داستان یک شهر ـ اهواز

زیبای غمگین

27 دی 1400

به آفتاب و کارون سلام باید داد. یکی در آسمان و دیگری در زمین شهری قرار دارند که اهواز نام دارد. شهری که هر جای تاریخ معاصر را نگاه کنیم، بی‌شمار واقعه دارد، بی‌شمار حرف و داستان. شهری در استان خوزستان که آفتاب درخشان دارد، ریزگردهای مزاحم دارد، مردم خونگرم و مهربان دارد و میدان نفتی هم البته دارد. همین طلای سیاه، همین دارایی که همیشه برازندگی می‌آورد اما برای اهواز طور دیگری عمل کرده. همواره بیگانگان به آن چشم طمع داشته‌اند و از حضور انگلیس‌ها تا دست‌درازی‌های رژیم بعث را به خود دیده است. در مدیریت کشور هم راستش شهر خوش‌شانسی نیست و بحران‌های زیستی کم ندارد، اما این همه از زیبایی‌اش می‌کاهد مگر؟‌ از داستان‌هایش، از بی‌شمار شادی و غم و هر چیز دیگری....

امروز (27 دی) روز اهواز است. روز این شهر گرم مهربان زخمی که نویسنده‌های خوب هم زیاد دارد و البته نویسندگان خوب هم زیاد سراغش رفته‌اند.

طبیعتا مانند هر شهر دیگری حقش در ادبیات داستانی معاصرمان ادا نشده و آن‌قدر زنده است و زندگی دارد، که در رگ‌های داستان‌ها و رمان‌ها جاری نشده است.

اهواز ـ دوران انقلاب اسلامی

(مدار صفر درجه ـ احمد محمود)

احمد محمود متولد اهواز است و روح زادگاهش در رمان‌هایش جاری. او را همه می‌شناسیم، نویسنده‌ای که چطور یک رمان بنویسد با رئالیسمی استاندارد و استخوان‌بندی محکم. در عصر نویسنده‌هایی که اغلب تک‌خطی و یک‌بعدی می‌نویسند، چطور چندوجهی بنویسد و شخصیت‌ها و وقایعش را بتوان از ابعاد مختلف نگریست. «مدار صفر درجه» او را هم کتاب‌خوان‌ها می‌شناسند.

قصه درباره‌ خانواده‌ای از طبقه فرودست جامعه است که پدرخانواده «نوذر» در تظاهرات جنبش ملی کشته شده، پسر بزرگ «برزو» ناخلف از آب در آمده و حالا مادر «خاور» باید زندگانی فرزندان را سرپرستی کند. با مرگ بابان (بابو) در ابتدای قصه، برادر کوچک‌تر «باران» که کلاس دوم دبیرستان است، تحصیل را رها کرده و در سلمانی شاگردی می‌کند. باران وارد فعالیت‌های سیاسی می‌شود و سرانجام به زندانی ‌شدنش می‌انجامد.

«مدار صفر درجه» رمانی سه ‌جلدی و قطور است اما محمود با زبان طنز خود در این کتاب جای هیچ نگرانی را برای خواننده باقی نمی‌گذارد. مثلا آن‌جا که از زبان «نوذر» یکی از شخصیت‌های طناز این داستان درباره‌ خساست «یارولی» با زبان طنز می‌گوید: «مو یه نامرد می‌شناسم، سر خاک باباش فاتحه مجانی نمی‌خونه!»

اهواز ـ دوران جنگ تحمیلی

(زمین سوخته ـ احمد محمود)

«زمین سوخته» را با «آرزوهای بزرگ» چارلز دیکنر مقایسه می‌کنند. رمان به وقایع ایران در دوران جنگ تحمیلی می‌پردازد و هرچند تنها سه ماه اول جنگ را روایت می‌کند اما طولانی و پر از جزئیات است. حال‌وهوای جنگ در سطربه‌سطر کتاب راه می‌رود و لهجه مردمان اهواز به هم می‌آمیزد، ترکیبی ملموس و قابل باور از روزگار مردمانی که جنگ دردهای بسیاری بر زندگی‌شان آوار کرده است. این کتاب روایتی واقعی است که احمد محمود بر اساس آن‌چه که از سر گذرانده و برادرش هم در طی آن شهید شده، نوشته است. نویسنده در ابتدا نشان می‌دهد که چطور می‌خواست که با خانواده‌‌اش به شهر دیگری مهاجرت کند. ولی مردم سایر شهر‌ها آن‌ها را نامرد و فراری می‌پنداشتند. هیچ کسی جز اهوازی‌ها و خوزستانی‌ها نمی‌توانستند آن‌ها را درک کند. او روایت می‌کند که بعد از برخورد بمب به تهران، مردم حال و هوای جنگ را درک ‌می‌کنند و متوجه می‌شوند چرا مردم قصد دارند شهرهای جنگ‌زده را ترک کنند.

در این رمان جنگ بیخ گوش مخاطب است، آن را حس می‌کند، حال و هوای داستان، وحشت مردم، هجوم آن‌ها جهت مهاجرت به شهری دیگر، التماس برای اخذ بنزین در پمپ‌بنزین‌ها، اصرار مردم برای اخذ اسلحه، دعوت مردم به آرامش و سایر مشکلات با جزئیات توصیف شده است. مشکلاتی که برخی از سر غفلت مردم و برخی از سر سهل‌انگاری دولت است. این رمان نه فقط رمان که سند مهمی است از آن‌چه رژیم بعث و هم‌پیمان‌هایش بر سر ملت ایران آوردند.

