ردپای مصطفی مستور و جلال آل‌احمد در رمان یک طلبه

بی‌پیامبر، با معجزه

21 تیر 1401

چندی پیش تولد یک سالگی کتاب «پیامبر بی‌معجزه» محمدعلی رکنی بود. پیامبری که  قرار بود بی‌معجزه بماند اما به یک باره از آستینش معجزه در آورد و سرنوشت خود را عوض کرد؛ شخصیت اصلی یا قهرمان داستان، روحانی سیدی است که اشرار سیستان او و زندگی ساده درونش را گروگان گرفته‌اند. حالا سیدحمید قصه در موقعیت‌های جدیدی از زندگی قرار می‌گیرد و باید میان دوراهی مرگ یا زندگی و اعتقادات دینی خود اعتدال برقرار کند.

نقطه مثبت کار آنجاست که ما از همان خطوط ابتدایی کتاب وارد قصه اصلی می‌شویم. روند شکل‌گیری اتفاقات سرعت خوبی دارد و مخاطب را روی کلمات خود نگه می‌دارد. زبان روایت زیباست و جزئیات ظریفی دارد. البته که همین روایت زیبا و پر آرایه در مواردی مزاحم غلیان کردن احساسات درونی مخاطب می‌شود و مخاطب را از هیجان می‌اندازد . مثل این است که آقای نویسنده در بزرگراهی سه بانده سرعت‌گیرهای ریز و درشت تعبیه کرده باشد و حقیقتا داستان و روند جذابش قابلیت تشبیه به اتوبان سه بانده را دارد.  دومین نقطه مثبت کتاب چالش‌های ذهنی است که سید حمید را به خود مشغول می‌کند.

می‌توان گفت نویسنده خیلی خوب توانسته نکات و شبهات ابتدایی یک فرد دین‌دار را عینییت ببخشد‌. مصادیق این چالش‌ها آنقدر در زندگی شخصی پرتکرار است که احتمالا خواندنشان مخاطب را با داستان همراه می‌کند‌. وقتی مخاطب بتواند با داستان همزادپنداری کند، نشان می‌دهد نویسنده کار خود را خوب انجام داده است.

کتاب یک بدنه اصلی دارد و بی‌نهایت خرده روایت. خرده روایت‌های ذهنی و عینی که داستان همواره میان آنها در رفت و آمد است. اما این طور که پیداست آقای رکنی وظیفه پیشبرد داستان را به خرده روایت‌های ذهنی سپرده و وظیفه شخصیت‌پردازی را به خرده روایت‌های عینی. شاید همین تقسیم کار اشتباه، شخصیت‌ها را آنطور که باید از تیپ خارج نکرده است. شخصیت هم تاب نیاورد و در نهایت یک تیر سوی پیرنگ داستان شلیک کرد. تیری که از قضا به پیشانی کتاب اصابت کرد.

پیرنگ داستان از آنجایی ضربه خورد که شخصیت اصلی داستان قرار بود یک آدم معمولی باشد و برای نجات خود شصت پای رئیس اشرار را هم ببوسد اما در ادامه همین شخصیت معمولی به جایگاهی می‌رسد که با یک معجزه نجات پیدا می‌کند.

در واقع می‌توان گفت کتاب مشت اول را از انتخاب نام خود خورده است. آنجایی که به مخاطب وعده می‌دهد اینجا خبری از اتفاقات معجزه‌وار نیست اما از قضا یک معجزه گل‌درشت بین کلمات خود دارد. اتفاقی که شاید کمتر برای آدم‌های معمولی شبیه حمید رخ بدهد. آدم‌هایی که نه پیامبرند و نه معجزه‌ای با خود دارند. این کتاب پیامبر ندارد اما معجزه دارد.

