جای خالی نخ تسبیح در روایت‌های امیر خیام

این زبانِ گرم چیزی نمی‌گوید

14 آذر 1401

کوچک که بودم مادربزرگم گاهی می‌نشست با نان و پنیر و سبزی و خرما لقمه‌هایی درست می‌کرد و می‌برد سیدنصرالدین تا به قول خودش خیرات کند. آن وقت‌ها هنوز آن‌قدر پیر نشده بود مثل حالا که دستش را بگیریم. قد راست راه می‌رفت و تر و فرز بود. جز غم در نگاهش، ظاهرش را حفظ کرده بود. خانه‌شان تا سیدنصرالدین یک کورس تاکسی بیشتر نبود. خیراتش را برای دایی مصطفی پخش می‌کرد آخرش هم می‌گفت: «شهدا خیرات می‌خوان چه کنن؟! اونا جاشون وسط بهشته... حالا اون پسر باید برای من خیرات می‌داد نه من...».

مادربزرگم پنجشنبه‌ها نزدیک غروب حلوا هم می‌پخت و بین در و همسایه پخش می‌کرد. آن وقت همه ما شب جمعه خانه‌اش جمع می‌شدیم. روضه‌خوان نابینایی به نام مش‌غلام‌علی می‌آمد و چند خطی روضه امام‌حسین و حضرت علی‌اکبر می‌خواند. گاهی چند نفر از در و همسایه هم در می‌زدند که «شکوه خانم آمدیم خانه‌ات روضه آقا مصطفی...».

کتاب «سد نصرالدین» را که خواندم، شخصیت «عزیزجون» من را یاد مادربزرگم انداخت و خانه عزیزجون یاد خانه مادربزرگ در محله قدیمی جنوب شهر تهران را برای من زنده کرد. بیشتر مردم تهران امام‌زاده سید نصرالدین و محله‌اش را می‌شناسند به همین دلیل کتاب از همان عنوان چراغ سبز آشنایی را روشن می‌کند.

از حق نگذریم زبان کتاب شیرین است و همین لحن «طهرون قدیم» کشش ایجاد می‌کند. چند روایت اول را هم که می‌خوانی حتی ایجاد انگیزه می‌کند و مخاطب را ترغیب می‌کند که جریان را دنبال کند و ببیند داستان چیست. اما نکته اینجاست که در حقیقت هیچ رشته‌ای در این اثر وجود ندارد که خرده روایت‌ها را بتوان بند آن کرد و به یک کل واحد و یا حتی یک قالب ادبی رسید. در واقع در دایره بزرگ داستان و ناداستان نمی‌گنجد.

ما خاطراتی را در کتاب می‌خوانیم که مثل دانه‌های پراکنده البته با تعهد به زمان و رعایت خط توالی زمان در پی هم ‌آمده‌اند. نویسنده سعی دارد هم شخصیت راوی را با انتخاب روایت اول شخص بارز کند و هم جامعه‌ای بسازد به نام تهران قدیم. یعنی اثر هم به لحاظ فردیت و هم به لحاظ بیان جامعه از منظر فرد‌ نوشته شده است اما تاثیر این بر هم در حد چند گزاره روایی بررسی می‌شود و شکل کنش‌مندی به خود نمی‌گیرد.

در حقیقت نویسنده در خرده‌روایت‌هایش یک مخلوط ناهمگن از خاطرات فردی و بزنگاه‌های اجتماعی می‌سازد که مثل محلول دوفاز با هم ترکیب نمی‌شوند. شاید بتوان علتش را این دانست که اثر در محدوده قوالب ادبی داستانی قرار نمی‌گیرد و از قاعده خاصی تبعیت نمی‌کند. از همان آغاز نویسنده با تصویر کردن اهالی یک کل کوچک به نام خانه سعی می‌کند که تفاوت‌های فرهنگی و گونه‌های مختلف معیشتی ـ فرهنگی را بارز کند و بعد آن را تا جامعه [محله] بکشاند اما به همان علتی که گفتم نخی در این اثر برای رشته کردن تسبیح خرده‌روایت‌ها وجود ندارد، این نکته به سرانجام نمی‌رسد.

معمولا در نوشتن آثاری از این دست که به قالب ادبی متعهد نیست، نویسنده پیام خاصی مد نظر دارد که می‌خواهد آن را برساند یا یک برهه را منسجم تعریف کند تا برداشتی داشته باشد، اما این اثر چیزی نمی‌گوید. یعنی وقتی مطالعه تمام می‌شود و کتاب را می‌بندی چیزی از کتاب در ذهن ته‌نشین نمی‌شود. کتاب بیشتر جنبه سرگرمی دارد و مخاطب را درگیر چیستی و چرایی هیچ‌چیز نمی‌کند. البته که به لحاظ واژگان، غنی و پربار است و به گنجینه واژگان مخاطب می‌افزاید. اما این خرده خاطره‌ها حتی در خود تعلیق ندارند که در پی‌اش مخاطب از یک‌نواختی در بیاید.

نویسنده در بیان خاطرات خود ارجاعات شخصیتی و تاریخی زیادی می‌دهد که برای مخاطب آشنا به احوال آن روزها خوشایند است. اما اگر به سن و نسل اکثریت کتاب‌خوان‌ها نگاه کنیم می‌بینیم درکی از این ارجاعات و رفت و آمد معاریف آن روز‌ها در اثر، ندارد.

نکته آخرم در خصوص کتاب، لحن طنز آلود آن است. لحن لطیف و بدیع است اما به نظر من طنز محسوب نمی‌شود زیرا طنز را درون‌مایه انتقادی آن می‌سازد. در بیان طنز مهم‌ترین عنصر انسان است و تلخندهایش. طغیان‌های او در برابر خودش اما در این کتاب با چنین فرآیندی مواجه نیستم و صرفا می‌توان گفت که این اثر، زبان نرم‌ و گرمی دارد.

تاثیر کتاب «سد نصرالدین» بعد از پایان هیچ است و کتاب را می‌توان به آن دسته از مخاطبینی که شیفته محاوره‌خوانی آن هم از نوع ‌«طهرانی» هستند، محض سرگرمی معرفی کرد.

 

عنوان اثر: سدنصرالدین/ پدیدآور: امیر خیام/ انتشارات: سوره مهر/ تعداد صفحات: ۲۵۴/ نوبت چاپ: اول.

انتهای پیام/

1 دیدگاه

  • ماندانا

    من اصلا مادربزرگم را دوست نداشتم خیلی غرغرو بود وتوقعش خیلی زیاد بود و خوبی بچه هاشو نمی دید

بیشتر بخوانید