دو علم ژنتیک و روانکاوی در این جامعه، بلندترین قلههای پیشرفت را فتح کردهاند و مهمترین علوم محسوب میشوند و سایر رشتههای علمی در سایه این دو علم و تحت کنترل بسیار، رشد یافتهاند.
در این جامعه انسانها با ویژگیهای از پیش تعیین شده، برای خدمت و زیست در طبقه اجتماعی مشخصی، در لولههای آزمایشگاه به وجود میآیند. آنها در گروههای آلفا، بتا، گاما و اپسیلون دستهبندی میشوند تا تحت تعالیم هیپنوتیزم و شرطیسازی خدمات مرتبط با طبقه اجتماعی خود را انجام دهند. هوش نیز هنگام به وجود آوردن این انسانها در آزمایشگاه، با توجه به طبقه اجتماعی آنها، توزیع میشود.
عشق، ازدواج و خانواده در این جامعه جایی ندارد و صحبت کردن از این امور، منسوخ و حتی شرمآور است. در مقابلِ مرگ این مفاهیم، آزادی جنسی در بالاترین حد خود قرار دارد و از مهمترین ارکان سلامت روانی جامعه به شمار میآید.
هنر، ادبیات و فلسفه جایی در این جهان ندارند و کتابهای کلاسیک ادبی، بخاطر دعوت به عشق و اندیشه، توسط حکومت مرکزی دور از دسترس مردم نگهداری میشوند. سینما در چنین جهانی، در اوج پیشرفتهای سمعی بصری، چیزی جز پورنوگرافی نیست و فلسفه وجود خارجی ندارد.
تکنولوژی در «دنیای قشنگ نو» در خدمت کامل آسایش بشر است و درد و رنج و پیری را از انسانها دور کردهاست.
همه آنچه که به لذات جسمانی مربوط میشود در دسترس بشر قرار دارد و انسانها زحمت چندانی برای وصول نیازهایشان متحمل نمیشوند و هرگاه به ملال و کسالت دچار میشوند با ماده مخدری که هاکسلی آن را «سوما» نامیده است شفا مییابند.
دنیایی که آلدوس هاکسلی پیشبینی میکند در نتیجه سقوط ارزشهای اخلاقی بهوجود میآید. جهانی که اندیشه را طرد میکند و در جسم و تعلقات جسمانی خلاصه میشود و هنر، به نمایندگی از تمام چیزهایی که به روح و اندیشه مرتبط است، در مبتذلترین و سطحیترین حالت ممکن شناخته میشود.
اما نویسنده تنها به شرح و توصیف تصورات خود از آینده جهان نمیپردازد بلکه داستانی مشخص را در این فضا پیش میبرد.
هاکسلی در کنار توصیف چنین جهان شگفتی از نقطهای در این جهان حرف میزند که مردمش به آیین نیاکانشان زندگی میکنند. آنها ازدواج میکنند و فرزند به دنیا میآورند و به مذهب معتقدند. در واقع مردم این منطقه قوانین «دنیای قشنگ نو» را نپذیرفتند، بنابراین از سوی حکومت مرکزی طرد شدند و هرگونه ارتباطی با آنها ممنوع اعلام شد. اهالی «دنیای قشنگ نو» ساکنان طرد شده را «وحشی» مینامند. هاکسلی نام وحشی را به کنایه از اصطلاح «وحشی نجیب» که «جان درایدن» نویسنده انگلیسی در توصیف مردم جوامع ابتدایی به کار برده بود گرفته است. اصطلاحی که بسیار مورد علاقه «ژان ژاک روسو» فیلسوف عصر روشنگری نیز بود.
گره اصلی داستان از زمانی شروع میشود که «برنارد» شخصیت اصلی داستان به علت یک ناهنجاری آزمایشگاهی در فرآیند تولدش، نمیتواند بردهای بیچون و چرا برای سیستم باشد. او با چالشهایی نسبت به وضعیت زیست خود و همنوعانش مواجه میشود و انتقادات بیشماری به لذتطلبی و تسکین به وسیله ماده مخدر، آزادیهای بیحد و حصر جنسی، تولید مثل آزمایشگاهی، هیپنوتیزم و شرطیسازی و جهان عاری از اندیشه مطرح میکند.
