«چمدان‌های باز» نگاهی منطقی به مهاجرت دارد

روایت تنهایی آدم‌ها

03 اسفند 1400

بچه که بودیم مهاجرت چیز عجیبی بود، از آن معجون‌هایی که در بعضی جمع‌ها اکسیر شفابخش بود و در برخی دیگر «خدا به دور» به دنبال خود داشت. اولی بیشتر خاص آدم‌هایی بود که مهاجرت را پدیده خیلی شیک و باکلاسی می‌دانستند و دسته دوم که هنوز نجواهاشان توی گوش خیلی‌هایمان است، فضای دیگری داشت؛ که مثلا فلانی و همسرش این‌جا در ایران زندگی خوبی داشتند و بعد که رفتند، زندگی‌شان از هم پاشید. نگاه دوم مسلما پررنگ‌تر بود و آن نگاه اول اغلب با فخرفروشی‌هایی از جنس «پسر فلانی رفته درس بخواند» همراه می‌شد. بگذریم از بی‌شمار جوک‌ها و حاشیه‌هایی که در یک دوره خاص وجود داشت درباره مهاجرت ایرانی‌ها به ژاپن.

بزرگ‌تر که شدیم تلویزیون ـ‌ که اوضاعش مثل حالا نبود و به مراتب بهتر بود ـ در یک برنامه مفصل که اسمش را یادم نیست رفته بود سراغ ایرانیان موفقی که مهاجرت کرده‌اند. نشان می‌داد آدم‌های موفقی هستند و این موفقیت را هم خیلی منطقی نمایش می‌داد، نه مثل تصویر اگزجره این روزهای فضای مجازی که نشان می‌دهند فلان مهاجر ایرانی یک موجود فراانسانی است. این روزها هم که اوضاع اقتصادی ایران تعریفی ندارد و همه می‌دانیم به درست و غلط بسیاری از ایرانی‌ها این تصور را دارند که اگر بارشان را ببندند و هر طور شده به سمت غرب کره زمین حرکت کرده و خود را به یک کشور اروپایی برسانند، خوشبخت شده‌اند. حالا این تصور چقدر واقعیت دارد و چقدر نه، خودش بحث مفصلی است. اما کاش فرصت و فرصت‌هایی باشد که منطقی‌تر به مقوله مهاجرت نگاه کنیم.

نگاهی که البته این روزها در «چمدان‌های باز» سیدمحسن روحانی با آن روبه‌روییم که مهاجرت را یک پدیده خاکستری می‌بیند و بررسی می‌کند. او ابدا قصد ندارد پدیده مهاجرت را سیاه یا سفید تعریف کند و با نثری ساده و روان ماجرای مهاجرت تحصیلی‌اش به آمریکا را تعریف کرده و در ادامه به بیان خاطرات و مواجهه‌هایش با مهاجران پرداخته است.

مواجهه‌هایی که طبیعتا برای یک وکیل بسیار پیش می‌آید و او را با مردمی از کشورهای مختلف روبه‌رو می‌کند، آدم‌هایی که به امید تجربه زندگی بهتر و داشتن هوای تازه‌تر به آمریکا مهاجرت کرده و مجبور شده‌اند زندگی را از صفر شروع کنند. شروع از صفر در سن‌وسال بالا قطعا سخت است. روحانی این سختی‌ها را بیان می‌کند، اما آیا مهاجرت را نکوهش می‌کند؟ نه. همین «نه» آن هم برخلاف تصور مخاطب ایرانی که عادت ذهنی‌اش این است که بگویند در غرب خبری نیست، آدم را وا می‌دارد به ادامه دادن کتاب تا پایانش.

نویسنده با آدم‌ها، اتفاق‌ها و آمریکا کاملا انسانی برخورد می‌کند، هرچند طبیعی است که در مواردی هم نظرات شخصی‌اش وارد متن شود و بر نگاهش تأثیر بگذارد، اما نگاه انسانی‌اش غالب است. او خیلی کمتر از حد تصور ما سراغ اختلافات ایران و آمریکا می‌رود، می‌دانیم نگاهش به سیاست‌های حکومت آمریکا چیست و این را لابه‌لای اتفاقات و روبه‌روشدن‌هایش با آدم‌ها بیان می‌کند. اما منکر شکل زندگی در آمریکا نشده و آن‌چه آدم‌های دیگر را جذب این کشور کرده و وادارشان می‌کند که به این مهاجرت تن دهند را هم ندیده نمی‌گیرد.

