من فکر میکنم گیلانیها مردمانی شادند و برای اثبات این حرف نه عدد و رقم و آمار و درصد دارم و نه پژوهش علمی. فقط وقتی ماه رمضانهایی که در گیلان تجربه کردهام را مرور میکنم جز صدای خنده، عطر خوش چای، خوردنیهای خوشمزه، سفرههای رنگارنگ و همهمه حرف زدن همزمان ده نفر باهم و بیدار ماندن تا پاسی از شب چیزی در خاطرم زنده نمیشود.
ـ افطاری بدون برنج
ما تقریبا همه افطاریها یا مهمان بودیم یا مهمان داشتیم و روی سفره افطاریهایمان خبری از پلو و خورش نبود. راستش اگر چند سال پیش به من میگفتند که مردم شهرهای دیگر بعد از خوردن آبجوش و خرما، با برنج و قرمه سبزی و سالاد شیرازی شکم خالیشان را پر میکنند هیچ باورم نمیشد. چرا که در گیلان خبری از پلو و خورش نیست. گیلانیها که در همه ایام سال برنج جز لاینفکِ سفرهشان است، برای افطاری به خوردنِ غذاهای دیگر اکتفا میکنند. شامی پوک که مخصوص خطه ماست و از ترکیب گوشت پخته و لپه درست میشود، نان و پنیر سیاهمزگی که حتی میتواند با بهترین پنیرهای فرانسه رقابت کند و سبزی آن هم سبزی خوردنی که محصول باغچههایمان باشد، آش شله قلمکار و از همه مهمتر رشته و خشکار سفره افطاری گیلانیها را رنگی میکند.
ـ رشته و خشکار
شاید بپرسید رشته و خشکار چیست، یک جور شیرینی که میگویند از روسیه به گیلان آمده و حالا بیشتر از یک قرن است که در استان ما طبخ میشود. این شیرینی مواد اولیه خاصی ندارد، آرد برنج، شیر، گردو، شکر و کمی دارچین. ولی به عمل آوردنش بلدی میخواهد. شما برای درست کردن رشته و خشکار به شانه رشتهریزی که وسیلهای استوانهای شکل است نیاز دارید. این وسیله استوانهای از یک طرف باز بوده تا بتوان مواد را داخل آن ریخت و از سویی دیگر به پنجـشش لوله باریک قیف مانند ختم میشود. این لولهها به شکلی منظم در کنار هم قرار گرفته و خروج مواد از این لولهها به همراه چرخش دست استاد کار، شکل رشته را درست میکند. «رشته» فاقد مواد است و «خشکار» با مغز گردوی ساییده شده همراه با دارچین و شکر پر میشود. بعد از پخت دو طرف رشته و خشکار را در کمی روغن تفت میدهند تا آماده سرو شود. شما میتوانید با چند جستوجو در اینترنت شکل و شمایل این شیرینی خوشمزه را ببینید، ولی از من میشنوید هرگز اقدام به پخت آن نکنید، چرا که بدون شک شکست میخورید! اگر روزی گذرتان به گیلان افتاد، سراغ این شیرینی را از محلیها بگیرید، چرا که رشته و خشکار در ایام غیر از ماه مبارک هم پخت و فروخته میشود.
ـ شبهای روشن
سفره افطاری که جمع میشد چای بود پشت چای و گپ و گفت تا نیمه شب و بعد تازه میرسیم به قسمت خوب ماجرا. خوب یادم است، بعد از مهمانی مینشستیم درون ماشین بابا اما به طرف خانه نمیرفتیم. چرا که شبهای رمضان، شهر روشن بود و در تکاپو. شما شلوغی اسفند ماه را دیدهاید؟ گیلان در شبهای ماه مبارک تا سحر چنین حالتی دارد. شهر مملو است از نور و سر و صدا و شلوغی و مهمتر از همه زغالاخته و آلبالو. بابا ماشین را گوشهای پارک میکرد و بعد دو کاسه آلوچه و اخته و آلبالوی خیس خورده خنک میخرید. عطر گلپر نشسته روی آلبالوها هنوز زیر دماغم است و چه لذتی داشت تماشای شهر و آدمها و ملچ و ملوچ کردن آن خوردنی ترش و گاها ملس. آلوچه، اخته، آلبالو خیس خورده چاشنی آخر شبهای ماه رمضان است و تقریبا کمتر کسی است که بعد از افطار به خیابان و بازار بیاید و آلوچه و آلبالوی خیس کرده نخورد. شاید بپرسید چرا وقتی حرف از آداب و رسوم گیلان میشود، از هر طرف به ماجرا نگاه میکنیم پای خوراکی به میان میآید. باید بگویم بیست آذرماه سال 94، رشت به طور رسمی در شبکه جهانی شهرهای خلاق یونسکو در بخش خوراک شناسی ثبت شد و این یعنی تنوع غذایی با زندگی مردمان این سرزمین در هم تنیده است، پس عجیب نیست که برای ماه رمضان هم غذاها، شیرینیها و چاشنیهای مختلف داشته باشند.