این رمان اما همواره مورد دیدگاه‌های متناقضی هم بوده است. بابک اعطا پسر احمد محمود می‌گوید: وقتی «زمین سوخته» منتشر شد، خیلی‌ها به احمد محمود اعتراض کردند و گفتند او این رمان را به نفع حاکمیت نوشته‌است. از سوی دیگر، بسیاری از افراد نیز گفتند که این رمان، جنگ را به نفع چپی‌ها تفسیر کرده‌است؛ در حالی که هیچ‌کدام به درستی متوجه عمق رمان نشدند و نفهمیدند که داستان درباره آدمی و درد و رنج‌هایش است.»

اهواز ـ پایان جنگ تحمیلی

(زمستان 62 ـ اسماعیل فصیح)

اگر از اسماعیل فصیح نخوانده‌اید… چه بگوییم… خیلی حیف. او نویسنده قهاری است. «ثریا در اغما»، «داستان جاوید» و… را باید خواند و در آن‌ها غرق شد. همین‌طور «زمستان 62» را. این رمان آن‌قدر خوب است که می‌توانید با آن پس‌کوچه‌های اهواز را قدم بزنید. نویسنده گویی داستانش را بر اساس نقسه شهر می‌چیند و آدم‌هایش را در شهر حل می‌کند. شخصیت‌ها می‌شوند جزئی از شهر و نمی‌شود با آن‌ها که این همه زنده‌اند، زندگی نکرد.

او سابقه زندگی در جنوب ایران را دارد. فصیح سال ۱۳۴۲ با معرفی‌نامه صادق چوبک در شرکت ملی نفت ایران در مناطق نفت‌خیز جنوب به‌ عنوان کارمند بخش آموزش، مشغول به‌ کار شد و سال ۱۳۵۹ با شروع جنگ ایران و عراق و بسته شدن دانشکده نفت آبادان، در ۴۷ سالگی، با سمت استادیار زبان انگلیسی بازنشسته شد و در رمان «زمستان 62» جلال آریان به اهواز آمده تا دقیقاً مثل خود فصیح، در بخش برنامه‌های آموزشی زبان تخصصی و گزارش‌نویسی صنعت نفت کلاسی دایر کند و آموزش بدهد.

او همراه دکتر فرجام متخصص کامپیوتر به اهواز می‌روند تا ادریس پسر جوان مستخدمش را که در جنگ مفقود شده است پیدا کنند. این داستان ترکیبی از عشق از بین رفته فرجام به زنی مرده است که آن را دوباره در چشمان نامزد ادریس می‌بیند و فداکاری او در رفتن به خط مقدم. این بین جلال آریان برای نجات دختری جوان از دست مردی متعصب و بیمار به ظاهر با او ازدواج می‌کند. هرچه داستان پیش می‌رود روابط انسان‌ها و احساساتشان پیچیده‌تر می‌شود و همین موضوع خواننده را هرلحظه بیشتر و بیشتر با خودش همراه می‌کند.

«زمستان ۶۲» روایتی جذاب و خواندنی از سال‌های جنگ است به قلم اسماعیل فصیح. این کتاب جامعه ایران را در آن سال‌ها به تصویر می‌کشد و رنج و اندوه و ترس و خون مردم را بازآفرینی می‌کند. تیپ‌های شخصیتی متفاوت را در مرکز داستانش قرار می‌دهد و رویارویی آن‌ها با قهرمان داستانش خواننده را با خود همراه می‌کند.

اهواز ـ دوران معاصر

(برو ولگردی کن رفیق ـ مهدی ربی)

شرجی اهواز در این کتاب راه می‌رود. مجموعه داستان «برو ولگردی کن رفیق» نوشته مهدی ربی است، یکی از بهترین مدرسان داستان‌نویسی امروز ایران که همه‌جا شاگرد دارد و کلی نویسنده خوب پرورش داده است. در این مجموعه، داستانی با همین عنوان کتاب وجود دارد. داستانی که مثل بقیه ماجرایش جنگ نیست، اما جنگ درونی یک انسان شاید… داستان خیلی دقیق است، شخصیت‌پردازی دقیق و شناخت کامل نویسنده از روان شخصیت‌هایی که قصد دارد ما را با آن‌ها روبه‌رو کند، فضایی را شکل می‌دهد که خواننده دقیق را به چند بار خواندن داستان وامی‌دارد. می‌شود این ماجرای زندگی آدم‌های متوسط را هر بار از دریچه‌ای نگاه کرد، آدم‌هایی که مثل خود ما متوسط و معمولی‌اند، یکی اشتباه انتخاب می‌کند و دیگری یادآوری می‌کند اشتباه انتخاب کردن چگونه است. آخرش اما باید بروی ولگردی، بروی روی کارون جهان را چرخ بزنی و بگذری از تمام آن‌چه که تو را ترسانده به مسابقه با خودت و اطرافیانت کشانده تو را. شاید هر کدام از ما بتوانیم خودمان را در ابعادی از این داستان پیدا کنیم و ما هم بزنیم به دل کارون در شرجی هوای یک شب گرم و دلچسب.

در این مجموعه نویسنده داستان دیگری هم دارد به نام «تو فقط گرازها را بکش». داستانی که سال 1388 منتشر شده و از آن‌چه می‌گوید که در یک کارخانه نیشکر می‌گذرد، یک داستان پرحرکت و سینمایی که یادآوری اتفاقاتی است که سال‌ها بعد از انتشار داستان در کارخانه نیشکر هفت‌تپه رخ داد و مدت‌ها جامعه و زندگی کارگران را درگیر کرد. فکر کنم باید دولتمردان بیشتر داستان بخوانند و ببینند نویسنده‌ها از چه زاویه‌ای مسائل و اوضاع را تماشا می‌کنند، که خب البته… وقت ندارند!

انتهای پیام/

بیشتر بخوانید