زنان در داستانهای دانشور همگی از جانب جامعه و یا خانواده مورد ستم واقع شده و یا گاهی توسط مردان تحقیر و یا سرکوب شدهاند. او به این مسئله میپردازد که گویی این سرکوبگری به نوعی حق برای مردان در جامعه تبدیل شده است و جزیی از شخصیت مرد است. همچنان که در «جزیره سرگردانی» میگوید:
«مردها جوشیانِ شماره یک بودهاند و حق داشتهاند که جوش بیاورند و وقتی کسی جوش بیاورد سر میرود. زنها شوریان شماره دو بودند که همیشه باید شور بزنند.»
اما این ستم را نه به شکل اغراقآمیز بلکه با واقعنگری در نظر گرفته و روایت کرده است.
نکتهای که در دو اثر «سووشون» و «جزیره سرگردانی» مورد توجهاست این است که با وجود اینکه از حقوق زنان صحبت میکند اما تفکر او با فمینیستهای غربی فاصله دارد. دانشور صراحتاً اذعان داشته که یک مدافع حقوق زنان است و در تمامی آثارش به دنبال حقوق از دست رفته زنان است؛ اما به دنبال تحقق و دستیابی به حقوق طبیعی زنان در یک جامعه مردسالار!
آزادی زنان از نظر او آزادیهای سطحی که امروزه مطرح میشوند نیست. او حتی آزادی بدن و فحشا را نادرست میداند و آن را نکوهش میکند. او به دنبال آزادی هویت است! هویتی که سالها زنان به دنبالش هستند و در هر عصری با جنبشهای متفاوتی به این سو و آن سو میروند؛ او به دنبال هویت زن ایرانی میگردد. در واقع در داستانهای دانشور همواره دو دسته زن حضور دارند: زن جدید با تفکرات روشنفکرانه و زن قدیم با تفکرات سنتی. دانشور و شخصیتهایش میان این دو تفکر چرخ میزنند و در رفت و آمدند و در نهایت میگوید که نه این باشیم و نه آن؛ بلکه چیزی باشیم که هویت ماست! مثلاً «هستی» در «جزیره سرگردانی»، مابین سنت و مدرنیته قرار دارد و در جستجوی هویت خود است. یا «عشرت» در همان «جزیره سرگردانی» کسی است که اصالت و هویت خود را از دست داده و غرق در تفکرات استعماری و روشنفکرانه زمانه خود شده است. شخصیت «زری» در «سووشون» اما یک همسر و مادری است که زنِ خانه است. او مدام به فکر همسر و فرزندانش است و برای خودش کاری نمیکند، در «سووشون» از زبان او میخوانیم: «تمام زندگی من همینطور گذشته؛ من هرروز… هرروز توی این خانه مثل چرخ چاه میچرخم تا گلهایم را آب بدهم . نمیتوانم ببینم آنها را کسی لگد کرده. من عین حسین کازرونی با دستهایم برای خودم هیچکاری نمیکنم. من نه تجربهای… نه دنیا دیدنی…»
دانشور در «سووشون» یک مادر و زن کاملا ایرانی را به تصویر کشیده که با وجود تشویشهای همیشگیاش، استقامت و شهامت خفتهای دارد که با مرگ یوسف بیدار میشود و در مقابل دیگران میایستد. «زری مثل مرغی بود که از قفس آزاد شده باشد. یک دانای اسرار به او ندا و نوید داده بود. نه یک ستاره، هزار ستاره در ذهنش روشن شد. دیگر میدانست که از هیچ چیز و هیچکس در دنیا نخواهد ترسید.» «زری تامل کرد و به خان کاکا گفت: امروز به این نتیجه رسیدم که در زندگی و برای زندهها باید شجاع بود. اما حیف دیر به این فکر افتادم. بگذارید به جبران این نادانی در مرگ شجاعها خوب گریه کنم.» «چراغهای ذهن زری روشن شده بود و او میدانست که دیگر هیچکسی در این دنیا نخواهد توانست آن چراغها را خاموش کند.»
شجاعت و جسارت در کنار ویژگیهای لطیف و شکننده زنان جزئی از شخصیتهای قصههای سیمین دانشور است. او روحیات لطیف و ظریف زنان را انکار نمیکند و بدون واهمه از ترسها، ضعفها و نگرانیهای همیشگیشان سخن میگوید؛ از کشمکشهای درونی و تشویشهایشان!
«لرزش از لبهای هستی به تمام بدنش سرایت کرد . چه کسی داشت میرقصید؟ نمیتوانست قدم از قدم بردارد. سرش گیج رفت. کاش آن روز با سلیم انقدر بد تا نکرده بود. کاش وقتی گفته بود برویم محضر عقد کنیم رفته بود. اما نمیشد پس از یک شیون تاریخی عقد کرد.»
یا حتی «زری» تا قبل از کشته شدن همسرش، مدام با دلهرهها و ترسهایی همراه بود که او را مجبور به سکوت میکرد. دانشور مسبب این ترس را گاهی خود مردان میداند. مثلا در «سووشون» «زری» در گفتوگویی با «یوسف» میگوید: «میخواهی باز هم حرف راست بشنوی؟ پس بشنو. تو شجاعت مرا از من گرفتهای.»
سیمین دانشور هم هویت را میشناسد و هم جنس زن را. او از معدود نویسندگان زن است که در ترسیم شخصیتهای زنان، تمامِ زن را نشان میدهد با همه ویژگیهای زنانه. از حسادت گرفته تا شجاعت در دل ترس. دانشور حس گمگشتگی زنان در جامعه مردسالار را به خوبی میداند چرا که خودش در همین جامعه زیسته و رشد کرده. زنانی که برای اثبات وجودِ خود در جامعه با سختیهای زیادی مواجه میشوند.
خودِ سیمین دانشور نمونهای از چنین زنان است؛ سیمای یک زن ایرانی که در روزگار سخت خود سنتشکنی کرده و از اولینهایی بوده که به داستاننویسی پرداخته است.
انتهای پیام/