شخصیت درونگرای ایمی آن به خوبی با مخاطب ارتباط برقرار میکند، با تحلیل حرفهایی که توی سرش دارد و نمیزند، مخاطب کاملا میتواند با لحظههای خودش مقایسهاش کند، با همان لحظاتی که از هیجان (خشم، غم، یا هر هیجان دیگری) دوست داری کلی حرف بزنی ولی به یک باشه بسنده میکنی، شخصیتپردازی همه شخصیتهای داستان به حدی هست که بتوانیم چشمهایمان را ببندیم و تجسمشان کنیم، و بالاخره خودمان را در یکی از آنها ببینیم.
داستان با پیرنگ تلاش بچهها و محدودیتهای دیگر مدرسه پیش میرود، در کنارش هم بیانگر چالشهای همیشگی بچهها با خانوادههایشان است، از مادر و پدر تا خواهر و برادر، که این چالشها برای ایمی آن که عاشق خلوتی و سکوت است کمی بیشتر است، چون در خانه دوتا خواهر پرسروصدا دارد و اتاق مستقل نه! حالا با تمام اینها درگیر قصه جدیدی شده است که اینبار در کتابها نیست، زندگی خودش است، قصه نبرد همیشگی بین نوجوان و بزرگسال سرِ تفاوتهایشان. بچهها میخواهند کتابهای محبوبشان را بخوانند و کتابخانه آنها را ممنوع کرده، حالا بچهها، اجتماعی از نوجوانهایی هستند که اوج حقخواهی و ظلمستیزیشان است، و هیجانات ساختارگریزی درونشان به بالاترین حد خودش رسیده و داستان روایتگر کنش و واکنشهای مدرسه و والدین و نوجوانان است.
درجامعه امروز با بروز رسانهها و در دسترس بودن تمام اطلاعات، بیپرده و درباره همه چیز، نگرانی والد و مربی در انتخاب خوراک مصرفی نوجوان، طبیعیترین اتفاق است. اما کنشی که در راستای احساس نگرانی بروز داده میشود، از نوجوان واکنشی دریافت میکند که میتواند همهچیز را بدتر کند. راحتتر بگویم، به عبارتی کتاب میخواهد با داستانهایش بگوید که راه حل نگرانی برای نوجوانان لزوما محدود کردنشان نیست، حتی از مصرفی ناسالم.
راه بهتر، آموزش درست و پرورش مهارتهای تصمیمگیری و انتخاب در نوجوان است تا بتوانند با تحلیلهای عقلانی به انتخاب درست برسند. از انتخاب کتاب خوب تا دوست بهتر و انتخاب رشته و شغل.
ایمی آن شخصیت اصلی قصه دختر سر به زیریست که تابهحال هیچ کار غلطی انجام نداده، حتی شاید بتوان گفت او معمولا هیچکاری نمیکند، حرف هم نمیزند، روزانه به زیست تکراریاش ادامه میدهد و همیشه خودش را در دل قصهها میاندازد، اما اینبار با ورود بزرگترها به دنیای قصهها و کتاب محبوبش، او را به مسیر مطالبه حقش میبرد و با ساختارگریزی درونش به نبرد با بزرگترها میرود. اما ایمی آن تنها نیست، آنها گروهی از بچهها هستند که همه با هم به این مقابله میروند، و هر روز تعدادشان بیشتر میشود، حتی بچههایی که قبل از این کتاب نمیخواندند کتابخوان میشوند. به قول خودشان میخواهند مسئولیت آینده خودشان را خودشان به عهده بگیرند، و میخواهند برای بقیه بچهها زمینهای ایجاد کنند تا تمام کتابها در دسترس آنها باشد و خودشان بتوانند بین همه کتابها کتاب محبوبشان را پیدا کنند، چرا کتابی که توانست کتاب محبوب ایمی آن باشد ممنوع شود و بقیه بچهها با نخواندن آن، کتاب محبوبشان را هیچوقت پیدا نکنند!؟ رویارویی آنها با همین سوال و جوابهاست، قانونشکنی یا پیروی از قانون؟ اصلا چرا قانون؟ چرا قانون محدودمان کند؟ پس ما کجا تصمیم بگیریم؟ کتابحانه خودمان است و انتخاب دیگری؟ و …
شاید این کتاب بیشتر از آنکه برای نوجوانها جذاب باشد، کمککننده والدها و مربیهایی باشد که نمیدانند چرا نگرانیهایشان آنها را هر روز از بچهها دورتر میکند، برای بیان تفاوتهایی که اگر بپذیریمشان دیوار نمیشوند بین نوجوان و بزرگسال!
نویسنده کتاب الن گرتز، یک نویسنده آمریکاییست و سارا عاشوری خیلی روان و ساده آن را ترجمه کرده است.
عنوان: این کتاب را ممنوع کنید/ پدیدآور: الن گرتز، مترجم: سارا عاشوری/ انتشارات:پرتقال/ تعداد صفحات: 205/ چاپ: : هفتم.
انتهای پیام/