نیمه ماه مبارک، یعنی شب میلاد امام حسن مجتبی(ع)، شب پاگشا کردن نوعروسهای فامیل بود، مادربزرگ یک مهمانی مفصل میداد و چشم روشنی میخرید برای زوجها چرا که معتقد بود، مهمان کردنِ عروس و داماد برای افطاری باعث خیر و برکت فراوان میشود.
ـ شبهای قدر
گیلانیها تا شبهای قدر، سراسر شور و نشاطند و از شب نوزدهم مراسم افطاری و سحری شکل دیگری به خود میگیرد. نذرها و حاجتها و استغاثه مردم گیلان در احیا و قرآن به سر گرفتن خلاصه نمیشود.
خوب به یاد دارم، شبهای قدر افطاری سبک میخوردیم و با یک جانماز و قرآن جیبی و مفاتیح کوچک خودمان را میرساندیم مسجد. مسجد غلغله بود و از هر سوی حیاط عطر آش میآمد؛ آش فاطمه زهرا. آش فاطمه زهرا سلامالله علیها ، همان آش شله قلمکار است اما از آنجایی که مردم گیلان برای باز شدن گرههایشان به فاطمه زهرا سلامالله علیها متوسل میشوند، خودشان را میسپارند به خدای دختر پیامبر. نحوه نذر کردن برای این آش اینطور است که فرد نذر کننده بهطور مثال میگوید: «این آش را در خانه و یا در مسجد در یک شرایط زمانی خاص مثلا شبهای قدر براساس توان مالی به عنوان مثال به مقدار ۲۵۰گرم، نیم کیلو، ۷۵۰گرم، یک کیلو میپزم.» منظور از آش نیم کیلویی یا یک کیلویی این نیست که کل آش به این مقدار باشد بلکه منظور حبوباتی است که در آش استفاده میشود. شبهای قدر در مسجد محلهمان چندین دیگ آش بار میگذاشتند، از اذان مغرب تا سحر و مردم با روشن کردن شمع، خواندن دعای توسل و جوشن در کنار دیگ آش و همزدنهای مداوم آش احیا میگرفتند.
ـ هم زیارت هم سیاحت
از بیست و یکم رمضان به بعد، گشت و گذار شروع میشد. ما منتظر بودیم بعد از اذان ظهر بابا از راه برسد و بگوید: «بریم امام زاده هاشم؟ یا آستانه؟» و مادر افطاری را بچیند در سبد و راهی شویم. شما بوستانها را در سیزدهبدر دیدهاید؟ امام زاده هاشم، آستانه اشرفیه که مرقد سید جلالالدین اشرف، برادر امام رضاست یا سایر امامزادههایی که در گیلان قرار دارند حوالی افطار مانند سیزدهبدر شلوغ میشوند. خانوادهها به فاصله چند متر زیرانداز پهن میکنند و دور سفره افطار مینشینند. هم سیاحت است هم زیارت. البته این سفرهای نیمروزی در ماه مبارک فقط به اماکن مذهبی نیست، جاده ماسوله، قلعه رودخان و هر جای دیگری که آبی بگذرد و فضای دلچسبی داشته باشد میتواند مقصد گیلانیها برای افطاری خوردن باشد.
ـ مهمانی در مهمانی
چشم که بر هم میزدیم، رمضان تمام شده بود. غروب عید فطر مادر فطریه را کنار میگذاشت، او مانند همه گیلانیها معتقد بود که اعضای خانواده باید پول فطریه را لمس کنند. بعد پول را درون قرآن میگذاشت تا فردا وقت نماز به دست اهلش بسپارد. نماز عید را که میخواندیم، عطر خوش «اللهمَّ اَهْلَ الکبْریاءِ وَالعَظَمَةِ، وَاَهْلَ الْجُودِ وَالْجَبَرُوتِ…» که در جانمان میپیچید، سرخوش از یک ماه مهمانی، میدانستیم که بعد از تمام شدن نماز باید راهی خانه مادربزرگ شویم. عید بود و ناهار و دورهمی. دیدید گفتم؟ گیلانیها مردمانی شادند، آنها مدام دنبال بهانهاند تا خاطرهای شیرین بسازند، یک دورهمی پر از خنده و غذا!
انتهای پیام/