گفتمان روایت و تجربه زیسته، این دو گونه ارتباط با جهان به تفاوتی کاملاً کیفی اشاره دارد. در تضاد با آنچه تجربه زیسته ما در لحظه و از هستی میتواند داشته باشد؛ یعنی احساسی کاملاً درونی شخصی و شهودی که غیرقابل انتقال مینماید، در عوض قرار دادن آن در زنجیره روایی امور دیگر، به ما این امکان را میدهد تا با آنچه در لحظه تجربه کردهایم، فاصله بگیریم و آن را با واژههایی که به شکل بالقوه قابل دسترس برای دیگران هستند، تفسیر کنیم و در اختیار آنها قرار دهیم. در واقع برای فهم آنچه در لحظه بهمثابه تجربه زیسته بر ما میگذرد و یا دادن قالب و فرمول به آنچه در لحظه احساس میکنیم، ما آن امر زیسته تجربی را در زنجیره روایی وارد میکنیم و اینگونه است که از منظر لاندوفسکی زمانی که خود را روایت میکنیم، همین عمل ساده روایت کردن، ما را از سیطره آن امر زیسته رها میکند و در بطن امر قابل فهم مستقر میسازد.
باید توجه داشت «به من دست نزن» مبتنی بر امر و تجربه زیسته است و اصلا فاقد قالب گفتمان روایت است. تقابل این دو در یک سطح تولید معنایی قرار دارد که روایت را دادهای قابل تجزیه و تحلیل میدانند و تجربه را دارای ویژگی جوهرهای غیرمتنی میپندارند و باعث میشود تجربه از زمره دادههای قابل تجزیه و تحلیل خارج شود.
کتاب «به من دست نزن» آن اندازه گرفتار سادگی و روزمرگی تجربه زیسته نویسنده شده که به پایان بردنش هم کار بسیار سختی است. نویسنده حتی نتوانسته نثر مطلوب و استانداردی خلق کند برای همین مدام در کتاب با یک سیکل معیوب پسربچه، پسرک و پسرجان، شوهرجان و خواهرجان و … روبهرو هستیم.
مسئله مهم ارحج بودن روایت بر تجربه در امر دلالت و دادن معنا به جهان است. مسئله و پرسش اساسی به این شرح است: آیا مستقل از هر روایتی، در خود تجربه شکل خاصی از حضور معنا وجود ندارد؟ آیا آنچه نویسنده در این کتاب بر اساس تجربه زیسته نوشته فاقد معنا به منزله نشان برای کشف جهان است؟
باید توجه داشت که نگاه به جهان به مثابه امر زیسته است. نگاه خود امری نسبی به شمار میرود. اما بر اساس شرایط، به نسبت بافتهای متفاوت و نوع ابژههایی که به آن عرضه میشود و همچنین طبیعت ارتباطاتی که با جهان پیرامون برقرار میکنیم، میتوان دو گونه نگاه به جهان و معنا دادن به آن را از هم تشخیص داد. در خصوص نگاه، باید گفت جهان و اینجا ابژه که زندگی خانم غفارحدادی است را همچون برگی از کتابی تلقی میکنیم که در آن نشانههایی که باید مورد خوانش قرار گیرند، ثبت شدهاند. لذا فهم جهان برابر است با رمزگشایی از آن شکلهای آشکار شدهای که چه کلامی و چه غیرکلامی، همچون متنهایی تلقی میشوند که گویی میخواهند چیزی بگویند. در واقع جهان را رمزگشایی کرده، همچون کتابی که میخواهد چیزی بگوید مورد خوانش قرار میدهیم. دقیقا این همان گرانیگاهی است که «به من دست نزن» را ناکام کرده است. در «به من دست نزن» جهان نه متن، بلکه واقعیتی است سرشار از ویژگیهای حسی که میتوان بدون فاصله، بیواسطه و مستقیم، دریافتی احساسی از آن داشت. اینجا با فرایند بیپایان و گشوده معنی سر و کار داریم. در تضاد با معنا یعنی نگاه مبتنی بر فاصله و خوانش که تنها در پایان فعالیت رمزگشایی آشکار میشود، معنی یعنی نگاه ادراکی ـ حسی خود نقطه شروعی را بنا میگذارد و زاده ارتباط تعاملی و بلادرنگ سوژه با جهان بیرونی است.
نویسنده و حتی ما اگر بنا شد روایت کنیم برای اینکه خود را خوانشگر جهان متن بدانیم، باید خود را از آنچه میبینیم جدا کنیم و از آن فاصله بگیریم تا نه به شکلی انتزاعی، بلکه آن را به صورت عینی و به مثابه واقعیتی معنادار و قابل تفسیر نظاره کنیم و سپس آنچه را از دریچه نگاه خود تفسیر کردهایم با نثری متناسب با معنا روایت کنیم.
با این شرط است که جهان متن معمایی است که به شرط پیدا کردن کلید آن، رازها کشف میشوند و معناها از پرده برون میافتند. در بسیاری از مواقع، خوانش کاربردی و انتفاعی ما از جهان به مثابه متنِ دارای معنا غالب بر نگاه حسی به جهان است؛ آنسان که در بیشتر مواقع به کورانی شبیه هستیم که بر ویژگیهای ذاتی و حسی چیزها و حضور بلافصل آنها در مقابل خود چشم بستهایم.
با وجود این، توانش زیباییشناختی و ادراک حسی ما گاه خود را آشکار میکند و چشمهای ما را بر جهان میگشاید.
عنوان: به من دست نزن؛ روزنوشتهای کرونایی یک نویسنده خانهدار/ پدیدآور: فائضه غفارحدادی/ انتشارات: شهید کاظمی/ تعداد صفحات: 336/ نوبت چاپ: اول.
انتهای پیام/