ماجراهایی که برای برنارد رخ میدهد پلی از «دنیای قشنگ نو» به دنیای وحشیها میسازد و شرایط حضور وحشیای به نام «جان» را در دنیای جدید فراهم میآورد و داستان اصلی هاکسلی در بستر این اندیشهها و این توصیفات از آینده، رقم میخورد.
داستان کتاب گیراست و توانایی این را دارد که مخاطب را با خود همراه کند اما آنچیزی که کتاب «دنیای قشنگ نو» را از یک اثر علمی ـ تخیلی صرف به یک اثر در خور توجه تبدیل میکند، نه طرح داستانیاش بلکه فلسفه و معنایی است که هاکسلی برای جهان داستانش میسازد. او به کمک شخصیتهای اصلی داستان، «برنارد» و «جان»، چالشهای فلسفی عمیقی را پیش روی مخاطب قرار میدهد.
تحیر «جان» نسبت به وضع بشر در دنیای قشنگ نو و به چالش کشیدن ماشینیزم و مدرنیته، انتقاد به مرگ مفاهیم و ارزشهایی چون عشق و خانواده و نقد به تمتع بیحد بشر از طبیعت مخاطب را به تأمل وامیدارد. گویا مخاطب خود را در محکمهای میبیند که باید نسبت به مسئولیت خود در قبال جهانی که به سمت تاریکی پیش میرود پاسخگو باشد.
از دیگر بخشهای عمیق کتاب، گفتوگوی برنارد با «مصطفی موند»، بازرس حکومت جهانی، در بخش شانزدهم کتاب است. گفتوگویی، که گزاف نیست اگر بگوییم، نقطه عطف مباحث فلسفی کتاب محسوب میشود.
مصطفی موند در جایی از این بخش جملاتی را میگوید که به تمامی، پیشبینی هاکسلی در مورد آینده را توضیح میدهد: «…مردم خوشبختند، آنچه میخواهند به دست میآورند و آنچه نتوانند به دست بیاورند نمیخواهند. وضعشان رو به راه است، در اماناند، هیچوقت مریض نمیشوند، از مرگ پروایی ندارند، از شر و شور و پیری بیخبرند که مایه سعادتشان است، وبالی به اسم پدر و مادر ندارند، زن یا بچه یا عشاقی هم که دل در گرو آنها ببندند ندارند. طوری رفتار میکنند که نمیتوانند رفتاری غیر مقتضی داشته باشند و اگر هم وضع ناجوری پیش بیاید سوما هست…»
و در ادامه گفتوگوها میگوید: «…باید بین خوشبختی و آنچه مردم هنر والا مینامند یکی را انتخاب کرد…»
نویسنده معتقد است بشر به سمت ترجیح جسم به روح پیش میرود و برای رهایی از رنج و ملالت خود را از دست اندیشه متعالی و هر آنچه به اندیشیدن دعوت میکند رها میسازد.
نوشتن از آیندهای که کسی آن را ندیدهاست علاوه بر قوه تخیل قوی، مستلزم خلاقیت است و این خلاقیت در کتاب «دنیای قشنگ نو»، علاوه بر توصیف و تشریح ابزارهای فوق پیشرفته، در بخش نامگذاری ابزارها و شخصیتها خود را نشان میدهد.
اولین چیزی که توجه مخاطب را جلب میکند مبدا تاریخ در دنیای قشنگ نو است. آنها تاریخ ساخت اولین خودرو به وسیله «هنری فورد» را مبدا تاریخ خود قرار دادهاند. هنری فورد، موسس کارخانههای اتومبیل سازی که در نیمه اول قرن بیستم زندگی میکرد، به مثابه خدای اهالی مدرن «دنیای قشنگ نو» در نظر گرفته شده است. عباراتی مثل: «یا فورد» به کرات در کتاب دیده میشود. از دیگر نامهای جالب کتاب نام «مصطفی موند» است.