حوادث در کتاب جلوتر از خود نویسنده حرکت می‌کنند. در واقع چیزی که باعث می‌شود داستان با وجود نقاط مثبت آنطور که باید محبوب دل‌ها نشود، تفاوت در هدف و دیدگاه نویسنده است؛ نویسنده قصد دارد بگوید حمید یک روحانی معمولی است اما پیش فرض‌های ذهنی‌اش جلو می‌دود و می‌گوید بالاخره روحانیت هرچند معمولی هم باید یک عصای موسی داشته باشد، بالاخره نمی‌شود آخر داستان تلخ تمام شود، بالاخره وقتی خدا می‌گوید حواسش به بندگانش هست یعنی هیچ جوره نمی‌گذارد خون از دماغشان بچکد؛ بالاخره باید حمید به لعیا برسد و… در حالی که احتمالا هدف نویسنده این است که کتاب در فضایی دور از کلیشه در پس یک اتفاق غیرمعمول یک روحانی معمولی را رفته‌رفته تغییر دهد؛ غافل از اینکه تغییر آدم‌ها همیشه هم نباید منجر به نجاتشان شود و نجات آدم‌ها همیشه نباید در زنده ماندنشان خلاصه شود. نویسنده گمان کرده تغییر همان نجات است در حالی‌که نیست.

همین دیدگاه و سطحی بودنش از عمق محتوایی داستان می‌کاهد. وقتی محتوا به قدر کافی عمیق انتخاب نشده باشد از شخصیت‌ها نمی‌شود انتظاری داشت. نگاه کم عمق روی همه اتفاقات داستان سایه انداخته است. طوری که المان‌های داستان مانند اسم و فامیل شخصیت اصلی، «حمید نبوی»، بسیار واضح از کلمات حمد که هم ریشه نام پیامبر است و نبوت گرفته شده. در حالی که هیچ لزومی به حفظ این تناسب ظاهری وجود ندارد.

در حالی که نویسنده تمام تلاش خود را برای کلیشه‌زدایی از داستان‌های محتوا محور کرده، کدها و المان‌های داستان هنوز با هدف قصه فاصله دارند. یک روحانی، یک لعیا، یک قاچاقچی، یک معجزه و یک کینه شتری عناصری هستند که به تنهایی پیش فرض‌های کلیشه‌ای به ذهن متبادر می‌کنند با این حال نویسنده خوب توانسته یک روحانی دیگر در ذهن ما جا کند.

عاشقانه‌ها و انتخاب نام لعیا آنقدر سطحی است که کمتر موفق می‌شود شخصیت اصلی و یا همسرش یا نوع رابطه‌شان را در ذهن مخاطب مانگار کند. شخصیت‌های فرعی داستان نیز همواره در داستان حرکت رفت و برگشتی دارند بدون اینکه لحظه‌ای در ذهن مخاطب بنشینند و درنگ کنند. البته روابط بین حمید و لعیا بسیار بهتر از رابطه حبیبه و همسرش در کتاب «سنگی که نیفتاد» اثر همین نویسنده است.

در مجموع کتاب سعی کرده نگاه واقع‌بینانه‌تری نسبت در قیاس با آثار نویسندگان هم‌روزگارش داشته باشد و به دور از کلیشه درباره دین و جایگاهش در ذهن و قلب بگوید. محتوای خوبی که عده‌ای معتقدند شبیه به داستان‌های محتوا محور مصطفی مستور است.

همچنین فرمی که برای روایت انتخاب شده دلنشین و خواندنی و پر جزئیات است که عده‌ای آن را متاثر از جلال آل‌احمد می‌دانند. البته این کتاب تلاقی دیگری نیز با جلال دارد و آن کاندیدا شدن برای جایزه ادبی جلال است و این نشان می‌دهد داستان معیارهای اولیه یک اثر خوب را دارد.

 

عنوان: پیامبر بی‌معجزه/ پدیدآور: محمدعلی رکنی/ انتشارات: صاد/ تعداد صفحات: ۱۶۸/ نوبت چاپ: اول.

انتهای پیام/

بیشتر بخوانید