این همان نکتهای بود که نخستین نسل روشنفکری ایران آن را در نیافته بودند؛ بنابراین طرح اخذ تقلیدی تمدن غربی بدون توجه به بنیادهای نظری آن به شکست انجامید و این جامه بر تن ایرانیان راست نیامد. نسل نخست روشنفکری ایران با دست خالی صحنه تاریخ را ترک کردند، اما تجربه شکست آنها بر نسل بعدی روشنفکران که در میانه دو جنگ جهانی در سپهر سیاست و اجتماع جامعه ایران ظاهر شدند و در تلاش برای جستجوی امنیت و هویت بودند تاثیر فراوانی به جا نهاد.
تاریخ و داستان دو عنصر به هم پیوسته هستند، هنگامی که مورخ یک حادثه را ثبت میکند ناخودآگاه از روایت و داستانپردازی مایه میگیرد و متن او دیگر تاریخ محض نیست. تاریخی است که تبدیل به داستان شده است. در مقابل، داستاننویس نیز وقایع روزمره و حوادث زندگی را موضوع داستان خود قرار میدهد یعنی همان وقایعی را که در تاریخ آمده است یا میتوانست وقایع تاریخی باشد، موضوع داستان قرار میدهد. در مورد تلفیق داستان و تاریخ میتوان گفت: مادۀ اولیه داستان تاریخ است، اما بسته به این که داستان چقدر از واقعیت دور و به تخیل نزدیک باشد، جوهر تاریخی آن کم یا زیاد میشود.
حمیدرضاشاهآبادی تعلق خاطری عمیق، محسوس و غیرقابلانکاری نسبت به تاریخ ایران دارد و همین تعلق خاطر عمیق است که علتالعلل خلق آثار داستانی توسط ایشان است.
رمان «دیلماج» نوشته حمیدرضاشاهآبادی کتابی کمحجم است که در آن با شخصیتی خیالی در بستر ماجرایی واقعی و مستند مواجه هستیم. میرزایوسفخان مستوفی پسر میرزایونس که مدتی به کار دیوان و دخل و خرج سپاه عباسمیرزا مشغول است. پس از مرگ عباسمیرزا به امر مستوفیگری دستگاه امیرکبیر گماشته میشود. اما پس از عزل امیرکبیر، عذر او را میخواهند و روزگار سخت او و خانوادهاش شروع میشود. یک دیدار تصادفی در سنین کودکی و مکتبخانه، موجب آشنایی میان محمدحسین فروغی ذکاءالملک با میرزایوسف میشود. از اینجا به بعد مورد آموزش ذکاءالملک و اساتیدی که به مدرسهی خصوصی (خانه فروغی) رفت و آمد دارند، قرار میگیرد در خلال همین آموزش است که دل به دختری به نام زینت میبندد که او هم در خانه فروغی، آموزش موسیقی میبیند. بعد از ربوده شدن دختر توسط اسفندیار ـ جوانی ایلیاتی ـ و ناکام ماندن عشقش، مدتی را در حال بد و خراب به سر میبرد تا اینکه این بار محمدعلی فروغی، پسر ذکاءالملک، او را از حبس خودخواسته در خانهاش بیرون میکشد و به کار دیوانی دربار باز میگرداند. باز هم بنا به دلایلی مورد سوءظن قرار میگیرد که منجر به دستگیری او میشود وباز هم محمدعلی فروغی توسط گروهی که مربوط به لژ فراماسونری است، منجی او میشود و پس از فراری دادن او، راه او را به انگلستان و خانه میرزاملکمخان ناظمالدوله باز میکند. پس از برچیده شدن استبداد صغیر محمدعلی شاه و بازگشت به ایران، به صورت رسمی به عنوان عضو لژ فراماسونری پذیرفته میشود و باقی داستان که باید بخوانید.
آنچه در «دیلماج» حائز اهمیت است اول، صیرروت و تحول میرزایوسف است که از یک شخصیت آرام و عاشق پیشه و نظارهگر که مظلومانه و بیجرم به بند کشیده شده تبدیل به مستبدی بیرحم میشود تا جایی که دستور از حلق بیرون کشیدن زبان مخالف را میدهد. شخصی که در خیالاتش خود را در جایگاه امیرکبیر ثانی برای ایران میدید؛ وقتی آرمانخواهی او برای نجات ایران عملا در میان چرخ دندههای بیرحم استبداد کهنه و مدرن له شد وجهی پنهان و در سایه از شخصیتش عیان میشود که در تقابل کامل با وجهی دیگر از شخصیتش است. بدیهی است که کم و بیش همه ما میتوانیم یک میزرایوسفی بشویم که شرایط زمانه و زندگی ما صورتی از ما را عیان کند که از آن بیخبر بودیم. از سویی دیگر تعرض و اشارههای صریح نویسنده به جریان روشنفکری در تاریخ ایران مهم و غیرقابلکتمان است.
کارنامه جریان روشنفکری ایران ناکامیهای زیادی دارد. شاید یکی از مهمترین دلایل این ناکامیها این بوده که جریان روشنفکری در ایران از ابتدا بر پایه ضرورتهای بومی خودبنیاد این سرزمین شکل نگرفت، بلکه واکنش دفاعی ذهنیت غفلتزدهای بود که احساس میکرد هر لحظه از مرکزیت کهن و کانون تاریخی خود به حاشیه جهان رانده میشد. روشنفکران ایران هیچگاه نتوانستند نسبت حقیقی با مردم و بطن جامعه پیدا کنند. نگاه از بالا به عوام آنها را در یک گسست معرفتشناسانه انداخت که شاهآبادی در «دیلماج» بیآنکه دچار غرضورزی و یا سیاستزدگی شود در حد مجالی که اندک هم هست، به پیشینه تاریخی و عملکرد آن در همان بستر زمانی پرداخته است. هرچند به نظر میرسد سیر این تغییر تدریجی نیازمند پرداخت جزئیتری میبود اما به هر حال این رمان نشاندهنده سرخوردگی عمیق، تاریخی و دامنهدار جریان روشنفکری در زمان قاجار است.
عنوان: دیلماج/ پدیدآور: حمیدرضا شاهآبادی/ انتشارات: افق/ تعداد صفحات: 160/ نوبت چاپ: ششم.
انتهای پیام/