«عاشقی به سبک ون‌گوگ» بنایی رو به ویرانی

بلندآواز و میان‌تهی

19 اسفند 1402

«عاشقی به سبک ون‌گوگ» عنوان کتابی از محمدرضا شرفی خبوشان است که در سال 1393 از انتشارات شهرستان ادب در 212 صفحه و چهار فصل  منتشر شد. این اثر عنوان برنده دوره نخست جایزه ادبی «شهید اندرزگو» در بخش رمان بزرگسال را به خود اختصاص داده است و عنوان نامزدی دریافت جایزه ادبی «جلال آل احمد» را در کارنامه خود دارد.

کتاب، داستان نقاش جوانی به نام «البرز» است که دل در گرو دختری به نام «نازلی» می‌بندد. نازلی سرهنگ‌زاده­ای است که البرز و خانواده‌اش در خانه‌باغ آن­ها در خانه‌ای سرایداری زندگی می‌کنند. قصه عشق البرز به نازلی قصه دور و درازی است که از کودکی­ در قلب البرز ریشه زده­ است و از او عاشقی گوش به فرمان ساخته که برای شادی معشوقش و اثبات خویش به او، دست به هرکاری می‌زند.

ماجرای داستان از آنجایی شکل می‌گیرد که «نازلی» از «البرز» می‌خواهد در نبود او و مادرش، «سرهنگ خسروخانی»، پدرش را تحت نظر بگیرد و او را از اعمال پدرش باخبر کند. «البرز» به خانه‌باغ می‌رود و از دخمه‌ای در باغ شاهد اتفاقاتی می‌شود که در باغ می‌گذرد. در همین اثنا به رازی پیرامون خود پی می‌برد و این شروع اصلی‌ترین گره روایت است.

داستان غیرخطی پیش می‌رود و در بستری تاریخی از زمانِ بعد از فتحعلی شاه قاجار تا محمدرضا شاه پهلوی روایت می‌شود. کتاب از این حیث اطلاعات تاریخی ارزشمندی را در اختیار خواننده قرار می‌دهد. وقایع زمان مشروطه تا حوادث پیرامون انقلاب، به کمک جریان داستان و توصیفات راوی گاه به تفصیل و گاه به اجمال برای مخاطب بازنمایی می‌شود. در حقیقت برخی فجایع و وقایع چنان با حوصله در کتاب توصیف شده‌اند که مخاطبِ علاقه‌مند به تاریخ را به کندوکاو وا می‌دارد.

با وجود این اشارات تاریخی بسیار، نویسنده اثر، آن را رمانی تاریخی نمی‌داند و در یکی از نشست‌های نقد و بررسی کتاب به این امر اشاره کرده است. او علت پرداختن به تاریخ را در روایت کتاب، دغدغه شخصی‌اش نسبت به آنچه بر این سرزمین گذشته بیان می‌کند و معتقد است تاریخ در این رمان نقش پررنگی دارد.

اما سوالی که با خواندن کتاب پیش می‌آید این است که آیا این رمان فقط برای بیان تاریخ نوشته شده است یا تاریخ فقط به عنوان بعد زمان و شکل‌گیری پی­رنگ در داستان جریان دارد؟ علی‌رغم نظر نویسنده، مبنی بر تاریخی نبودن رمان، آنچه از دل روایت برمی‌آید گزینه اول است. چرا که روایت‌های تاریخی که در داستان می‌خوانیم جایی بیرون داستان ایستاده‌اند و به هیچ‌وجه جای درست خود را در روایت پیدا نمی‌کنند. شکل‌گیری پی­رنگ بر پایه یک واقعه تاریخی آنقدر بی‌جان است که گویی پی­رنگ را به تاریخ وصله زده‌اند و تنها هدف کتاب بازگویی تاریخ است.

