نقدی بر رمان «تشریف» از افق فلسفه هایدگر

هستیِ ایستاده بر طول و عرض زمان

22 آبان 1400

فرآیند نقد یکی از دستاوردهای بزرگ تاریخ بشری است که قدمتی بسیار دارد. از زمان آغاز فعالیت‌های ادبی و علمی در دوران کهن، تحلیل و بررسی این آثار نیز شکل گرفته است؛ به گونه‌ای که می‌توان گفت؛ نقد پیشینه‌ای دیرینه دارد. ولی تحلیل‌هایی که بر اساس روش‌شناسی مدرن شکل گرفته است را پوشش می‌دهد. گفته‌اند که نقد روشمند از دوران افلاطون و ارسطو آغاز شده است. گرچه این سخن قابل مداقه و بررسی بیشتر است، اما به هر روی نقد کوششی موثر و سازمان‌یافته برای افزایش شناخت مناسب و سودمند اطلاعات است. در این فرایند، تعیین نقاط ضعف هم‌پایه درستی اطلاعات ارزش دارد. از همین رو باید گفت که نقد تنها اظهار کاستی‌های متن نیست؛ بلکه کوششی در مسیر صحت و تضمین سلامت اطلاعات است. اهمیت داشتن موضوع، سبب می‌شود که عنایت به متن بیشتر شود. برای بررسی و تحلیل اثربخشی متن، می‌توان از توجه جامعه علمی به نقد اثر در حکم مولفه اصلی، استفاده کرد.

برای نگارش متنی در باب نقد علمی کتاب و متون ادبی، دو محور عمده مورد توجه قرار می‌گیرد:

۱ـ عوامل مهم و تاثیرگذار در ساختار نگارش و سطوح مربوط به آن

۲ـ عناصر مهم در تبیین محتوا و مفاهیم تخصصی متن.

البته عناصر موثر دیگری هم در سایه این محورها و در ارتباط با ارکان دیگر می‌توان مطرح کرد؛ ولی همواره این دو رکن مهم در متون انتقادی در مرکز توجه قرار دارند. هر یک از این دو مورد از اهمیت خاص خود برخوردارند و نمی‌توان هیچ‌یک را فدای دیگری کرد. در واقع ساختار مفهومی در سایه ساختار شکلی انسجام می‌یابد. این دو محور اصلی را همواره در نگارش نقد باید در نظر گرفت و به شیوه مناسبی از آن‌ها بهره برد. نقد دارای ابعاد تحلیلی است که با فرمتی منظم در موضوع‌های گوناگون، به آگاهی خوانندگان منجر می‌شود. روش نقد متکی بر عوامل اساسی است که باعث ایجاد ساختار اطلاعاتی می‌شود. کوشش ناقد در عمل نقد آن است که معنای نهفته در دل متن را بیابد.

رویکردهای متعدد و متکثر در نقد در واقع پنجره و نظرگاه‌هایی هستند که منتقد بر روی هر اثر می‌گشاید. نویسنده قطع به یقین در هنگام فرآیند خلق اثر توجه به همه پنجره‌ها و قابلیت‌های ایجاد نظرگاه‌های متنوع را ندارد اما این منتقد است که می‌تواند و باید به هر اثر فارغ از نویسنده و هدفش از نگارش به لایه‌های آشکار و پنهان یک اثر نگاه بیندازد و بررسی کند که از چه مناظری می‌تواند آن اثر را ببیند و بررسی کند.

صاحب این قلم به رمان «تشریف»، اثر علی‌اصغر عزتی‌پاک، از دو پنجره فلسفی و کلامی نگریسته بود. یک‌بار از منظر ژاک دریدا و نظریه متافیزیک حضور «تشریف» را بررسی کرده و بار دیگر از نظرگاه پساهزاره‌گرایی یواخیم فیوره‌ای.

اما این‌بار از افقی دیگر به این رمان ایرانی نگاه می‌کنیم و آن هم مفهوم «دازاین» در فلسفه هایدگر است.

شخصیت اول «تشریف» از دل یک ماجرای شخصی و در پی یافتن نقطه‌ای برای قرار و آرامش و یا لنگری برای ایستادن در شب عروسی از منزل خارج می‌شود و در یک سیرآفاقی و انفسی توامان در شهر همدان می‌ایستد. «تشریف» در عین اینکه یک کل یکپارچه و منسجم و هدفمند است لکن دارای پرده‌ها و لایه‌هایی مجزا هم هست در واقع خواننده همراه شهریار در طول داستان با یک سیر و حرکت طولی و عرضی در زمان هر بار به یک لایه عمیق‌تر سفر می‌کند.