آدم‌های او از ملل مختلف هستند و هرکدام داستان‌های خاص خودشان را دارند. روایت‌هایی که نشان می‌دهد چرا چمدان دست گرفته و راهی سرزمینی دیگر شده‌اند، سرزمینی که بسیاری‌شان با سیاست‌هایش در مقابل کشور خودشان مشکل دارند، اما می‌دانند در مرزهای آن می‌توانند زندگی بهتری داشته باشند.

با این حال باید گفت این اثر اولین تجربه روحانی است و گاهی به نظر می‌رسد محافظه‌کارانه نوشته شده یا آشنایی نویسنده با محیط هنوز آنقدرها کامل نیست و با دیدی چندان موشکافانه محیط را نگاه نمی‌کند. البته شاید هم این شیوه خاص نویسنده باشد و تعمدی در آن داشته باشد. نکته دیگر درباره متن کتاب این است که نویسنده برای کتاب‌های بعدی‌اش بهتر است، به‌قول معروف فتیله توصیف را کمی بکشد پایین‌تر، هرچند که متنش داستانی نیست، اما در عین حال فرم داستانی هم دارد و می‌طلبد که نویسنده به جای مدام گفتن کمی هم نشانمان بدهد…

این را هم بیفزایم که کمی گرمای متن را بیشتر کند و این طرف ماجرا فتیله را بکشد بالاتر، در برخی روایت‌ها لحظاتی هست که می‌تواند گرمای بیشتر در روایت حال نویسنده و عمق شیرینی و تلخی یک اتفاق را بهتر نشان دهد. مثل روایت آن افطاری ناگهانی که می‌توانست شیرینی‌اش با کلماتی گرم‌تر چند برابر شود، و برخی روایت‌های دیگر که گرمای بیشتری می‌خواستند و می‎‌شد تعداد بیشتری از روایت‌ها مثل بخش کباب‌کوبیده به دهان آدم مزه کنند.

اما آیا تمام کتاب این گرمی را نیاز داشت؟‌ مسلما نه. «چمدان‌های باز» باید راوی یک هوای سرد باشد، حتی اگر آدمی مثل من عاشق تنهایی باشد، باز هم می‌داند پدیده مطلوبش سرد است و البته در مهاجرت هم سردتر.

در سرتاسر کتاب آدم‌هایی را می‌بینیم که از سرمای روزگار، از تنهایی‌ای که در مهاجرت دارند مدام به آدم‌های مختلفی پناه می‌برند و می‌خواهند جزئی باشند از یک کل بزرگ که می‌دانند به آن تعلق ندارند. روایت این تنهایی و تلاش برای ایجاد پیوند، این تنهایی و قصه‌هایی که آدم‌ها نه با چمدان که با دلشان با خود به سرزمین جدید می‌آورند، چیزی است که نویسنده در آن موفق بوده است.

هرچند به هر اثری می‌توان نقد بسیار داشت و نکات مثبت و منفی‌اش را از دیدگاه‌های مختلف برشمرد، اما «چمدان‌های باز» زیادی باید در ایران منتشر و خوانده شود، تا به این پدیده همه‌گیر مهاجرت نگاه‌های عمیق‌تری داشت. روایت انسانی از مهاجرت؛ این چیزی است که لازمش داریم. روایت‌های صادقانه و خاکستری‌ای که بگوید هرجای دنیا که باشی چیزهایی را داری و چیزهایی را نه!

پی‌نوشت: تا این‌جای متن، یعنی همین آخر آخرش تلاش کردم نگویم اما نمی‌شود. طرح جلد کتاب خوب نیست، نشر محترم جام‌جم حالا که کتاب د حال تجدید چاپ شدن است، لطفا این جلد بیچاره را هم عوض کنید!

 

عنوان: چمدان‌های باز؛ روایت‌هایی از زندگی مهاجران در آمریکا/ پدیدآور: سیدمحسن روحانی/ انتشارات: جام‌جم/ تعداد صفحات: 335/ نوبت چاپ: اول.

انتهای پیام/

1 دیدگاه

  • فاطمه چگنی

    کپی دست 50ام «بیوتن» امیرخانی که خودش یه رمان دست 50ـه.

بیشتر بخوانید