تصویر جولین بارنز از غایت یک آرمان در «هیاهوی زمان»

زیستن در عصرِ «شب»

17 مهر 1400

رضا براهنی در کتاب «قصه‌نویسی»، فصلی را با عنوان نویسندگی در عصر شب به مسئولیت و تعهد نویسنده در قبال مردم زمانه‌اش اختصاص داده است. در این فصل او از هنر متعهد و به عبارتی بهتر از قلم متعهد صحبت می‌کند.

آلبر کامو نیز در مقالات بسیاری، که تعدادی از آن‌ها در کتابی تحت عنوان «تعهد اهل قلم» در ایران ترجمه و چاپ شده است، از مسئولیت نویسنده حرف می‌زند و معتقد است نویسنده باید در بزنگاه‌های مهم سیاسی، اجتماعی و انسانی کنش‌مند باشد. نویسنده باید از تیره‌روزی‌ها، ظلم‌ها، بی‌عدالتی‌ها و رنج‌ها حرف بزند.

در سراسر تاریخ ادبیات کم نیستند نویسندگانی که در جهت آگاهی‌بخشی به مردم نسبت به برهه‌ای تاریک در گذشته و یا هشدار نسبت به پیامدهای یک ایدئولوژی در آینده، قلم فرسوده‌اند. به عبارتی بهتر مدینه‌ای فاسده، در گذشته و یا آینده را ترسیم کرده‌اند.

ادبیات انگلستان مملو از نمونه‌هایی‌ست که در آن نویسندگان کوشیده‌اند آرمانشهر و یا پادآرمانشهری را در آثار خود توصیف کنند و انسان‌های زمانه خود را نسبت به وقایع برهه‌ای که در آن زندگی می‌کنند به آگاهی برسانند. از «سفرهای گالیورِ» جاناتان سوییفت گرفته تا «دنیای قشنگ نو» آلدوس هاکسلی و «۱۹۸۴» جورج اورول، همه این آثار ترسیم رویای دیرین بشر یعنی رسیدن به مدینه فاضله و امکان عدم تحقق آن را نشان می‌دهد.

«جولین بارنز» نویسنده انگلیسی نیز در نوشتن کتاب «هیاهوی زمان» به سیاق نیاکان خود عمل کرده و به بازنمایی یک مدینه فاسده پرداخته است. او در این کتاب زندگی هنرمندی را در عصر شب برای‌ ما روایت می‌کند.

«دمیتری شاستاکویچ» آهنگساز مشهور روسی است که در عصر سیاه استالین روزگار گذارند و جولین بارنز برش‌های از زندگی او را در کتاب «هیاهوی زمان» به نگارش درآورده است.

دمیتری شاستاکویچ از معروف‌ترین آهنگسازان روسیه است که بسیاری او را جزو نوابغ هنر شوروی می‌دانند. او در دوران حیات خود با مشکلات زیادی از سوی حکومت مواجه بود و سال‌های زیادی از عمرش را در اضطراب و هراس از دستگیری توسط نیروهای حکومت سپری کرد. موسیقی او دو بار به طور رسمی در سال‌های ۱۹۳۶ و ۱۹۴۸ ممنوع اعلام شد.

 شاستاکویچ از معدود هنرمندان تاریخ شوروی است که استالین شخصا بر آثار او نقد نوشته‌‌است. یکی از نقد‌هایی که در سال ۱۹۳۶ در روزنامه حکومتی «پراودا» علیه موسیقی این آهنگساز منتشر شد، که به نظر می‌رسد خود استالین آن را نوشته باشد، نقدی بود با عنوان «هیاهو به جای موسیقی». این نقد که سر و صدای زیادی به پا کرد دو روز بعد از اجرای اپرای معروف شاستاکویچ، «لیدی مکبث ناحیه متسنسک»، منتشر شد. استالین که در این اجرا حضور داشت، سالن را در میانه اجرا ترک کرد و دو روز بعد در نقدی تند شاستاکویچ را متهم کرد که هنر خود را در خدمت دشمنان سوسیالیسم به کار می‌گیرد. بعد از این نقد، شاستاکویچ وارد دوران تاریکی و انزوا شد. نقدی که ممکن است جولین بارنز از عنوان آن برای نام‌گذاری کتاب خود الهام گرفته‌باشد.

بارنز در جایی از کتابش در مورد اتفاق اپرای لیدی مکبث و تاثیر آن بر زندگی شاستاکویچ اینطور می‌نویسد: «همه‌چیز دقیقاً از صبح روز بیست‌وهشتم ژانویه ۱۹۳۶ در آرخانگلسک آغاز شد. به جز این چیز دیگری به این دقت آغاز نشده بود. در مکان‌هایی دیگر شروع شده بودند و در اذهانی دیگر. احتمالاً آغاز حقیقی شهرتش بود. یا شاید اپرایش. یا شاید هم استالین بود، موجودی عاری از خطا که به واسطه بی‌خطا بودنش مسئولیت همه چیز را به عهده داشت.