شخصیت‌هایی که در دنیای داستان زندگی می‌کنند، معمولا از دو راه به خواننده معرفی می‌شوند، گاه مستقیم و صریح و ساده جزئیات ظاهری و باطنی آنها را بیان می‌کند و گاه خواننده از گفتار و کردار آنها به شخصیت و خلق و خوی آنها پی می‌برد که شیوه دوم طبیعی‌تر و در ذهن خواننده ماندگارتر است. در رمان «تشریف» شخصیت‌های متعددی داریم که بعضی عمیق‌تر و مهم‌ترند و برخی از شخصیت‌های فرعی محسوب می‌شوند. اما موسی‌عیسی یا همان حاج‌موسی یکی از مهم‌ترین و محوری‌ترین شخصیت‌هاست. شخصیت مهم و محوری که اهمیت و نقطه ثقل بودنش در میان لایه‌های آشکار قصه و دیگر شخصیت‌ها و حتی حوادث و ماجراهای «تشریف» پنهان شده است. موسی‌عیسی در «تشریف» یک دازاین است.

دازاین از ترکیب دو واژه آلمانی DA به معنای آن‌جا و Sein به معنای هستی تشکیل شده است. بنابراین معنای ظاهری دازاین آن‌جا بودن یا آن‌جا هستن است. فیلسوفان آلمانی غالبا از این واژه به همین معنا استفاده کرده‌اند؛ اما هایدگر این واژه را با معنای ظاهری به کار می‌برد. هر چند آن را برای دسته‌ای خاص از پدیده‌ها مورد استفاده قرار می‌دهد و نه تمام پدیده‌هایی که وجود دارد. هایدگر در فلسفه خود، بحث شناخت مفهوم «هستی» را مورد توجه قرار می‌دهد. در واقع، پرسش بنیادی فلسفه نزد هایدگر، پرسش در مورد مفهوم «وجود» یا «بودن» است. طبق نظر هایدگر ما با انبوهی از هستی‌ها یا باشندگان روبه‌رو هستیم: از اتم‌ها تا درختان، کوه‌ها و ستاره‌ها. طبق این تعریف، هر چیزی را که درباره آن بتوان گفت که آن «هست»، می‌توانیم یک باشنده یا هست بدانیم. اما آیا می‌توان هیچ باشنده (یا هستنده) خاصی را به عنوان نقطه شروع تحقیق در باب هستی انتخاب کرد؟ هایدگر با دادن پاسخ مثبت به این پرسش، آن باشنده را دازاین می‌داند. تفاوت اساسی دازاین با تمام باشندگان دیگر این است که او باشنده‌ای هستی‌شناختی است. یعنی به بحث از اساس هستی خودش می‌پردازد. گرچه هایدگر به ندرت تعریفی صریحی از دازاین ارائه می‌دهد و در عوض، معمولا می‌کوشد تا این مفهوم را با اشاره به این که دازاین چه چیزی نیست شفاف کند؛ اما یکی از معیارهایی که به صراحت در مورد دازاین مطرح می‌کند این است که دازاین لزوما نوعی شناخت از بودن یا هستی را در خود دارد. در واقع، دازاین نه تنها هست؛ بلکه هستی‌اش برای او مسأله است. به این اعتبار، دازاین را می‌توان باشنده‌ای دانست که قادر به جست‌وجو در مورد مفهوم وجود است. این نکته‌ای است که دازاین را از اغلب باشندگان طبیعی دیگر متمایز می‌گرداند. در حقیقت، دازاین باشنده‌ای است که تا حدی در قبال آن چیزی که هست، مسئولیت دارد و می تواند آن را تا اندازه‌ای تغییر دهد. با این تعریف، دازاین مفهومی است که هایدگر برای شخصیت انسانی (یا اگر بخواهیم دقیق‌تر بگوییم، شکلی از بودن که منحصر به انسان‌ها است) به کار می‌برد. چرا که وجود انسانی، تنها وجودی است که درکی از هستی یا بودن خود دارد.آن چه هایدگر را به نظریه زندگی اصیل می‌رساند، بررسی همین توانایی دازاین در ایجاد تغییر در چگونگی بودنش است. در «تشریف» موسی‌عیسی دازاینی است که با درک و شهود از باشندگی خود از ایستاده‌ترین شخصیت‌های این رمان است. ایستاده از این جهت که او به واسطه درک خود به عنوان جزئی از نظام طولی در هستی هم از وابستگی خود به مبداء این نظام طولی آگاه است و هم در عین حال از میزان حوزه اثرگذاری خودش به عنوانی جزئی از این نظام آگاه است. حتی نگاه او به آینده هم ناشی از همین آگاهی است.

