هرکدام از فصلها شرح ملاقات با یکی از نزدیکان راوی است، بدین ترتیب آدمهای داستان برج ناز طی فرایند گفت و شنود، ماجرای زندگیشان را برای راوی و مخاطب شرح میدهند و به این ترتیب آرامآرام جغرافیای انسانی حولوحوش جودت را میسازند. آدمهای قصه میآیند و میروند و این رفتوآمد آنقدر سریع رخ میدهد که منجر به تراکم وجودانسانی در قصه میشود و قاعدتاً این تراکم فاقد عمق است. نه تنها فاقد عمق است بلکه فاقد زیرساخت روابط علّی و معمولی در داستانهاست.آدمها میآیند و میروند تا ما از گذشته جودت آگاه شویم و کموبیش بدانیم تا دور و بر او چه خبر بوده؟ داستان از مجتمعهای نیمهساختهای شروع میشود که در جوار قبرستان سر برآورده، اما ساخته نشده و همیشه به بهانهای تعطیل است. جودت در یکی از همین آپارتمانهای بیبته زندگی میکند و باتوجه به ریشهدار بودنش این فقدان محله، خیلی توی ذوق میزند؛ مخصوصاً که آدمی اصیل است و به تاریخ علاقه دارد.
او، همدمی ندارد و پس از اینکه همسر نامهربانش میرود، نمیتواند بهطورکامل وظایف پدری را انجام دهد. فامیلها و دوستان هم کمکی نمیکنند، اوج فقدان خانواده زمانی است که پدر جودت، او را بعد از مشاجرهای از ارث محروم میکند. از آن بدتر اینکه تاریخ شهر یزد در حال پوسیدن زیر رشد نامتوازن، وحشیانه و بیملاحظه شهر جدید است. جودت حتی در مواردی مجبور میشود با کسانی که دارند دخل اصالتهای شهر را میآورند، همکاری کند و از برادر بسازبفروشش مدام قرض میگیرد.
برج ناز رمانی تخت است و در سطحی تخت، پخش شده و پیش میرود. همه چیز در عالم واقعی، عینی و بیرونی جریان دارد ما به هیچ عنوان درون ذهن راوی نمیرویم تا دیالوگها و افکار و عقاید و احوال، در هم شوند و ما در سطحی ذهنیتر و عمیقتر با وقایع و حالات و تفکرات مواجه شویم. در این رمان پای سفر در زمان نداریم و به جای آن گذشته نه بهصورتی داستانی، بلکه همچون خاطرهگویی، گلهگذاری، غیبت و بدگویی از دیگران نمود عینی و کلامی مییابد. راوی برای تدارک بحرانی که درگیرش شده، مدام از جایی به جای دیگر میرود، به همهجا سر میزند و به هرطرف کشیده میشود، ولی به هیچ عنوان روند ذهنی در کار نیست، فقط زندگی واقعی است.
آنچه در این رمان نسبتا طولانی به شکل قدرتمندی رخ نشان میدهد فقدان عنصر مهم در مدرنیسم است. یعنی اصالت فرد و فردگرایی. اصالت تنهایی و استقلال که در زیرشاخه آن نوعی خودخواهی هم مشهود است. در این داستان که اتفاقا از این بعد خیلی هم واقعی است مانند بسیاری شهرهای کوچک ایران کماکان آنچه بر روابط آدمها حاکم است، سنت است. شاید عجیب به نظر برسد اما در برخی شهرهایی که با متروپلها فاصله جغرافیایی و رفاهی قابل توجه دارند هنوز یکعضو خانواده نمیتواند جدای از دیگران و بیاعتنا به بقیه افراد تصمیم بگیرد و زندگی کند. در برج ناز، شخصیت اصلی این قصه علیالظاهر تلاش میکند برای خودش زندگی کند و مستقل باشد، اما لاجرم جامعه سنتی و بسته چنین اجازهای به وی نمیدهد و اصلا برای همین است که مختصات جامعه سنتی را در این رمان خیلی خوب میبینیم. به عنوان نمونه راوی برای شخصیترین حالات و روحیات خود باید به دیگران پاسخ بدهد. این از همان ویژگیهایی است که آدم مدرن با آن هیچ نسبتی ندارد و در برابر آن موضع سفت و سخت میگیرد. از دیگر ویژگیهای جامعه سنتی درهمتنیدگی اعضای فامیل و خانوادهاست به گونهای که فرد جدای از خانواده هویتی ندارد، هرچند که این فرد تحصیلکرده و از طبقه متوسط باشد. در برج ناز هم شاهدیم که راوی اصلی، فارغ از بقیه افراد فامیل یا حتی کسانی که با ایشان صرفاً دوست یا بچهمحل است، هویتی ندارد. داستانهای دیگران بهنوعی به او مربوط میشود. در این داستان شخصیتی مثل دایی داریم که سالها پیش مرده و اساساً راوی او را ندیده، اما این دایی غائب در زندگی شخص راوی تأثیرهای فراوانی داشته، حتی مرگ او بهنوعی در زندگی راوی تأثیرگذار بوده همچنان که خاطراتش هم هنوز تأثیرگذار است. چیزهایی هم که روایت میشود، ریشه در سنتهای حاکم بر این جامعه دارد. جامعهای که هنوز نتوانسته خود را از گذشتهها رها کند، حتی شاید در پی آن هم نباشد؛ چون که در آن فضا بهتر نفس میکشد. اصلاً نشخوارکردن خاطرات گذشته، واگویهکردن حرفهایی که بارها و بارها تکرار شده و حاکمیت یکجور روحیه گلهمندی از زندگی، بهنوعی عادت یا حتی سرگرمی برای بسیاری آدمها در این جوامع تبدیل شده است؛ چون که آیندهای پیش روی خود نمیبینند.
یکی از ویژگیهای این خانواده، مردسالاری کامل آن است. حتی مهمتر از مردسالاری، شخصیتداشتن مردان در قبال زنان است. به جز دختر کوچک خانواده که تحتتأثیر عوامل دیگری بهخصوص برادر خود است، بقیه زنان این خانواده هیچتشخصی ندارند. فردیت از آن مردان است و زنان با وجود جمعیت زیاد خود، تنها پر کننده حفرههای خاندان هستند و نقشی در هیچکار مهمی ندارند. نه چنین نقشی دارند و نه خود در پی چنین چیزی هستند.
در داستان، زنهای مستقل هم هستند. زنِ خود راوی که حاضر نیست به این نوع از زندگی ادامه دهد و خودخواسته زندگی را ترک میکند. هادُخت هم به نظر من شخصیت منفعلی نیست. خاله یا زندایی راوی هم دارای تشخصاند. خانم تولید بهعنوان یکشخصیت زنسالار در داستان حضور پررنگی دارد، ولی خواهرهای راوی زیر سایه بزرگ و سنگین پدر، رنگ باختهاند و این بیشکلی به واسطه حضور جدی و قدرتمند انگاره مردسالاری در نظام ذهنی افراد، در نزد بسیاری خانوادهها همچنان وجود دارد و ازقضا ارزش شمرده میشود نه نقص.
عنوان: برج ناز/ پدیدآور: هادی حکیمیان/ انتشارات: شهرستان ادب/ تعداد صفحات: 374/ نوبت چاپ: اول.
انتهای پیام/