«جواهر مصری» تجربه‌ مصر عهد باستان را برایتان زنده می‌کند

یک داستان بلند دوست‌داشتنی

27 بهمن 1400

ماجرای از آب گرفتن گهواره حضرت موسی را اولین بار توی کتاب درسی‌های ابتدایی خواندم. بعد از آن در هر قصه و دل‌نوشته‌ای یک تمثیل از داستان موسی در گهواره پیدا کردم؛ از معجزه بزرگ شدن پیامبر نابود کننده فرعون، در کاخ خودش قصه‌های زیادی نوشته شده که قهرمان خیلی از آنها زنی به نام آسیه است. آسیه، همسر فرعون رامسس دوم بود که داستان زندگی و عاقبتش را هم در همان کتاب‌های درسی خوانده بودم. با خواندن خلاصه کتاب «جواهر مصری»، این سوال در سرم جرقه زد که پس «جواهر مصری» درباره چه چیز جدیدی صحبت می‌کند؟ پاسخ ساده نبود؛ هیچی، و خیلی چیزها.

داستان کتاب «جواهر مصری» آغاز یک شورش داخلی را نشان می‌دهد. ماجرا، از شکنجه و کشتن زنی مومن به حضرت موسی و فرزندانش شروع می‌شود و می‌رسد به کاخ فرعون. این حادثه سرآغاز جنبش‌هایی در مومنان می‌شود که در راس همه آنها، آسیه قرار دارد. تا اینجا خیلی خوب بود؛ یعنی دو سه صفحه ابتدای رمان. همه اینها نشان از یک شروع خوب و تکان دهنده داشت. این یعنی نویسنده، خانم سعیده ملایی، توانسته قلاب داستان را در گلوی مخاطب بیندازد. اما هر چه به نقطه اوج داستان نزدیک می‌شویم، به جای اینکه تکنیک‌ها مکمل سوژه باشند، در خلاف جهت عمل می‌کنند.

نویسنده در داستان، یک شخصیت بی‌اطلاع (به اسم پونتی) قرار داده تا شخصیت اصلی یعنی آسیه، بتواند داستان را برایش روایت کند. این روش، راه حل نسبتا خوبی برای پیش بردن داستان‌های تاریخی است؛ به شرطی که دیالوگ‌ها، در همان مسیر داستانی بودن متن باقی بمانند و شبیه بیانیه‌های طولانی و تک گویی‌ها نباشند.

در این داستان ما با قصه‌گویی‌های طولانی آسیه طرفیم و تاییدهای گاه و بی‌گاه پونتی، که انگار فقط آمده تا بین دیالوگ‌های آسیه وقفه کوتاهی ایجاد کند. این روش منِ مخاطب را از داستان دور می‌کرد، نه چون خسته می‌شدم. چون می‌خواستم داستان من را در خودش حل کند، نه بنشینم پای مونولوگ شنیدن. اصلا این نوع روایت داستان، یک قالب نسبتا تکراری بود که نمونه بهترش را در رمان «من بر می‌گردم» دیده بودم.

اما یک چیزی در این داستان می‌درخشید، آن هم تسلط خوب نویسنده به مکان‌ها، افراد و جزئیات تاریخی مربوط به زمان روایت داستان بود. انگار می‌شد دست در دست نویسنده، میان کوچه پس کوچه‌های شهرهای مصر قدم زد، اتاق بانوی اول مصر را تجسم کرد و در کنار او، به نیل خیره شد. اما هرچقدر نویسنده از توصیف و فضاسازی خوب استفاده کرده، به جایش در مستقیم گفتن اطلاعات از زبان شخصیت‌ها اشتباه کرده. همه حرف‌ها به ساده‌ترین شکل و مستقیم‌ترین حالت از زبان شخصیت‌ها گفته می‌شود. اینطوری مخاطب وارد لایه‌های عمیق داستان و شخصیت‌هایش نمی‌شود، در صورتی که امکانات کافی برای عمیق شدن در سوژه وجود داشت.

در کل داستان، من فقط یک صحنه از حضور حضرت موسی را در فلاش‌بک و یادآوری آسیه دیدم، اما همه داستان به واسطه موضوعش، با حضور غیرمستقیم موسی پیوند خورده. خب! نویسنده می‌توانست از این حضور، و حتی از اینکه آسیه همه‌جا به دنبال موسی می‌گردد بهره بیشتری بگیرد، اما تنها به گفتگوهای درونی و دردل‌های ساده اکتفا کرده. ما می‌خواهیم از ذهن آسیه مطلع باشیم، اما نه از لایه اول افکاری که در سرش می‌گذرد. ما می‌خواهیم آسیه را نه به عنوان یک تیپ، که در قامت شخصیت داستان ببینیم. این یعنی نویسنده می‌توانست ما را با شک و تردیدها، با ترس‌ها، دلهره‌ها و حتی احساسات مادرانه‌اش خیلی بیشتر آشنا کند. اما، نکرده بود.

نکته جالب توجه بعدی در رمان، درباره لحن آن بود. لحن تاریخی راوی، گاهی از قالب خارج می‌شود و به سمت یک متن توصیفی و ادبی می‌رود. توصیف‌های افراد و احوالات آنها مانند رمان‌های کلاسیک، با شیوه مستقیم «گفتن به جای نشان دادن» بیان شده، جوری که لحظات خیلی زیادی از داستان، لابه‌لای تشبیه‌های تصنعی و تکراری غرق می‌شدم.

اما در کنار همه اینها رمان «جواهر مصری»، یک داستان بلند دوست داشتنی بود. کتابی که در کمتر از یک روز خواندم و از خواندنش پشیمان نبودم. البته نباید از جسارت و تلاش نویسنده، برای به تصویر کشیدن بخش مهمی از تاریخ غافل بود. این رمان و رمان‌های مشابه آن نشان می‌دهد که مسیر خوبی در داستان تاریخی و دینی شروع شده، که باید بیشتر با نقد و اجرای تکنیک همراه باشد. پس، به دنیای داستان‌های نسبتا تکراری خوش آمدید!

 

عنوان: جواهر مصری/ پدیدآور: سعیده ملایی/ انتشارات: کتاب جمکران/ تعداد صفحات: 176/ نوبت چاپ: اول.

انتهای پیام/

بیشتر بخوانید