یکی از ویژگی‌های دازاین آگاهی از فناپذیری و وجود اصیل است. مفهوم اصالت نقشی مهم در فلسفه مدرن داشته و بیش از همه در سنت اگزیستانسیالیستی، از کی‌یرکگارد و نیچه تا هایدگر و سارتر به چشم خورده است. با وجود این، این مفهوم تا پیش از هایدگر با دو پرسش جدی روبه‌رو بود. اول این که چگونه می‌توان اصالت را تشخیص داد و دوم این که چطور می‌توان آن را به وجود آورد. بحثی که در مورد نظریات افرادی چون کی‌یرکگارد و نیچه در زمینه اصالت وجود داشت این بود که چگونه می‌توان نظرات آنها را با معیارهای عینی تشخیص داد. به عنوان مثال این پرسش پیش می‌آمد که چگونه یک نفر می‌تواند به طور نسبی مسیر پیش‌رفت یک فرد در راه به دست آوردن اصالت را ارزیابی کند. در فلسفه هایدگر است که ایده اصالت برای اولین مرتبه به شکلی نظام‌مند مورد توجه قرار می‌گیرد. آن‌طور که می‌دانیم محیط پیرامون مدام محدودیت‌هایی را به ما تحمیل کرده و در احساسات و تصمیم‌گیری‌های ما اثر می گذارد. سؤال اساسی این است که ما در قبال این محیط، چه رویکردی را در نظر می‌گیریم. هایدگر با حالتی شروع می‌کند که آن را وجود هرروزی می‌نامد؛ حالتی که احتمالا در بسیاری از انسان‌ها وجود دارد. جهان هرروزی یعنی جهان وظایف مبتنی بر عادت و طرق متداول و مرسوم. وجود هرروزی، عمدتا تحت تأثیر قالب‌هایی است که از جهان اطراف به او تحميل می‌شود. در این شرایط، دیگر عناصر محیط پیرامون به عناصری دم‌دست تبدیل نمی‌شود؛ بلکه این دازاین است که به بخشی از محیط تأثیرگذار اطراف مبدل می‌شود. چنین وجودی، دیگر متعلق به خود نیست و از این‌روست که هر قابلی (وجودی که استعداد و قابلیت تاثیرپذیرفتن را داشته باشد) در معرض او قرار بگیرد از او متاثر خواهد شد آن‌چنان که مصطفی و سپس شهریار از موسی‌عیسی تاثیرات بنیادین دریافت کردند.

نقطه ضعف در شخصیت‌پردازی موسی‌عیسی این است که نویسنده هیچ فکت قابل استنادی درباره عقبه و نحوه «شدن» او نمی‌دهد. این جای پای محکم و اصالت تصویر شده از او، رازوارگی توام با اطمینان او مبتنی بر چه سیری است؟ موسی‌عیسی از کجا آغاز کرده و با چه فراز و نشیبی در این نقطه از هستی ایستاده است؟ ما حتی در عقبه او هم جز اطلاعات اندک و کلی چیز خاصی نمی‌بینیم.

 به هر روی و هر چند که تعریف دازاین پیچیده‌تر و گسترده‌تر از آن است که در این نوشتار آمده و با اینکه گره خوردن موسی‌عیسی به دازاین باید واجد دلایل محکم‌تری در داستان می‌بود اما به هر حال او را می‌توان دازاین دید و نامید.

عنوان: تشریف/ پدیدآور: علی‌اصغر عزتی‌پاک/ انتشارات: شهرستان ادب/ تعداد صفحات: 312/ نوبت چاپ: اول.

انتهای پیام/

2 دیدگاه

  • لیلی

    بسیار بسیار خوشحالم که از این قبیل نگاه‌ها در ادبیات ایران وجود دارد. رمان ایرانی نیاز به نقدهای تخصصی دارد. سپاس از خانم جهان احمدی و مجله واو

  • محبوبه

    با سلام و خداقوت. خیلی خیلی عالی است. چون باب نگرش فلسفی را به ادبیات باز می کند. امیدواترم این مسیر را ادامه بدهید

بیشتر بخوانید