اگر همه چیز، جایی دیگر آغاز شده بود و در ذهن دیگران، پس شاید می‌توانست شکسپیر را مقصر بداند، بابت نوشتن مکبث. یا لسکوف را بابت نوشتن نسخه روسی شده‌اش، «لیدی مکبث ناحیه‌ی متسنسک». نه، هیچ کدام این‌ها. کاملاً واضح بود که تقصیر خودش است، با نوشتن اثری که حساسیت برانگیخته بود.»

 سال ۱۹۳۶ که بارنز داستان خود را از همان سال روایت می‌کند سالی کلیدی در سرنوشت بسیاری از هنرمندانی بود که در حکومت کمونیستی استالین زندگی می‌کردند. استالین در این سال تصفیه‌های معروف خود را آغاز کرد و به پاکسازی بسیاری از مخالفان خود اعم از سیاستمداران، هنرمندان و روشنفکران پرداخت. بارنز با انتخاب این سال برای آغاز روایت خود و توصیف بی‌نقص هراس‌ها و وحشت‌های شخصیت اصلی داستانش در همان ابتدا تکلیف مخاطب را با فضای داستان روشن می‌کند.

کتاب به شیوه سوم شخص روایت می‌شود. راوی در پس اندیشه‌های شاستاکویچ حضور دارد و درونیات او را برای مخاطب هویدا می‌کند. ما در خلال اندیشه‌های شاستاکویچ به بخشی از خاطرات او دسترسی پیدا می‌کنیم و در بخش‌هایی دیگر در جریان سفر او به ایالت متحده آمریکا برای شرکت در کنفرانس صلح جهانی قرار می‌گیرم و در آخر با روزگار میانسالی شاستاکویچ روبه‌رو می‌شویم.

بخش اول کتاب «در پاگرد» نام دارد و ما در این بخش، اندیشه‌های آهنگسازی را می‌خوانیم که ساعت‌ها مقابل آسانسور آپارتمانش به انتظار ماموران استالین ایستاده است تا اگر برای دستگیری‌اش آمدند، فرزندش شاهد ماجرا نباشد. این آغاز، با جملاتی که تک‌تک آن‌ها هراس بی‌اندازه شخصیت اصلی را به مخاطب منتقل می‌کند، وضعیت کلی روسیه را در زمان استالین، به خوبی نشان می‌دهد. هراسی که با تک‌تک جملات نویسنده به جان مخاطب ریخته می‌شود و فضاسازی داستان را به گونه‌ای پیش می‌برد که مخاطب از میان واژه‌ها، خفقان زمان زندگی شاستاکویچ را لمس می‌کند. فضاسازی و توصیفات به‌گونه‌ای پیش می‌رود که مخاطب پابه‌پای شخصیت قصه می‌ترسد، مضطرب می‌شود و می‌گرید.

بارنز در این اثر که در سال ۲۰۱۶ منتشر شد قصد دارد با الهام از زندگی یک هنرمند در دوران تاریک شوروی، از انحصار هنر توسط استبداد سخن بگوید.

با وجود کتاب‌های بسیاری که در نقد کمونیسم نوشته‌شده است آنچه در هیاهوی زمان بیشتر از سایر آثار به چشم می‌خورد، ترس قدرت‌ها از هنر است. بارنز با عریان ساختن ذهنیات شاستاکویچ نشان می‌دهد که چگونه قدرت‌ها در راستای اهداف خود برای مخاطب سلیقه می‌سازند و هر آنچه در سمت‌وسوی نگرششان باشد، ولو اینکه مبتذل و سطحی باشد، ترویج می‌دهند. استالینی که از ذهن شاستاکویچ در کتاب می‌شناسیم نماینده قدرت مرعوب‌کننده‌ای است که با شعارهایی مانند هنر برای مردم است، جامعه را از هنر اصیل دور نگه‌می‌دارد و در نهایت هنرمند را مجبور می‌کند به قیمت جان خود و عزیزانش به آنچه اهداف آن‌هاست تن در دهد. او پروپاگاندایی می‌سازد که توانایی از عرش به فرش کشیدن هنرمند را دارد و می‌تواند کاری کند که هنرمند در عین نفس کشیدن مرده باشد.

جولین بارنز با سوژه قراردادن زندگی شاستاکویچ غایت جامعه‌ای را نمایش می‌دهد که روزی با آمالی آرمانی و با هدف ساختن بهترین زندگی برای مردمانش تشکیل شد و در آخر جز هراس و وحشت و سانسور و ممنوعیت دستاورد دیگری به‌همراه نداشت.

عنوان: هیاهوی زمان/ پدیدآور: جولین بارنز، مترجم: سپاس ریوندی/ انتشارات: ماهی/ تعداد صفحات: 188/ نوبت چاپ: پنجم.

انتهای پیام/

1 دیدگاه

  • قاسم یعقوبی

    یادداشت خوب و دقیقی بود

بیشتر بخوانید