این اسم از ترکیب نامهای «مصطفی کمال آتاتورک» بنیانگذار ترکیه نوین و «آلفرد موند»، تاجر و سیاستمدار نابغه انگلیسی، ساخته شده است. قرار دادن نام یکی از پیشگامان تجددگرایی در کنار نام تاجری معروف، همسویی اهداف مدرنیسم ونظام سرمایهداری را به مخاطب نشان میدهد.
نامهای دیگری از جمله «ژان ژاک حبیبالله»، «برگرفته از ژان ژاک روسو» فیلسوف اومانیست فرانسوی و «حبیبالله خان» رهبر افغانستان در ابتدای قرن بیستم، «برنارد مارکس»، برگرفته از «جرج برنارد شاو» نمایشنامهنویس انگلیسی و «کارل مارکس» جامعهشناس ونظریهپرداز آلمانی، «داروین بناپارت»، برگرفته از نام «چارلز داروین» زیستشناس انگلیسی و «ناپلئون بناپارت» امپراطور فرانسه در قرن نوزدهم و اسامی زیاد دیگر در کتاب به چشم میخورد که در عمق تمام آنها طنز ظریف و تلخی وجود دارد.
در واقع آلدوس هاکسلی جهان منحصر به فردی در داستانش میآفریند و این قواعد ویژه را در قالب اسامی شخصیتها نیز به کار میگیرد و همین زبان و جهان ویژه در داستان، ترجمه اثر را با چالشهای مخصوص به خود مواجه میکند که به نظر میرسد سعید حمیدیان از پس آن برآمده و در انتقال لحن و سبک نسبتا موفق بودهاست.
آلدوس هاکسلی بیست و شش سال بعد از انتشار این کتاب در جایی گفته بود: «تمدن بشری با سرعتی بسیار بیشتر از پیشبینیهای من در حال حرکت به سمت این دنیاست.»
و از همین رو مطالعه این کتاب در این برهه از تاریخ، ما را اگر کمتر از آدمی که در قرن بیستم این کتاب را مطالعه کرده، متحیر نکند بیشتر از او به حیرت وا نمیدارد. چرا که ما نیز معترفیم جهان روز به روز به سمت زوال و ابتذال حرکت میکند.
در تصویری که هاکسلی از آینده به ما میدهد، شاهد مردمی هستیم که از وضعیت زیست خود راضیاند. آنها از عدم وجود اندیشه و هنر متعالی نه تنها اندوهگین نیستند بلکه نسبت به این امر هیچ آگاهیای ندارند. جهانی که ساختهاند(و یا برای آنها ساخته شدهاست) را همان آرمانشهر و هدف غایی بشر میدانند. اما در حقیقت اکثریت، بردههای بیچونوچرای اقلیتی هستند که تحت عنوان حکومت مرکزی به استحمار و استعمار انسانها مشغولند.
حکومتی که هاکسلی در کتابش خلق میکند، شکل جدیدی از حکومت توتالیتر است که در پوشش تامینکننده رفاه و آسایش مردم از آنان بهرهکشی میکند. شکل مدرن حکومتی تمامیتخواه که توده مردم را با ابزارهای مصرفگرایی، اعتیاد و شادیهای کاذب تحت کنترل و فرمان خود درآورده است و هیچکس به این شرایط اعتراضی نمیکند.
شاید بشر در آیندهای نهچندان دور، پیشبینیهای هاکسلی را به واقعیت بدل کند و روزی فرا رسد که انسان در ازای به دست آوردن آنچه در معنا، استحاله یافته و «خوشبختی» نامیده میشود، بهای سنگینی بپردازد. هنر را، علم را و خدا را.
جهان بدون اندیشه و فلسفه و هنر هولناک میتواند باشد. نقطهای که زیبایی از معنا تهی میشود و به ابتذال میرسد. جهان بدون خدا نیز جولانگاه حیوانات است. حیوانات خوشبخت!
عنوان: دنیای قشنگ نو/ پدیدآور: آلدوس هاکسلی، مترجم: سعید حمیدیان/ انتشارات: نیلوفر/ تعداد صفحات: 295/ نوبت چاپ: یازدهم.
انتهای پیام/