داستان جنایی نخواندهام و به احتمال زیاد، نخواهم هم خواند؛ البتّه میدانم این خبر شاید برای طرفداران داستان جنایی، اهمّیت ویژهای هم نداشته باشد. چندان پیچوتاب پیرنگ و دنبال سرنخ گشتن در داستان را دوست ندارم و بیشتر با کتابهایی ارتباط میگیرم که وقایع آنها در کارزار دل و ذهن و نفس آدمیان در حال رخداد باشد امّا «آنک نام گل» را بسیار دوست داشتم و از معدود بارهایی بود که هنوز کتابی تمام نشده، صفحه جستجوگر را گشودم تا دیگر کتابهای نویسنده را بیابم و در صورت وجود توان اقتصادی، بخرم. (که البتّه توان خرید نبود و بگذریم!)
اثر امبرتو اکو را پسندیدم، از آن رو که توانسته بود بین جذّابیتهای داستانهای جنایی و تخصّص خود نویسنده، یعنی نشانهشناسی، ارتباط برقرار کند. عمده داستان به گشتوگذارهای کارآموزی به نام «آدسو» در صومعهای پرماجرا میگذرد که به خاطر قتلهای پشت سر هم، همراه کارآگاهی کارآزموده شده است به نام «ویلیام». از همان صفحات آغازین و با ورود ویلیام به صومعه پس از قتل نخست، اعجاب مخاطب از روایت (راوی کلّ داستان، آدسوست)، آغاز خواهد شد. ویلیام ـ که آدسو استاد مینامدش ـ شروعی طوفانی دارد و با حدسهایی که درباره اسبی گمشده بیان میکند، کاملاً به شما اثبات میکند که با کارآگاهی روبهرویید که هوش سرشار او، تا پایان قصّه، دست از سر شما برنخواهد داشت و دائم به دنبال خویش، خواهدتان کشید.
صومعه متعلّق به فرقهای است که خود را «بندیکتی» مینامند و تکتک شخصیتهای این فرقه، ماجرایی شنیدنی دارند که به فراخور قصّه، با این ماجراها آشنا خواهیم شد. ویلیام در پی آن است که با شناخت ویژه خود از انواع فِرَق و اعتقادات خاصّ هر کدام، گره از قتل نخست بگشاید، غافل از اینکه اوّلین قتل، آخرین قتل نیست و در حین جستجو برای یافتن قاتل نخست، قتلهای دیگری نیز یکی پس از دیگری رخ میدهند و این، هم کارآگاه و هم دستیارش آدسو را به چالشهای سختتری میکشد و هم سبب میشود که اطّلاعات جامع و کامل نویسنده، امبرتو اکو، از ادیان و فرقههای رنگارنگ مسیحی، مجالی برای بروز بیابد.
نحوه قتلها و شغل مقتولها در صومعه، کلیدهایی برای حلّ معمّا در اختیار تیم دونفره تحقیقات میگذارد امّا چون سر و کار آنان با انسانهایی پیچیده است، کار یافتن قاتل یا قاتلان، مدام با بحران روبهرو میشود و تأخیر در گرهگشایی از معمّا، پای گروه تحقیقاتی دیگری را به صومعه باز میکند که چندان محبوب ویلیام نیستند و عوض کمک، باری میشوند بر دیگر بارهای فکری ویلیام.
آنچه سبب کشش بالای داستان برای من بود، ربط عمده قصّه به کتاب و کتابخوانی و کتابخوانان بود. اصل قصّه اینجاست که قتلهای رخداده ظاهراً به کتاب و کتابهای مرموزی مربوط است که در کتابخانه عجیب و غریب صومعه نگهداری میشوند؛ کتابخانه صومعه، ساعات کاری خاص و کارکنانی خاصتر دارد که ویلیام و آدسو را مدام به تحقیق و تفحّص بیشتر در آن ترغیب میکنند و سرانجام نیز این دو را به دور زدن قوانین برای دستیابی به مخفیگاههای کتابخانه صومعه، وادار میکنند.
«آنک نام گل» به لحاظ روششناسی، کتاب بسیار مهمّی است. انسانهای زیادی را میشناسیم که در حوزه دانش خود، کارآمدند و حرفهای زیادی برای گفتن دارند ولی چون سطح این حرفها برای عموم مخاطبان، بالاست، یا حرفهای خود را در دایره خواص عنوان میکنند و یا به طور کلّی، بیخیال بیان حرفهایشان میشوند. به باور من، یکی از مهمترین کارکردهای ادبیات، نزدیک کردن یافتههای علمی جذّاب و جدید، به مخاطبان عام است. به عنوان مثال، کاری که اروین یالوم در آثارش انجام داده و خود، آنها را رمان آموزشی مینامد، کاری سترگ است؛ با «وقتی نیچه گریست» بعید است عاشق نیچه نشوید و با «درمان شوپنهاور» احتمالاً پیگیر آثار شوپنهاور شوید و با «مسئلۀ اسپینوزا» این فیلسوف به یکی از شخصیتهای زنده ذهن شما تبدیل خواهد شد. اکو هم پس از عمری تحقیقات جانفرسا در حوزه نشانهشناسی و فلسفه، چند رمان نوشته است که من فعلاً رمان نخست را خواندهام و بسیار مشتاق خواندن دیگر رمانهای او هم هستم. تمامی رمانهای او در سنین پختگی نوشته شدهاند. این در حالی است که تاریخ آغاز نگارش آثار فلسفی او، بسیار پیشتر از رماننویسی اوست و این خود نشانگر آن است که نویسنده تا چه حد دغدغهمند بوده است تا یافتههای خویش را با زبانی جهانی، یعنی ادبیات، به گوش مخاطبانش برساند.
عنوان: آنک نام گل/ پدیدآور: اومبرتو اکو، مترجم: رضا علیزاده/ انتشارات: روزنه/ تعداد صفحات: ۸۶۳/ نوبت چاپ: پنجم.
انتهای پیام/