یکی از علت‌های جلوه ضعیف پی­رنگ نیز گره‌ای است که دیر­هنگام به جان روایت می‌افتد. درست آنجایی که مخاطب از خواندن دیالوگ‌های عریض و طویل شخصیت‌ها به ستوه آمده است. دیالوگ‌هایی که در اغلب موارد نه کمکی به پیش­برد پی­رنگ می‌کنند و نه در شخصیت‌پردازی نقشی دارند و دقیقا در همان زمانی که لازم نیست، راویان تاریخ می‌شوند. در واقع دیالوگ‌ها به شکلی غیرحرفه‌ای سعی در ارائه اطلاعاتی دارند که نویسنده مایل است آن­ها را بیان کند و آن­ها را در دهان شخصیت‌هایش می‌گنجاند.

دیالوگ‌های میان «البرز» و «نازلی» نیز چنان کم‌مایه است که هیچ نقشی در پیش­برد روایت ایفا نمی‌کند؛ جز این که از «نازلی» شخصیتی مقوایی می‌سازد که کپی دست چندم از معشوقه‌های تاریخ ادبیات است. گاه زن اثیری «بوف کور» را یادآوری می‌کند و گاه یادآور «سورملینا»ی «سمفونی مردگان» است و در کلیات ما را به یاد «فرنگیسِ» «چشم‌هایش» می‌اندازد. اما در تمام این‌ها ناتمام است و شخصیت‌پردازی‌اش ابتر مانده است و دیالوگ‌های بسیار کتاب نیز در این راستا کاری از پیش نمی‌برند.

علاوه بر این، گفت‌و­گوهای طولانیِ صرفا اطلاعات‌دهنده نشان می‌دهد که نویسنده برای پرکردن خلاهای زاویه‌دید دست به دامان دیالوگ شده است.

زاویه‌دید پریشان کتاب از بزرگ‌ترین ضعف‌های اثر است. آنچه در بادی امر به نظر می‌رسد این است که زاویه‌دید روایت، دوم شخص است. آنجا که راوی «نازلی» را خطاب قرار می‌دهد و می‌گوید:«چپیده‌ام توی لانه سگ. به ­خاطر توست نازلی؛ به خاطر توست که دارم بوی سگ می‌گیرم…». اما ناگهان روایت به اول شخص تغییر می‌کند. این چرخش میان این دو شیوه روایت، از فصل یک تا فصل سه، بارها تکرار می‌شود. اگرچه هر روایت دوم شخصی، یک روایت اول شخص در خود دارد؛ پرش‌های ناگهانی و بی‌دلیل میان این دو شیوه روایت با این استدلال قابل توجیه نیست و موجب شلختگی روایت شده است. از طرفی نویسنده در فصل چهارم زاویه‌دید را به دانای کل تغییر داده است و با ذکر چند جمله در پایان فصل سوم سعی در موجه جلوه‌دادن این عمل داستانی دارد.

همه این­ها در کنار هم، گویای نارسا بودن شیوه روایتی است که نویسنده برای بیان داستان خود برگزیده است. از این رو مجبور شده است به دیالوگ‌های طولانی متوسل شود تا به ما از مکان‌ها و زمان‌هایی بگوید که «البرز» در آن­ها حضور نداشته (حتی اگر ضرورتی به بیانش نباشد).

در حقیقت نقاط ضعف کتاب مانند زنجیره­ای علت و معلولی به یکدیگر متصل هستند و هریک از این ضعف‌ها، ضعفی دیگر را با خود همراه کرده است. به بیانی دیگر اگر پی­رنگ این رمان به مثابه یک بنا باشد؛ روایت‌پردازی، دیالوگ، زاویه‌دید سه ستون اصلی این بنا هستند که استحکام چندانی ندارند و در آستانه ریزش‌اند. بدون تعارف این بنا رو به ویرانی است و از میان زبان شاعرانه و ثقیل اثر تنها صدای طبل است که به گوش می‌رسد؛ بلند­آواز و میان­‌تهی.[1]

پانوشت:

1 ـ دانا چو طبله عطار است خاموش و هنرنمای/ نادان چو طبل غازی، بلند­آواز و میان‌تهی(گلستان سعدی؛ باب هشتم.)

 

عنوان: عاشقی به سبک ون‌گوگ/ پدیدآور: محمدرضا شرفی خبوشان/ انتشارات: شهرستان ادب/ تعداد صفحات: 212/ چاپ: سوم.

بیشتر بخوانید