم نسخه صوتی‌اش را گوش داده‌ام.

دست آخر یک نکته بگویم آن هم اینکه مرحوم ارنست همینگوی  آن چالش‌های سخت را خودخواسته انتخاب می کرد ولی مت هیگ در این دام، ناخواسته اسیر شد. بالاخره فرق‌های فراوانی وجود دارد بین یک اَبَر نویسنده با یک نویسنده معمولی. اگر خدای نکرده سبب شده‌ام که فکر کنید می‌خواهم همینگوی را با هیگ مقایسه کنم اولا خودم در همین متن اعلام توبه از کرده خویش می‌کنم، ثانیا از شما هم عاجزانه تقاضا می‌کنم افکارتان را آب بکشید.

 

عنوان: کتابخانه نیمه‌شب/ پدیدآور: مت هیگ؛ مترجم: امین حسینیون/ انتشارات: ثالث/ تعداد صفحات: 423/ نوبت چاپ: بیستم.

انتهای پیام/

بیشتر بخوانید